1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

تفسیر سوره حمد ( محی الدین حائری شیرازی )

شروع موضوع توسط jasmine ‏28/4/19 در انجمن قرآن کریم

  1. مقدمه
    بسم الله الرحمن الرحیم
    در باره کتابی که در آن سوره حمد گنجانده شده؛ سوره حمدی که در بسم الله الرحمن الرحیم فشرده گشته، چه می توان گفت؟جز این که همه ادیان برای بستن بار سفر از مبدأ رحما ن به مقصد رحیم آمده اند! کتاب هم به این دلیل کتاب انسان است و نماز هم به همین دلیل کارخانه انسان سازی است. انسان بالقوه و بالأستعداد، وقتی مجرای رحمت رحیمی و مظهر اعلای نور الهی می گردد، به انسان بالفعل تبدیل شده است.
    آن چه در این باره در جزوه آمده است، در حد ارتباط بین گوینده و شنونده بوده است و آن چه بزرگان گفتند حدود شنوندگان بوده است نه حدود گویندگان و بویژه به حدود سوره یا کتابت.
    واژه تفسیر، همان گونه که امام راحل در طی همین بحث سوره حمد فرمود، مسامحی است؛ واژه مناسب برداشت مقطعی و موردی است. چه بسا در مقطع دیگر و در موردی دیگر، حاصلی دیگر و نتیجه ای، نه متناقض که متکامل عرضه شود.
    اگر خوانندگان را مفید افتاد، از عنایات الهی است و اگر نه، از مشکلات ماست. آن چه از مبدأ فطرت تراوش کند، چون آب معدنی با کیفیت عالی است اما چون از قلب تا زبان عبور می کند، مانند گذشتن از گنبدهای نمکی بین راه، گاه از آن آب معدنی، چنان آب سنگین و پر از املاحی می سازد که قطع نظر از آشامیدن انسان، گاه برای زراعت هم قابل استفاده نیست. اما این مقام عصمت است که عبور تراوشات حقیقیه چنان است که در بین مبدأ و مقصد از کیفیت آن کاسته نشده است.
    از زحمات عزیزان تقدیر می کنم و از خداوند برای مفید بودن عاجزانه استمداد می نمایم. والسلام

    حائری شیرازی
     
    n@der از این پست تشکر کرده است.
  2. بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ»؛ تمام حمد
    قرآن و تمام ابعاد آن و ارسال رسل با تمام وسعت آن، در فاصله‌ی بین رحمان و رحیم است. رحمان و رحیم مانند جلد های یک کتاب هستند که در وسط آن همه چیز است؛ سفر از رحمان به رحیم، تبدیل شدن رحمت رحمانیه به رحمت رحیمه، ارسال رسل و انزال کتب، همه در قسمت وسط است. این که گفته‌اند تمام قرآن در سوره‌ی حمد و تمام حمد در “بسم الله الرحمن الرحیم “است، تعجب ندارد. خدا می‌تواند هر کاری در این جهان انجام دهد. اگر کسی شک دارد که چگونه قرآن در سوره‌ی حمد فشرده شده است، به خلقت نگاه کند. خلقت، آیه‌ی محکم خداست. به نطفه نگاه کنید! می‌بینید خدای تعالی آن‌چه را که یک انسان دارد؛ اعم از اخلاقیات، رفتار، روحیات، انواع سلول‌ها با خصوصیات مختلف و آثار جسمی و روحی را در سلولی به نام نطفه فشرده کرده است. نطفه تا زمانی که فرد یک انسان کامل شود و بعد به سمت پیری رود، تمام دستوراتی را که مرحله به مرحله در آن نوشته شده است، آشکار می‌کند. مثل نور که با برخورد به عدسی، در کانون آن جمع می‌شود و دوباره پخش شده و تصویر را در نقطه‌ی دیگری آراسته می‌کند، خدای تعالی هم انسان را دو‌باره به صورت یک انسان کامل در‌می‌آورد! پس تعجبی نیست که تمام قرآن در سوره‌ی حمد و تمام حمد در «بسم الله الرحمن الرحیم» فشرده شود. کار خدا همین قبض و بسط‌ها است و حول و قوه به همین معناست؛ حول، نیروی باز کننده و قوّه، نیروی جمع کننده است، «بِحَولِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ اَقُومُ وَ اَقعُد »:”به نیروی بسط و قبض الهی است که می‌ایستم و می‌نشینم”.
    گاهی بعضی تعجب می‌کنند که نقش امام زمان (عج) در خلقت چگونه است و ایشان چگونه بر همه چیز احاطه دارند و یا مثلاً چگونه واسطه‌ی باران هستند؟ اگر کسی نطفه را بفهمد، می‌تواند بفهمد که امام زمان (عج) چه کاره است؟ خدا در عالم بسط، همه‌ی این‌ها را مبسوط کرده و در عالم قبض، همه را منقبض می‌کند! « وَکُلَّ شَیءٍ اَحصَینَاهُ فِی اِمَامٍ مُبِینٍ »:”ما هر چیزی را در امام مبین شمارش کرده‌ایم”. این‌ها نمونه کارهایی است که خدای تعالی به ما نشان می‌دهد و از این کارها در خلقت زیاد است. بنابراین خلقت، آیه‌ی محکم خداست و هر کس چیزی را گم کرد و زمینه‌ی شک او شد، می‌تواند در خلقت آن را پیدا کند. خلقت دلیل محکم بر وجود خداوند تعالی است. انسان اگر در تخیّل و تجریدات رود، از مقصود دور می‌شود. باید در همین زندگی، آن چه را خدا خلق کرده نگاه کند و اطمینان لازم را کسب نماید.
     
    n@der از این پست تشکر کرده است.
  3. اَلحَمدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمِینِ

    مرحوم ملاصدرا، سفر اول از اسفار اربعه را سفر از “خلق به سوی حق”می‌داند. در سوره‌ی حمد، «رب العالمین» اشاره به همین مطلب دارد که از روی عالمین، انسان به سمت رب العالمین، سفر می‌کند و این آغاز سفر است و آغاز سوره هم با همین است.
    «رب العالمین» و «الرحمن الرحیم» و «مالک یوم الدین» هر کدام عناوینی جداگانه و متفاوت برای حمد و سپاس الهی هستند و مجموعاً هر سه با هم زمینه ساز حمد خدای تعالی می‌شوند.
    در مورد عنوان اول یعنی الحمد لله رب العالمین، با توجه به کلمه‌ی «رب العالمین» در می‌یابیم که خدای تعالی ستایشی را می‌پذیرد که در آن اولاً عالمین شناخته شده باشد. ثانیاً نحوه‌ی ربوبیت خدا کشف گردد.
    «الحمد‌لله‌رب‌العالمین» که بلافاصله بعد از «بسم‌الله الرحمن الرحیم» مطرح شده، می‌رساند که از نظر قرآن، اساس حمد در فهم «عالمین» است. کسی که خبر از عالمین نداشته باشد، چطور می تواند از رب‌العالمین و نحوه‌ی ربوبیت او خبر داشته باشد؟ آمدن انسان در حیات دنیا برای این است که با تجربه اندوزی، کارشناس خلقت شود، تربیت کند تا ربوبیت خدا را بفهمد، مربی شود تا رب شناس شود، خلق کند تا خالق و سازنده را کشف کند. انسان را به اسفل السافلین آورده‌اند تا زحمت بکشد و نان بخورد و معرفت کسب کند؛ معرفت رب‌العالمین، لنگه‌ی دیگر اختیار است که به او داده شده است.
    بشر و کارشناسی خلقت
    آیا بشر برای شناخت عالمین ابزار لازم را دارد؟
    قرآن درباره‌ی خلقت انسان می گوید: « قَالُوا اَتَجعَلُ فِیهَا مَن یُفسِدُ فِیهَا وَ یَسفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحنُ نَُسبَِّحُ بِحَمدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَک، قَالَ اِنِّی اَعلَمُ وَ اَنتُم لاَ تَعلَمُونَ۱»:”فرشتگان گفتند آیا کسی را خلیفه‌ی خود در زمین قرار می‌دهی که در آن فساد و خونریزی کند در حالی که ما تو را با ستایش و تسبیح پاک می‌دانیم. خدا به آنان گفت من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید؟” فرشتگان در جواب انصاف دادند که گفتند خدا چیزی می‌داند که ما نمی‌دانیم، او خدای ماست و بهتر می‌داند. بعد هم که مسأله‌ی سجده مطرح شد، تَعبُّداً سجده کردند، اما تَعَقُّلاً نفهمیده بودند که چرا سجده می‌کنند و خدای تعالی هم وقتی که آنان امر او را انجام دادند، از طریق آدم، با یاد دادن اسماء به آن‌ها، زمینه‌ی تعلمشان را فراهم کرد.
    جواب اعتراض ملایکه به خلیفه شدن انسان، درکارشناسی و نکته سنجی انسان نهفته است. به‌عبارت دیگر انسان چون اسماء را یاد گرفت، کارشناس خلقت است و خلیفهُ الله می‌شود وامضای این کارشناس، پای کار خدا ارزش دارد. ملائکه گفتند که «نَحنُ نُسَبِّجُ بِحَمدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ »:”ما تو را به سپاس و پاکی تقدیس می‌کنیم” ولی خدا در جواب آنان گفت در واقع کسی تسبیح من را می‌کند که کار من را بداند و کارشناس باشد. شما ملایکه علی‌الاطلاق و کلّی می گویید و کارشناس نیستید؛ اگر کارشناسید «اَنبِئُونِی بِاَسمَاءِ هَوُلاَءِ اِنْ کُنتُم صَادِقِینَ۱»:”اگر تسبیحتان از روی صدق وآگاهی است، این اسماء را تعبیر کنید و از آن‌ها خبر دهید!” آن‌ها نتوانستند زیرا این کار جز با کارشناس شدن درخلقت امکان نداشت و چون نتوانستند، خدا گفت: من در این موجود چیزی می‌بینم که شما نمی‌بینید! شما آفریده شدن او را از خاک می‌بینید؛ ولی او از خاک آفریده شده که در خاک بگردد و کارهای ما را پیدا کند.
    بنابراین، برای این که بشر خدا را بشناسد، با فراگیری اسماء، به او چشم انتقادی داده شده است. خدا اگر به کارخودش مطمئن نبود، عقل اندکی به انسان می‌داد که هر چه ببیند بگوید قشنگ است! اما چون از کار خودش مطمئن است، انسان را نکته‌سنج آفرید. انسان اگر کارشناس نباشد، تأیید او بر کارها‌ی خدا ارزشی ندارد؛ چون این کارشناس وقتی می‌گوید طوطی عجیب است! می‌فهمد که چه می‌گوید؟
    شاعری مدح پادشاهی را کرد. وقتی تمام شد، فردی که به نسنجیده گویی معروف بود از پایین مجلس، اشعار او را تحسین کرد و گفت:
    آفرین آفرین نکو گفتی گوهر مدح شه، نکو سُفتی
    شاعر آهی کشید! گفتند: چه شد؟ گفت: آفرینی که این غافل گفت، برای من از هزار چوب بدتر بود! چون شعر شناس و اهل معنا نیست، خدا هم نمی‌خواهد که غیر کارشناس، به کارش آفرین گوید. بنابراین مدح کسی که کارشناس نیست، جایگاهی برای خدا ندارد. انسان اگر بخواهد خدا را مدح و حمد واقعی کند، باید آن‌چه را خدا ایجاد کرده، کشف کند.
    انسان معاصر در آستانه‌ی حمد
    علم در هر رشته‌ای به کارشناسی کار خدا می‌رسد؛ به‌شرطی که اولاً برای علمی ارزش قایل باشند که می‌تواند انسان را به نور برساند. ثانیاً در این راه اجیر دیگری نشوند تا مسایل را به غیر خدا نسبت ندهند. هر کس در هر رشته‌ی علمی اگر با نیت قاطع تا آخر، یعنی توحید پیش رود،کارشناس خلقت خواهد شد.
    امروز بشر در قسمت شناخت عالمین کار زیادی کرده است و با نور فاصله‌ی زیادی ندارد، اما تا آخر نرفته است؛ مثل بچه‌ای می‌ماند که درس را برای نمره خوانده است یا مثل کسی که برای اجرای امر زمامداران، مخلوقات را شناخته است و ضمن این که می‌رفت که مثلاً برای آن‌ها بهترین سلاح را بیاورد، در پستوی ذره، دید چه خبراست و چه خورشیدی آن‌جا نهفته است!
    ما در عصری به دنیا آمده‌ایم که به مقصود خدا خیلی نزدیک است. آیه‌ی «‌وَعَلَّمَ آَدَمَ الاَسمَاءَ کُلَّهَا » را با علم امروز بشر مقایسه کنید. علم بشر امروز نسبت به کارهای خدا به کجا رسیده است؟ بشر امروز اگر بخواهد درباره‌ی بال پشه کتاب بنویسد، به راحتی یک کتاب کامل می‌شود. این رشد علمی که در عالم پیدا شده، مقدمات ظهور است و آن را نباید دست‌کم گرفت.
    آن‌چه خدا آفریده برای این است که از روی آن ‌ها خودش را بشناساند و جز از طریق زمین راهی برای شناخت خدا نیست. اگر کسی کشفیات زیادی کرده باشد، خدا او را به نیّتش می‌گیرد. چنین کاشفی شاید خیر چندانی از علم وتحقیقات خودش نبرد، اما خدا از او کار می‌کشد! مهلتی که خدای تعالی به بشر با همه‌ی گناهی که می‌کند، داده به خاطر این است که لای این همه گناه و معصیت و خلاف، علم را جلو می‌برد. خدای تعالی از لای این دو سنگ، آردش را می‌خواهد. برای خدا، علم، من حیث الجریان مهم است.
    ملایکه امروز این‌ها را می‌بینند و نمی‌گویند: «اَتَجعَلُ فِیهَا مَن یُفسِدُ فِیهَا وَ یَسفِکُ الدِّمَاء » چرا؟ چون کسی که هواپیما می‌سازد، می‌تواند اعجاز در پرنده را هم بفهمد که با چه مکانیسمی ساخته شده و به شناخت خالق آن نزدیک گردد. ما با نور فاصله‌ی زیادی نداریم. حمدِ دویست سال قبل بشر با حمدِ بشر امروز خیلی فرق دارد!
    بشر با سرتاسر کارهای تحقیقاتی که می‌کند، به توحید نزدیک می‌شود. از این جهت می‌گوید «مَن سَلَکَ طریقاً یَطلُبُ فیهِ عِلمَاً، سَلَکَ اللهُ به طریقا اِلَی الجَنَّهِ »: “کسی که در راهی رود و علم کسب کند، خدا آن را راهی به‌سوی بهشت قرار می دهد” این‌ها همه‌اش، الی الجنه دارد می‌شود. در هر بابی که این‌ها کار کردند، بابی از معرفت برروی آن‌ها باز شده است. هر چیز جدیدی که درست کردند، عجیبی از عجایب عالم و کاری را که خداوند کرده است، متوجه شده‌اند و وقتی متوجه شدند، آن وقت رب العالمین را می‌فهمند و می‌توانند «الحمد لله رب العالمین» بگویند.
    الان غربی‌ها از باب رقابت و شهرت یا علل دیگر، به‌دنبال تحقیق رفته و نتایج خوبی به‌دست آورده‌اند، ولی گریزی به توحید نزده‌اند. وقتی گریز بزند، از این بشر چیز عجیبی صادر می‌شود و حرکت نورانی‌ش آغاز می‌گردد! این وظیفه‌ی ماست که با مطالعه و تحقیقات آن ها، توحید را مطرح کنیم؛ زیرا کسی که عالمین را بهتر بشناسد، خدا را بهتر شناخته و پیش او خدا ستوده‌تر است.
    این عیب است که ما در کتاب‌ها و آموزش خودمان، گریز به توحید نمی‌زنیم و آن را مقدس بازی می‌دانیم. مثلاً معلم فیزیک درس می‌دهد، اما گریزی به قدرت خدای تعالی و توحید نمی‌زند که مبادا آن را مقدس بازی تلقی کنند! ولی در کتابِ توحیدِ مفضّل می‌بینیم که امام صادق(ع) در هر صفحه چند بار به قدرت خدای تعالی گریز می‌زند. چرا ما نزنیم؟
    اگر بخواهید بچه‌ها با خدا آشنا شوند، هر وقت فرصت فراهم آمد و زمینه‌ی ذهنی‌شان آماده شد، باید به قدرت خدا گریز زد و از او یاد کرد. ما بی‌نهایت موضوع شناخت داریم و بطور کلّی در اسباب و علل الهی شناوریم، ولی گریز به توحید کم می‌زنیم. چرا؟ چون از «خود» خارج نشده‌ایم!
    عالمین، توحید نامه‌ی الهی
    کسی که کتاب خلقت را کنار بگذارد، کاملاً اشتباه کرده است. آیه «سِیرُوافِی الاَرضِ… » یک وقت تاریخ شناسی است، یک وقت انسان شناسی، یک وقت گیاه شناسی،یک وقت کیهان شناسی، یک وقت حیوان شناسی و … است. قرآن مکرراً به مشاهده کردن مخلوقات توجه می دهد و می‌گوید: «اِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَومٍ یَتَفَکَّرُونَ » ، «…لِقَومٍ یَعلَمُونَ» ، «…لِقَومٍ یَسمَعُونَ» ، «… لِقَومٍ یَعقِلُونَ» و «… لِاُولِی الاَلبَابِ»….
    اگر انسان یک قسمت از عمرش را صرف مطالعه در مخلوقات و موجودات کند یا کتابی بیابد و در مورد موجوداتی مثل مورچه مطالعه کند یا با پولی که برایش فراهم می‌شود یک بار به عمره برود و بجای عمره ی دوم به یکی از کشور‌هایی که برای تحقیق مناست است، برود و آن ‌جا مطالعه کند، به خود و انسان‌های دیگر خدمت کرده است. خدا موزه‌ای به اسم زمین درست کرده و در آن ما را متولد کرده است تا در این موزه بیشتر دقت کنیم.
    الحمد به عالمین بر‌می‌گردد و هر کس هر اندازه از عالمین دانست، به همان اندازه رب‌العالمین را شناخته است. هر ضعفی در درک عالم، ضعف درشناخت رب العالمین است. هر کشف جدید در عالم، کشف جدید رب العالمین است. کشفیات بشر در عالم، خدمات بزرگی است که از آن برای خدمت به توحید استفاده نشده است. البته اگر انسان اجر نبرده، دلیل بر این نیست که این تحقیقات کم ارزش است.
    مطالعه‌ در خلقت بهترین روش است؛ همان کاری که امام صادق‌(ع) در حدیث مفضّل کردند. مفضّل با یک سری از منکرین برخورد کرد و چون انکار خدا و پیغمبر نموده و گستاخی و مسخره می‌کردند، خیلی ناراحت بود. یکی چیزی می‌گفت و آن دیگری حرف درشت‌تری و همین طور… . در نهایت عصبانی شد و با آن ها در افتاد و پرخاش کرد. آن‌ها گفتند شما شاگرد فلانی هستی! او که با ما این گونه صحبت نمی‌کرد؟ مفضّل بر‌آشفته خدمت امام صادق‌(ع) آمد و جریان را گفت. حضرت حرف‌های او را گوش دادند و بعد از آن، وقت قرار دادند که پنج روز کسی مزاحم آقا نشود و در اندرونی خانه، حدیث توحید را برای او گفتند و مفضّل هم آن ها را می نوشت و به این ترتیب کتاب توحید مفضّل نگاشته شد. این کتاب اثر بسیار خوبی برای خانواده‌ها‌ست. کاش صدا و سیما روی این کتاب کار می‌کرد و مقداری از آن را برای مردم به صورت زیبا و شیرین به تصویر می‌کشید و یک مقدار هم دانشمندان امروز ما آن را ادامه می‌دادند.
    حضرت از مسایل طبی بسیار محدودی که در آن زمان بود، در همان سطح این توحید را ارایه دادند. اگر حضرت امروز تشریف داشتند، اطلاعات بالاتر و عمیق‌تری ارایه می‌کردند. الان مردم در سطح بالاتری هستند و در این رابطه تشخیص موضوع با مردم و تشخیص حکم یا سطح ارایه‌ی مطالب با حضرت بود. الان هم می‌شود از این مسایل به توحید گریز زد. اگر این کار بشود، خدمت خیلی بزرگی است و دانشگاه مرکز این کار است. زیرا «رب العالمین» می‌گوید که هیچ چیز خارج از ربوبیّت خدا نمی‌تواند ایجاد شود.
    دانشگاه و حوزه هر کدام زبانی ویژه خود را دارند. اگر روحانی بتواند مطالب قرآن و اهل بیت را با زبان و فرم قابل پذیرش دانشگاه بیان کند، خدمت بزرگی کرده است و موجب وحدت حوزه و دانشگاه می‌شود. «‌وَ مَا اَرسَلنَا مِن رَسُولٍ اِلاَّ بِلِسَانِ قَومِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُم ….۱»: “ما هیچ پیامبری را جز به زبان قومش نفرستادیم تا حقایق را برای آنان بیان کند…” منظور آیه هماهنگ بودن و قدرت تفاهم داشتن طرفین با هم است. یک وقت هست که قوم عرب است و پیامبر عرب برای آن‌ها می‌فرستند. چون می‌گوید «لِیُبَیِّنَ لَهُم»:”تا رسول بتواند حقایق را برایشان باز و روشن کند” ولی امروز کسانی که در جایگاه انبیا قرار دارند، یعنی حوزویان، وظیفه«لِیُبَیِّنَ لَهُم» را بعهده دارند و باید «بِلِسَانِ قَومِهِ» یعنی به زبان مردم مخصوصاً دانشگاهیان، صحبت کنند.
    مثلاً مجموعه آیات از«الحمد لله رب العالمین» تا «مالک یوم الدین» را دانشگاهیان تعبیر به جهان بینی و «ایاک نعبد و ایاک نستعین» را تعبیر به ایدئولوژی می‌کنند؛ این زبان دانشگاه است. در شعر شعرا که نگاه کنیم، بسیاری اوقات مصرع اول جهان بینی و مصرع دوم ایدئولوژی است. قسمت اول بیت معمولاً رابطه‌ی بین اشیا را بیان می کند و قسمت دوم بیت می‌گوید چون چنین رابطه‌ای هست، پس این چنین باید عمل کرد؛”این چنین هست”حوزه ی جهان بینی و “این چنین باید باشد”، حوزه‌ی ایدئولوژی است. مثلاً شاعر که می گوید:
    چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند
    گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر
    مصرع اول، حوزه‌ی علم و دانش است و می‌گوید رابطه‌ی بین اشیا را ما این چنین فهمیدیم و حالا که این گونه است، پس دستور زندگی هم این است؛ مثلاً در بیت فوق دستور این است که قانع باید بود. دستورات وآموزش‌ها که عموماً حوزه‌شان حوزه‌ی مصالح است، اصطلاحاً دانشگاهیان به آن ایدئولوژی می‌گویند.
    مشکل بشر این است که عالمین یا جهان را چنانچه هست نمی‌بیند تا بتواند ایدئولوژی را درست انتخاب کند!
    توحید و مشاهدات رب العالمین
    کلمه‌ی عالمین مُشعِر به عالم فرشتگان، انسان‌ها، دنیا، آخرت و… است. در شب معراج، این عالم‌ها را به حضرت(ص) نشان دادند. حضرت که این عوالم را دیده‌اند، وقتی که رب العالمین می‌گویند، چیزهایی می‌فهمند که در فهم ما نمی‌آید. حضرت با نقل این عوالم گوشزد می‌کنند که این‌ها برای انسان‌هاست. اگر مخصوص به خود حضرت و جزء اسرار بود، برای مردم نقل نمی‌کردند و قرآن هم این گونه از آن نام نمی برد: «.سُبحَانَ الَّذِی اَسرَی بِعَبدِهِ لَیلاً مِنَ المَسجِدِ الحَرَامِ اِلَی المَسجِدِ الاَقصَی الَّذِی بَارَکنَا حَولَهُ لِنُرِیَهُ مِن آیَاتِنَا اِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ البِصِیرِ »:”منزّه است خدایی که بنده اش را شبانگاهی از مسجد الحرام به سوی مسجد الاقصی – که پیرامون آن را برکت دادیم – سوق داد، تا از نشانه های خود به او بنماییم که او همان شنوای بیناست”. طرح این قضایا برای این است که دهن مردم را آب بیاندازند تا سراغ «آیَاتِنَا» و شناخت عالم بروند.
    در کلمه رب، معنای خلقت تدریجی نهفته است و آن تربیت و ربوبیتی است که خدا در آسمان، زمین، جامدات، نباتات، حیوانات، انسان‌ها و زندگی فردی و اجتماعی کرده است. با مطالعه و مشاهده ی این ‌ها می‌توان ربوبیت خدا را درک کرد.
    حمد از باب الوهیت نیست، از باب ربوبیت است. شما وقتی اَلحَمدُ لِلَّه را تنها بگویید، جنبه‌ی الوهیت را حمد می‌کنید، ولی وقتی بعد از آن رب العالمین گفته شود، علت حمد، ذکر گردیده است؛ رب العالمین علت الحمد لله است. توضیح بیشتر مطلب این است:
    اصلی است که می‌گوید «تعلیق حُکم به وصف، مُشعِر به علیّت است». تصور کنید فردی یکی را کشته و دارد فرار می‌کند. شما یک دفعه می‌گویید این پیراهنْ سیاه را بگیرید! یک دفعه هم می‌گویید این را که دارد می‌دود، بگیرید! ولی یک دفعه هم می‌گویید ضارب را بگیرید؛ کلمه‌ی ضارب همان «تعلیق حکم به وصف، مشعر به علیّت است»، می باشد؛ یعنی این آخری، دلیل ضرب را بیان می‌کند و اسامی دیگر را نمی‌برید. یا در مثال دیگر: یک بار می‌گویید به زید برس! ولی یک بار هم می‌گویید: به بابات برس! بابا «تعلیق حکم به وصف، مشعر به علیّت است»، می باشد. این جا هم می گوید به عالمین برس و آن را بشناس تا بتوانی «رب العلمین» را بشناسی! عالمین,«تعلیق حکم به وصف، مشعر به علیّت است, می باشد. یعنی عالمین را بشناس تا بتوانی رب العالمین را بشناسی! بهترین راه شناخت خدا، شناخت ربوبیت خدا در عالمین است.
    آیا توحید مفضّل برای خداشناسی زمینه سازتر است یا مثلاً بحث علت و معلول و امثال این‌ها؟ خدا آقای رسولی را حفظ کند، یک وقت در بحث توحید سخنرانی می‌کردند.گفتند بحث‌های فلسفی خوب است اما رسم امام‌های ما برای آموزش توحید این نبود! امام صادق‌(ع) وقتی با شخصی روبه‌رو است که مثل بشر امروز حوصله ندارد و می‌خواهد که حضرت با چند کلمه‌ی ساده، خدا را به او معرفی کند، می‌گویند، تخم پرنده‌ها را ببین! وسط، صَفراءٌ ذهبیّه و اطراف، سفید نقره‌ای است. پرنده روی تخم می‌خوابد و بعد از آن طاووس و عقاب و… از آن بیرون می‌آید! نگاه که می‌کنی می بینی درش بسته است و هیچ کس هم در بیرون نمی‌داند در آن چه خبر است؟ ولی در آن خبر خودش است! آیا به ‌خودی خود است یا دستی درآن درحال صورتگری و ایجاد است؟ این‌جا حضرت دارد از راه مشاهده ی عالمین، هدایت می‌کند.
    جعل نور و ظلمت؛ نمونه ی برتر شناخت رب العالمین
    این‌جا به یک نمونه ی ویژه از بی‌نهایت پدیده های خلقت که هر کدام می توانند منبع شناخت باشند، در رابطه با انسان اشاره می‌کنیم و پدیده‌های دیگر را خود شما تحقیق و دنبال کنید. در سوره‌ی انعام می‌گوید:«اَلحَمدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَ الاَرضَ وَ جَعَلَ الظُّلِمَاتِ وَ النُّورِ۱»:”سپاس خدایی را که آسمان‌ها و زمین راخلق کرد و تاریکی‌ها و نور را بر قرار نمود” خدای تعالی این‌جا، جعل نور و ظلمت را مطرح کرده و آن ‌را معنی رب‌العالمین قرار داده است. نسبت به آسمان و زمین می‌گوید «خَلَقَ» و برای ظلمات و نور می‌گوید «جَعَلَ» و برای همه، کلمه‌ی «اَلحَمدُ» را به‌کار برده است. این که خدای تعالی خود را بر جعل نور، حمد می‌کند تعجب آور نیست. تعجب در این است که خودش را برجعلَ ظلمات، حمد می‌نماید! اگر کسی سرنوشت مجموعه‌ی ظلمات و نور را بفهمد، آن وقت معنای این کار را متوجه می‌شود. «الحمد لله رب العالمین» می‌گوید، حتّی «جعل ظلمات» هم ستودنی است. چرا؟ زیرا در درون انسان، جعل ظلمات و نور، به‌صورت عقل و جهل قرار داده شده است. تساوی بین این دو در درون انسان، موج شکنی درست می‌کنند که راه را بر علت‌های بیرونی مسدود می‌ نماید. مثل تخم‌مرغ؛ در تخم‌مرغ هر خبری در بیرون باشد، در داخل، خبر خودش است. اساس رشد انسان در پوسته‌ی تعارض یکسان ظلمات و نور است.
    توضیح بیشتر این که خدا موجودی آفریده که می‌تواند گناه و سرکشی کند و این جایِ بحث فراوان دارد که چگونه می شود در خلقتِ خدای تعالی، کسی سرکشی کند! هر کس بگوید این را فهمیده‌است، ندیده حرف زده است. مثل این می ماند که کسی برای اولین بار با اتوبوس یا هواپیما به «تهران» می‌رود، همین که وارد تهران ‌شد، تهران بر او محاط شده است! این‌جا هم قضیه‌ی موجودی مطرح است که می‌تواند گناه کند و به اندازه‌ای مطلب بزرگ است که وقتی به آن نزدیک می‌شوید، می‌بینید محاط شده‌اید و کاری نمی‌توانید بکنید.
    برای فهم خدا بر جعل ظلمات، نگاه کنید که خدای تعالی در انسان چه کرده که تمام سلسله‌ی علل و معلول تا نزدیک انسان می‌آیند، ولی داخل نمی‌شوند! موج شکنی ایجاد کرده که امواج اقیانوس علت و معلول بیرونی، به داخل نمی‌زند! فعل و انفعال‌ها تا بیرون انسان می‌آیند، اما به درون نمی‌آیند! انسان از عجایب المخلوقات است! موجی که کهکشان‌ها را با خود می‌برد، انسان را نمی‌تواند تکان بدهد! چکار کرده خدا؟ تصورش را بکنید! ستاره‌هایی که ما در آسمان می‌بینیم، ستاره‌های کهکشان راه شیری هستند. میلیاردها از این کهکشان‌ها در هستی وجود دارد که موج جبر، این مجموعه‌ی «فی السَّموات»را مثل کاه با خود می‌برد، اما هیچ شرایط خارجی نمی‌تواند انسانَ مختاررا با خود ببرد!
    برای مثال، خدای تعالی آن‌جا که از فرزند نوح (ع ) یا فرزندان یعقوب(ع) یاد می کند؛ درشت‌ترین علل یعنی وراثت را برای ایجاد انگیزه در آن ها، بی‌خاصیت می‌داند یا آن‌جا که زن لوط(ع) و فرعون را مطرح می‌کند، می گوید که حتی لوط (ع) و فرعون هم با روشهای تربیتی جداگانه ای که داشنتد، زورشان به خانم‌هایشان نرسید!. انسان این‌طوری است. آیا این‌ها حمد ندارد؟ در زمان خودمان در شوروی کمونیستی، آن ها هم با تعلیم و تربیت و کلاس و فشار و بستن مساجد و آن همه امکانات، زورشان نرسید که انسان را با خودشان همراه کنند!
    همین‌جا نکته ای را در شناخت انسان عرض کنم. علوم انسانی غربی که متاسفانه دانشگاه های ما مصرف کننده اش هستند، با علوم انسانی اسلام فرق دارد. کارشناس‌های علوم انسانی غرب هنوز با برداشت غلط از انسان می‌گویند که کودکی به ما بدهید و بگویید جنایتکار، دانشمند، مسیحی، خوش اخلاق، بد اخلاق ….، هر مدل بخواهید، ما او را با بکار گیری عوامل تربیتی تغییر داده، می‌سازیم و تحویل می دهیم! آن‌ها بر این باورند که انسان را می‌شود تغییر داد. قرآن می‌گوید که انسان این نیست! نه این که آن عوامل اثر ندارند، بلکه انسان چیز دیگری است.
    ربوبیت و وسعت عالمین
    در مشاهده‌ی رب‌العالمین، برجسته‌ترین قسمت،وسعت عالمین است که هر کس می‌تواند ربوبیت خدا رادر مجموعه ی عالمین و محدوده‌ی خودش، یک به یک مورد مطالعه قرار دهد. مشکل ما این است که از کنار عالمین زود رد می‌شویم!.
    خدا شهید حاج جلیل صادقی را رحمت کند؛ اهل استهبان بود و وصیت کرده بود که وقایع زندگیش را که در۲۷ جلد دفتر به صورت دستخط نوشته شده بود، پیش من بیاورند. این شهید از باب امتحان هر قضیه‌ای را که در زندگی برایش اتفاق می‌افتاد، ثبت می کرد و با تدبّر، صبر می‌کرد تا برایش فرج شود. او همه‌ی این مراحل را هر روزه به‌صورت وقایع اتفاقیه ی زندگی خودش می‌نوشت و مجموع نوشته‌ها چندین جلد دفتر شده بود. مثلاً نوشته بود که با چه کسی رفتم، بعد این‌طور برخورد کرد و این‌طور شد و… . من بنا به وصیت شهید، نوشته هارا بیرون از دفتر نمی‌دادم. مرحوم شهید اسلامی‌نسب، گاهی از جبهه به دفتر می‌آمد. او از فرماندهان مهم سپاه بود و چون با آن شهید آشنایی داشت، بعضی شب‌ها تـا صبح در دفتـر مـی‌مـاند و نوشته های او را مطالعه مـی‌کرد و بعد به جبـهه مـی‌رفت. این‌قدر آمد و رفت تا شهید شد؛ ایشان هرگونه سستی و خطور را که مُخِلِّ استقامتش بود، بـا مطالعـه‌ی زندگی عملی حاج جلیل برطرف می کرد.
    خدای تعالی، همان‌گونه که در عالَمِ رَحِم، جنین را به نوزادی بسیار زیبا پرورش داده و صورتگری می‌نماید، در این عالم هم می تواند ما را همین‌طور پروررش دهد؛ با این تفاوت که در رحم در اختیارش بودیم، ولی این‌جا اختیار را به عنوان امانت به ما داده که خودمان را به دست او بدهیم. اگر هر کس مثل بچه، خودش را دست خدا بدهد، خدای تعالی همان‌طور که از نطفه، انسان می‌سازد، از او هم یک آدم می‌سازد. هرکس هم که خودش را دست خدای تعالی نداد و به هوای دلش عمل کرد، محال است به مقصد برسد! «‌اَفَغَیرَ دِینِ اللهِ یَبغُونَ وَ لَهُ اَسلَمَ مَن فِی السَّمَوَاتِ وَالاَرضَ طَوعاً وَ کَرهاً »:”آیا غیر دین خدا را می جویند؟ در حالیکه آن چه در آسمان ها و زمین است، خواه و ناخواه سر بفرمان او نهاده اند”.
    «ثُمَّ استَوَی اِلَی السَّمَاءِ وَ هِیَ دُخَان، فَقَالَ لَهَا وَ لِلاَرضِ ائتِیَا طَوعَاً اَو کَرهَاً، قَالَتَا اَتَینَا طَائِعِینَ »:”سپس آهنگ آسمان کرد و آن بصورت بخار بود. پس خدا به آسمان و زمین گفت خواه یا ناخواه بیایید. آن دو گفتند فرمانبردار آمدیم”. آیه می‌گوید همه خودشان را به او واگذار کرده‌اند، پس تو هم خود را به او واگذار کن! او که تو را از نطفه تا بزرگی آورده، از حالا به بعد هم می‌تواند تو را ببرد، پس به او اعتماد و توکل کن و حرفش را قبول و قولش را باور نما!
    حمد، آغاز سلوک
    بعد از شناخت عالمین و کشف ربوبیت خدا، اگر انسان دیــگر از خود و از هیچ مخلوقی تعریف نکند، آن وقت است کـه خودش را تسلیـم کـرده و سلوک را شروع کرده است؛ زیرا احساس کـرده کـه همـه‌ی زیبـایی‌هـا به زیبـایی او و همه‌ی خـوبی‌هـا به خـوبی‌ او و همـه‌ی تعریف‌هـا به تعریف او بر‌مـی‌گردد. سالک می‌دانـد وقتـی هر نعمتی را از خدا دانست، برایش ضرر ندارد، ولی وقتی آن را از خودش دانست، برایش ضرر داشته، موجب درد‌سر‌هـای بعـدی او می‌شود. بنابراین سیر و سلوک دو مرحله دارد:
    ۱ – انسان خوبی‌های خود را از خدا بداند.
    ۲ – انسان‌های دیگر را ازخوبی‌ها معزول کند و همه‌ی خوبی‌های آن‌ها را هم از خدا بداند.
    خدا به کمتر از این‌ها راضی نیست. اساس عبادت این است که انسان نه خودش و نه هیچ موجود دیگری را نهایتِ حمد نداند. دراصطلاح فلسفی، علت فاعلی تمام پدیده‌ها را خدا دانسته، همه‌ی عواملی را که مستحق حمد و مدح می‌شوند، عمله‌ی خدا و دست‌ نشاندگان و جنود او بداند. امام صادق‌(ع) فرمود: من خدا را بر همه چیز حمد می‌کنم! یکی گفت: خدای متعال بی‌نهایت نعمت داده است، چطور می‌شود همه این نعمتها را حمد کرد؟ فرمودند:”با‌ الحمد‌لله”.
     
    n@der از این پست تشکر کرده است.
  4. الحمد، همه‌ی مطالب را در خود دارد. الف و لام در ابتدای الحمد، در اصطلاح الف و لام استغراق است و وقتی بر سر حمد می‌آید، همه ی حمدها را شامل می‌شود. حال چگونه حمد، سالک را می سازد؟

    ۱ – حمد به سالک تمرکز می دهد.
    سالک با گفتن «اَلحَمدُلِلهِ»، همه‌ی حمد‌ها را به خدا‌ی تعالی برمی گرداند. وقتی چنین شد، دیگر جایگاهی برای انعکاس مسأله دیگران و مالکیت و رفتار و گفتارشان و حب و بغض ها در ذهن او باقی نمی ماند و به این ترتیب تمرکز پیدا می‌کند. انسانی که تمرکز ندارد، حواسش به سوی آن‌هایی که عذابش دادند یا به او خدمت کردند یا به او تعلق دارند یا تفاخر کردند، می‌رود. او اگر دقت کند می‌بیند که ریشه‌ی همه‌ی این‌ها به خدا بر می‌گردد. زیرا چه کسی جز خدا می‌تواند آن مسأله‌ها راحل کند؟ این ذکر و یادآوری، تمرکز محبت ایجاد می‌کند. خداوند ستایشی را از نماز‌گزار می‌پذیرد که همراه با تمرکز کامل باشد؛ تمرکزی که برخاسته از خوف و رجاء به او است؛ تمرکزی که به او حالت حضور می دهد. نماز، انسان را از خودش می‌گیرد. چرا؟ یکی از دلایل آن حمد های سه گانه سوره حمد است که دیگر جایی برای دیگران باقی نمی گذارد. گاهی انسان در نماز یادش به خوبی‌هایی که کرده یا خوبی های دیگران به خودش می‌افتد. این با «الحمدُ لله» منافات دارد. اگر خوبی‌ها را از خدا می‌داند، دیگر چرا به خود یا دیگران متمایل ‌شود؟ نمازگزار با گفتن «‌الحمدُ لله» می‌گوید که کارهای خوبی که کرده‌ام، حمدش مربوط به من نیست؛ مربوط به خداست. نماز گزار باید بداند اگر از دیگران در عذاب و ناراحتی است، «مالک یوم الدین‌» در آن طرف تأمین خواهد کرد. چه چیز این عالم می‌خواهد حواس نماز‌گزار را به‌هم بزند که دوای درد آن ذکر نشده باشد؟ «‌الحمدُ لله‌» تا آخر «‌مالک یوم الدین‌» دوای تمام تفرقه‌ها است و زمینه‌ساز تمرکز است.
    ۲ – حمد، ویرانگر عُجب
    سالک وقتی احساس کرد که خودش کاری را انجام نمی‌دهد و خداست که زمینه‌ی آن را فراهم می‌کند، عُجب او را فرا نمی‌گیرد. به ‌عبارت دیگر به ستایش و تعریف خود نمی‌پردازد و در این حالت «‌الحمد لله‌» را از صمیم قلب می‌گوید. او با مطالعه‌ی عالمین به خودش قبولانده است که حمد کارها به او مربوط نیست و باید از رب عالمین که خالق هر چیز است تشکر کند که این کار را کرده است.
    اگر انسان الحمد‌لله را با توجه بگوید، نقش خدا را در زندگی و عمل خودش احساس می‌کند. تصور کنید چند تا بازیکن در زمین فوتبال بازی می‌کنند. زحمت می‌کشند و توپی را از پای طرف مقابل در می‌آورند و جلو پای همبازیشان نزدیک دروازه می‌اندازند. در این فرصت او پایی می‌زند و توپ وارد دروازه می‌شود. درست است که همه او را تحسین می‌کنند و دستش را بالا می‌برند، اما خود او باید چه فکری بکند؟ نقش کسانی که در این گل دخالت داشته‌اند چه می‌شود؟ آن‌هایی که عرق ریختند و توپ را تا چند متری دروازه و جلو پای او آوردند و به پای او خورد و وارد دروازه شد، چه می‌شود؟ همه‌ی خدماتی که ما می‌کنیم از این قبیل است. اراده‌ی الهی، اسباب و علل را به‌کار می‌اندازد و توپش را از راه دور می‌آورد نزدیک پای ما و ما هم از چند متری شوت می‌کنیم.
    ۳ – حمد، علاج خود کم بینی و خود بزرگ بینی
    سالک می‌داند که تعریف‌هایی که انسان از خودش می‌کند، پاپیچ او شده، مشکل ایجاد می‌کند. تعریف انسان از خود، تکبّر و خود بزرگ بینی است و اگر از دیگران تعریف کند، حقارت و خود کم‌بینی. «الحمد لله» می‌گوید حال که همه‌ی تعریف‌ها به خدای تعالی برمی‌گردد، پس دیگر چرا تعریف دیگران؟ چرا کوچکی در برابر دیگران؟ هم‌چنین «الرحمن الرحیم» می‌گوید حال که همه‌ی نعمت‌ها برای این است که انسان به رحمت رحیمیه‌ی خدا برسد، پس دیگران چه نقشی می توانند داشته باشند؟ این‌جاست که سالک، خودکم‌بینی و خود‌بزرگ‌بینی را کنار گذاشته و همه‌ی مسایل را از خداوند متعال دیده، راحت می‌شود.
    ۴- حمد، سیره‌ی رسول خدا (ص)
    به آیه‌ی «‌وَ اِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ‌۱» توجه کنید! خدای تعالی از رسولش تعریف می‌کند و می‌گوید که اخلاقت خیلی عظیم است! حضرت در جواب می‌گوید «‌رَبَّانِی رَبِّی اَربَعِینَ سَنَهٍ، ثُمَّ قَالَ اِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ‌»”چهل سال پروردگارم من را تربیت کرد و بعدش می‌گوید اخلاقت عظیم است و از من تعریف می‌کند!” یعنی حضرت این را از خودش ندیده، از خدا می‌بیند.
    در شب معراج و در مسجد الاقصی، انبیاء علیهم‌السلام حاضر بودند. جبرئیل معرفی کرد که این‌ها انبیای قبل از شما هستند و ۱۲۴۰۰۰ نفر می‌باشند وآماده هستند با شما نماز بخوانند. حضرت به جبرییل می‌گویند بایستید تا با شما نماز بخوانیم. می‌گوید نه! شما امام جماعت هستید. ایشان ایستاد و همه‌ی انبیا به او اقتدا کردند. حالا روزی که دارد این ماجرا را تعریف می‌کند که انبیا به من اقتدا کردند، می‌گوید «‌لاَ فَخر‌»، افتخاری نیست، چه افتخاری! معنایش این است که به من چه! کار، کار او بوده است و حمد هم برای اوست!
    روز فتح مکه را ملاحظه کنید، حضرت سال‌ها زحمت کشیده، جنگیده، مقابله کرده و عرق ریخته و حالا آمده در مسجد‌الحرام و خود را به کعبه رسانده و حلقه‌ی در کعبه را گرفته است. ببینید چه می‌گوید؟
    «‌لاَ اِلَهَ اِلاَّ اللهِ، وَحدَهُ وَحدَهُ وَحدَه، اَنجَزَ وَعدَهُ و نَصَرَ عَبدَهُ وَ اَعَزَّ جُندَهُ وَ هَزَمَ الاَحزَابَ وَحدَه، فَلَهُ المُلکُ وَ لَهُ الحَمدُُ»۱:”خدایی جز او نیست، خودش، خودش، خودش، به وعده اش وفا کرد، بنده‌اش را یاری کرد و لشکرش را عزت بخشید و دشمنان مجتمع را متواری کرد، پس ملک و سلطنت از آن اوست و حمد و سپاس مال اوست”. این جای خیلی حرف است! یک بار «وحده» بگوید کافی است، ولی می‌گوید که «وحده»ی دوم غیر از «وحده»ی اول است؛ یعنی نگاه کن و آن‌جور «وَحدَهُ» بگو. نمی‌گوید حضرت علی‌(ع) «هزم الاحزاب» کرد! می‌گوید خدا خودش کرد. پای خدا که در میان می‌آید، حضرت هیچ‌کس را نمی‌بیند.
     
    n@der از این پست تشکر کرده است.
  5. اََلرَّحمَنِ الرَّحِیمِ
    « الرحمن الرحیم»، آغاز و نهایت خلقت
    گفته شده که همه‌ی آن‌چه در سوره‌ی حمد است، در «بسم‌الله الرحمن الرحیم» است و معنای عظیمی در آن نهفته است. «بسم‌الله الرحمن الرحیم»، سفر از رحمت رحمانی به رحمت رحیمی است. مرحوم ملاصدرا در سفر چهارم از اسفار اربعه، سفر نهایی انسان را تحت عنوان «‌اَلسَّفَرُ مِنَ الحَقِّ اِلَی الحَقِّ بِالحَقِّ‌» بیان می‌کند. رحمان و رحیم، سفر از حق به حق به وسیله‌ی حق است.
    کنار هم آمدن رحمن و رحیم دو قوس خلقت را مطرح می‌کند. نشان می‌دهد که رحمان به منزله‌ی کاشت و رحیم به منزله‌ی برداشت است. این که در روایت آمده «‌یَا رَحمَنَ الدُّنیَا وَ الاَخِرَهِ وَ رَحِیمَهُما » یعنی در همین دنیا آثار رحمان و رحیم دیده می‌شود. هر کس اهل باشد، رحیمی خدا را در همین دنیا درک خواهد کرد. به‌عبارت دیگر، اگر بهشت معنای رضوان‌ُاللهِ الأکبر باشد، هر کسی که در این‌جا درک رضای الهی را کرد، درک رضوانُ اللهِ الأکبر را خواهد نمود و همان بشارتی را که اهل بهشت در بهشت احساس می‌کنند، چنین کسی در دنیا احساس خواهد کرد. «لَهُمُ البُشرَی فِی الحَیَوهِ الدُّنیَا »:”برای آنان در حیات دنیا بشارت است”. اینان وقتی آن بشارت‌ها و رحیمیّت‌ها را احساس و دریافت کنند، آن‌موقع «‌اَلدُّنیَا سِجنُ المومن »:”دنیا زندان مومن است” برایشان ظاهر می‌شود. این همان جوابی است که امام حسن مجتبی‌(ع) به یهودی داند. یهودی به ایشان ایراد گرفت که شما در دنیا وضعتان خوب و وضع من بد است؛ حالا چطور این دنیا برای شما زندان و برای من بهشت می‌شود؟ حضرت نسبی بودن مسأله را برای او بیان کردند و گفتند که اگر آخرت ما را ببینی و دنیایمان را با آن بسنجی، تصدیق می‌کنی که این نسبت به آن، زندان است و اگر آخرت خودت را ببینی و آن را نسبت به دنیایت بسنجی، احساس می‌کنی که این‌جا برایت بهشت است؛ پس منافاتی ندارد.
    رحمت رحمانی، انگیزه‌ی خلقت
    بعد از این که انسان جهان‌بینی پیدا کرد و خلقت را شناخت و از روی عالمین، خدا را بر ربوبیت‌های او حمد کرد و همه‌ی خوبی‌ها و زیبایی‌ها را به خدا نسبت داد، نوبت به فهم و درک هدف خدا از آفرینش می‌رسد که چرا خدای تعالی عالمین را آفریده است؟ فهم این منظور مهم است. اگر کسی فهمید که منظور چه بوده است، الحمد‌لله واقعی را گفته است و اگر نفهمید، نتیجه‌ای از کارش نگرفته است.
    «الرحمن الرحیم» تحت عنوان و زیر مجموعه‌ی رب‌العالمین آمده است. یعنی این که چون خدا رحمان و رحیم است و همه‌ی این نعمت‌ها و زیبایی‌ها را برای محبت به من آفریده است، او را سپاس می‌گویم. شما وقتی الحمد را تنها بگویید، جنبه‌ی الوهیت را حمد می‌کنید، ولی وقتی بعد از آن «الرحمن الرحیم» گفته شود، علت حمد ذکر گردیده است. «الرحمن الرحیم» علت الحمد‌لله است. توضیح بیشتر مطلب در توضیح اصطلاح «تعلیق حُکم به وصف، مُشعِر به علیّت است»، قبلاً بیان شد. یعنی «الرحمن الرحیم»را برای حمد الهی باید دریافت و تا حمدِ «الرحمن الرحیم”گفته نشود ، الحمد‌لله، کامل گفته نشده است.
     
    n@der از این پست تشکر کرده است.
  6. تا کنون با توجه به دو آیه‌ی اول سوره‌ی حمد، حمد الهی از دو راه گفته می شود:
    ۱ – حمد از طریق رب‌العالمین؛ برای این کار انسان باید کارشناس خلقت باشد.
    ۲ – حمد از طریق رحمن و رحیم؛ برای این کار انسان باید خداشناس باشد. حمد خدای تعالی از طریق رحمن ورحیم، موکول به شناخت رب العالمین است که آن هم به‌نوبه‌ی خود موکول به کارشناس بودن انسان درخلقت و شناخت عالمین می گردد.
    شناخت خدا بر اساس ربوبیت، غیر از شناخت او به مهربانی و محبت است و هر کدام حمد جداگانه دارند. کسانی که خدا را حکیم دانسته، اما رحمن الرحیم و با محبت نمی‌دانند، جرأت نزدیک شدن و قرب به خدا پیدا نمی‌کنند. زیرا در دلشان محبت تحریک نمی‌شود تا به سوی خداوند بیایند. ولی اگر رحمت‌ها و محبت‌ها و لطف‌هایی را که خدا به آن‌ها کرده، درک کنند، در درونشان محبت نسبت به خدا بیدار می شود.
    اساس سیر و سلوک، دیدن خلقت در قوس رحمان و رحیم است. با شناخت عالمین، انسان می فهمد که خدا دقیق عمل کرده و هیچ اشتباهی ننموده است. این یک طرف قضیه است. ولی یک وقت می‌گوید خدا این کار دقیق را برای محبت به من کرده است. این‌جا بحث مهربانی و محبت مطرح می‌شود. وقتی به فردی سیبی تعارف می‌کنند، می‌گوید خدا چیز عجیبی خلق کرده است! دستش درد نکند! این فرد حمد گفته، اما کامل نگفته است. زیرا خدا را بر «الحمد لله رب العالمین» حمد کرده، ولی هنوز حمد «الرحمن الرحیم» مانده است.
    سیبی خدمت رسول خدا‌(ص) آوردند. سیب را گرفتند و بوسیدند و گذاشتند روی این چشم و بعد روی آن چشم و گفتند «‌تُحفَهُ رَبِّنَا»:”پروردگارمان برایمان هدیه فرستاده است”!
    اگر انسان چیزی را از دنیا ولو کوچک از میان میلیاردها محبت که خدا به او کرده، با احساس «هدیه‌ی پروردگار» درک و نگاه کند، در محبت خدای تعالی ذوب شده و می‌سوزد. ولی انسان به خاطر زیادی نعمت و محبتی که در آن غرق است، غافل شده و این‌ها را درک نمی‌کند! آدم وقتی وارد یک شهرکوچک می‌شود، حدود و نقشه‌اش را می‌تواند محاسبه کند و بر آن محیط شود، اما وقتی وارد شهرهای بزرگ می شود، تا بخواهد بر آن محیط شود، بر او محاط شده، نمی‌تواند نقشه‌ی آن را در ذهن خود ترسیم کند! رحمت خدا هم این طوری است. اصلاً انسان در آن غرق است و وقتی هم که در آن غرق است، غافل می‌شود. برای همین است که می گویند خدا از شدت ظهور مخفی است.
    رحمت رحیمیه، هدف نهایی خلقت
    قرآن با صراحت می‌گوید که هدف خدای تعالی از آفرینش، رحمت بوده است:«اِلاَّ مَن رحم رَبُّّکَ وَ لِذَالِکَ خَلَقَهُم۱»:”مگر کسانی که پروردگار تو به آنان رحم کرد و برای همین آنها را خلق نمود”. می گوید که خدا از سر احتیاج و اجبار عالم را خلق نکرده است، بلکه عالم از ازل به انگیزه و لطف رحمت رحمانی و آخرت و بهشت به انگیزه و لطف رحمت فوق‌العاده‌تری که رحمت رحیمی است، ایجاد گردیده است.
    یک اندیشه‌ی درست متوجه می‌شود که باید هدف و منظوری از این همه نعمت ها و پدیده های مختلف در کار باشد. قرآن با گفتن «الرحمن الرحیم»، این منظور و هدف را پیش چشم انسان باز می کند. می‌گوید چون خدا بی‌نیاز است، تنها یک هدف بیشتر نمی‌توان برای خلقت تصور کرد و آن، این است که از سَرِ رحمت این‌ها را آفریده است؛ رحمان آغاز حرکت و رحیم، نهایت آن است. به طوری که این حرکت و سیر به‌طور اختیاری از رحمان آغاز و به رحیم ختم می‌شود.
    دو مطلب اینجا مطرح می گردد: ۱ – اعطاء رحمت رحیمی با اعطا رحمت رحمانی تفاوت دارد. ۲ – انتقال از رحمت رحمانی به رحمت رحیمی با اختیار همراه است.
    به‌عبارت دیگر، انتقال رحمت رحمانی به رحمت رحیمی به اختیار انسان بستگی دارد. اختیار وقتی داده شد، التزام به شیء، التزام به لوازمش را هم به‌دنبال خواهد داشت. یعنی خدا اختیار می‌دهد «‌وَلَو بَلَغَ مَا بَلَغ»؛ ولو هر جنایتی که با آن بکنند. این جزء «‌وَ لَو لاَ کَلِمَهٌ سَبَقَت مِن رَبِّکَ، لَقُضِیَ بینهم » است و رد ‌خورد ندارد. وقتی قرار شد عالَم، عالَم اختیار باشد، دیگر قوانین عالم اختیار بر قرار می‌شود و همه چیز را با این ویژگی می‌سنجند.
    وقتی آیه‌ی« و مَنْ یَتَّقِ اللهَ، یَجعَل لَهُ مَخرَجَاً وَ یَرزُقُهُ مِن حَیثُ لاَ یَحتَسِبُ » نازل شد، عده‌ای شغل و کار خود‌ را کنار گذاشتند و گفتند خدا تضمین کرده و دیگر کار بس است! حضرت رسول‌(ص) فرمود که مردم در مسجد جمع شوند. ایشان در مسجد به مردم گفتند:”این برداشت اشتباه است و معنای آیه، تعطیل تکسّب که بعضی‌ها پنداشته‌اند نیست؛ منظور رعایت تقوی در کسب و کار است. انسان می‌تواند بی‌تقوا باشد یا از روی تقوی کسب و کار کند؛ در هر دو مختار است. ولی خدا تضمین کرده که اگر شما با تقوی تکسّب کنید، تأمین می‌شوید. در حقیقت تقوی برای جهت دادن به تکسُّب است. بعد فرمودند که اگر این نکته را رعایت نکنید و دعا کنید، خدا دعایتان را مستجاب نمی‌کند”. این‌جا حضرت شرط استجابت دعا را عمل می‌گیرند و به‌عبارت دیگر ایشان عالَم را عالَم اختیار معرفی می‌کنند.
    دنیا، محل تجارت رحمت رحمانی به رحمت رحیمی
    عالم، عالم اختیار است و با عمل که لازمه‌ی اختیار است، عالم رحمانی به عالم رحیمی منتقل می‌شود. تجارتی که در قرآن آمده، تجارت و معامله‌ی رحمانی‌ها به رحیمی‌ها است. «‌هَل اَدُلُّکُم عَلی تِجَارَهٍ تُنجِیکُم مِن عَذَابٍ الِیمٍ۱»:”آیا شما را به تجارتی که از عذاب دردناک نجاتتان دهد، دلالت کنم؟” می گوید قدرت، عزت و شهرتی که به دستتان آمده و همه از رحمت رحمانی است، در راه خدا و محبت او و کسب رحمت رحیمی خرج کنید و با هیچ چیز دیگر معامله ننمایید! نباید از راه رحمانی، رحمان دیگری کسب کرد. مثلاً از روی عنوان، هَمُّ و غَمِّ خود را صرف کسب عنوان دیگر نمود؛ بلکه باید آن را در راه کسب رحمت رحیمی صرف نمود تا تجارت واقعی که قرآن می‌گوید صورت گرفته باشد. یعنی رحمت بده و رحمت بگیر! علی‌(ع) فرمود: “دنیا محل تجارت بندگان خداست”. امامان ما رحمت رحمانیه‌ی الهی را که به صورت‌های مختلف به دستشان می‌رسید، با رحمت رحیمیه معامله می‌کردند.
    حسین بن علی‌(ع) در روز عاشورا، هر مصیبت جدیدی که برایشان واقع می‌شد، می‌گفت: “خدایا، آن چه به من تسلیت می‌دهد این است که این کارها در نظر توست و تو می‌بینی”! به این می‌گویند «صبراً وَ اِحتِسَابَاً مِنَ اللهِ». یعنی صبر می‌کند و به حساب خدا می‌گذارد و رحمت رحمانیه را به رحمت رحیمیه تبدیل می‌نماید. وقتی این جور تجارت واقع شد، انسان احساس رسیدن به سعادت می‌کند.
    « الرحمن الرحیم‌»؛ حسن ظن به خدا
    «‌الرحمن الرحیم‌» مهم‌ترین بخش سوره است و با تکرار آن اصرار دارد که انسان متوجه شود خدا رحمان و رحیم است و طرفش، طرف درستی است تا ظنّ انسان نسبت به او خوش شود. انسان وقتی که دعای ابو‌حمزه را می‌خواند، با مرحله‌ی کامل‌تری از حسن‌ظن آن را تمام می‌کند، در حالی که هنوز مراحل بالاتری مانده است. قرب به خدا به این معنی است که حسن ظن انسان به خدای تعالی بیشتر شود. خدا می‌گوید «اَنَا عِندَ ظنِّ عَبدِیَ المُؤمن »:”مقام مومن نزد خدا همان جا است که گمان او آن جا است.” آن که به خدا حسن ظن دارد، از خدا بد نمی‌بیند.
    خدا به کسی می‌دهد که ببخشد
    جمله‌ی بزرگی است که گفته شده:”خدا به کسی کمک می‌کند که به خودش کمک کند!” خدای تعالی با اعطا یک سری امکانات و نعمتها، می خواهد ببیند که این امکانات را ما چگونه مصرف خرج می کنیم. «مَن عَمِلَ بِمَا یَعْلَمْ، عَلَّمَهُ اللهُ مَالَم یَعلَم »:”هر کس به آن‌چه می‌داند عمل کند، خداوند آن‌چه را نمی‌داند به او یاد خواهد داد” مثلاً علم بخشی از رحمت رحمانی است که اگر درست مصرفش کنند، خدا به آن اضافه می‌کند. قدرت و عنوان و اسم و شهرت و محبوبیت هم همین طور هستند. اگر کسی مقدوراتش را برای مصرف و خدمت بخواهد و اندوخته نکند، خدا به او بیشتر می‌دهد. امام ره عزتش را در زندگی، خوب خرج می‌کرد و در این مورد تردید نمی‌نمود. درست است که کیان رهبریت و مرجعیت را همیشه رعایت می‌کرد که رهبری سبک نشود، اما این‌طور نبود که عزتش را اندوخته کند. این‌که خدا به او این همه عزت داد، به خاطر این بود که آن را با جرأت خرج می‌کرد. خرج کردن، اساس به‌دست‌آوردن است. در حاشیه عرض کنم که مرحوم آقای یزدی می‌گفت وضع مالی خوبی نداشتم و خیلی به من فشار می‌آمد. مرحوم آقا سید میرزا را که از اَوتادِ علمای سابقین و خیلی وقت پیش مرحوم شده بود، به خواب دیدم. در خواب به من گفت پنج ریال به فلان شخص در مسجد ظهراب بیگ بده حتماً در کارت گشایش خواهد شد. شخص مورد نظر را می شناختم؛ مؤمنی فقیر و از اولیاء الله بود. پنج ریال آن‌وقت خیلی زیاد بود. فراهم کردم و به او دادم و در کارم گشایش حاصل شد. معنای این کار این است که هر کس که از نظر مادی مشکلی پیدا کرد و دستش تنگ شد، اگر خرج کند و یک جوری برنامه را تدارک نماید، مثلاً مهمانی دهد برایش گشایش می‌شود. در مسایل معنوی هم همین‌طور است. مثلاً اگر تدریس کنید، خدا علم شما را اضافه می‌کند.
    در مرغ‌داری‌های مکانیزه، آب‌خوری مرغ‌ها را جوری نمی‌سازند که مرغ در آب پا بزند و کثیف شود. مخزنی دارد که آب درآن برمی‌گردد و پایین آن سوراخی در ظرفی تعبیه شده که مرغ‌ها از آن ظرف آب می‌خورند. آب از سوراخ در ظرف بالا می‌آید و وقتی به حد سوراخ رسید، بسته می‌شود و همان‌جا می‌ماند. وقتی مرغ‌ها آب می‌خورند، آب در ظرف پایین آمده، سوراخ آشکار می‌شود و هوا از آن، داخل مخزن می‌رود و فشار آب کم شده، آب جایگزین می‌شود. دو‌باره وقتی مرغ‌ها آب را مصرف کنند، باز می‌شود و وقتی آب نخورند، بسته می‌شود. این مثال را زدم که اگر شما هم مقدورات خود را در راه خدا مصرف کردید، خدا هم به جای آن به ظرف مقدورات شما اضافه می‌کند.
    «‌وَ انْ مِن شَیءٍ اِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ اِلاَّ بِقَدَرٍ مَعلُومٍ۱»:”هیچ چیزی نیست جز این که خزانه‌ی آن نزد ماست و از آن به‌اندازه ی معلوم نازل می‌کنیم”. کلید نازل شدن رحمت این است: خرج کن تا به تو بدهیم!


    ادامه
     
    n@der از این پست تشکر کرده است.