شــــآیــَכ... بعضـــــــــــــے פּقـــتــا رآهـــ رפּ {عَـפּضـے} بــِرَҐ פּلـے هــــــــــــــــــیچـפּقت بـــا یــﮧ{عَـפּضے} رآه نمیرҐ
پســـت ترین آدما... کســـــــایی هستند که میمونن ... اما بعد از این که عاشقــــــــــــت کردن .... میرن
کسی که می خواهد دیگران مشکلاتش را حل کنند مانند کسی است که برای گذر از رودخانه منتظر است آب آن خشک شود.
تو برایم عشقی ونگاهی پرِترس توبرایم مفهوم شب طولانی نحس تو برایم تهدید نرسیدن هایی و وجودت خالی ز امیدی واهی تو شکار تن عریان گل رویایی تو نسیمی اما ...چه نسیم تلخی من واین دنیای پراز درد به تو با این همه تکرار پراز ترس ولی عاشق وشیدای پراز رمز می اندیشیم.
الان این حرف قشنگت بود ؟ بمیری بچه . بگو خب !!! می خواستیم برویم آن سوی زنده رود . امر فرمودیم خشک شو . خشک شد ، عبور فرمودیم . ................................. و اما حرف قشنگم : الان مرد می خواهم زنده رود را دوباره احیا کند . داریم آیا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلامی بر نفسهای بلند عشق که شاید در همین نزدیکی کنار گلبنِ دشت شقایق ها میان دستهای لطیف تو وهمان اطراف در آن حوالیها درون چشمه ی پاکی به روی ساحل چشمانِ نرگسها ودر نزدیک نسرین ها وشاید میان لبخند آن کودک که در دستان خود دارد گلهای پلاسیده وامیدی به فرداها و اصلا عشق یعنی این همین امید به فرداها ********افسون*********
دلم دریا را می ماند، به همان وسعت که تا چشم کار می کند آب واست وآب می ترسم از این زمانه ی تلخ که این دل را به امواج پر از ترس کشاند...!