باور کن همان چیزی که از دست دادنش برای انسان سخت ترین کارهاست سرانجام همانی است که دیگر رغبتی به آن ندارد پس بیش از اندازه بر روی موضوعی اصرار نکنید
یکی از روزهایِ چهل سالگیت در میان گیر و دار زندگی مَلال آورت لابه لایِ آلبوم عکسهایت عکس دختری مو مشکی را پیدا میکنی زندگی برای چند لَحظه متوقف میشود و قبضهایِ برق و آب برایت بیاهمیت تازه میفهمی بیست سالِ پیش چه بی رحمانه او رادر هیاهویِ زندگی جا گذاشتی...
يه نگاه به 5سال پيشت كن كدوم از اون دغدغه هات الان دغدغت هستن؟ اصلا يادت مياد چى بودن؟ پس واسه چیزی که ۵ سال دیگه مهم نیست حق نداری بیشتر از ۵ دقیقه غصه بخوری..
تاریکیِ این روزها بسیار غلیظ است.... برای هم نور باشیم؛ میدانم که سخت است؛ کمرمقیم، خاموشیم، جان نداریم... نور عظیم را نمیگویم؛ منظورم همان نور کمجانِ محوی است که باعث میشود در تاریکی، چشم چشم را ببیند.... همان باشیم برای هم.... تنها همان....
اگه تو جمع کسی حرفی زد و توجه بهش نشد تو توجه کن ... اگه کسی سوالی تو گروه پرسید و کسی جوابی نداد تو حداقل بگو نمیدونم ... اگه تو جمع یکی پرید وسط حرف کسی بعدش تو دوباره بپرس و بحثشو ادامه بده ... نذاریم کسی فکر کنه که دیده نمیشه! یه حرف قشنگ تو ممکنه ، حال یه آدمو زیرو رو کنه ....
اگه وقتی میخنده جذاب تر میشه؛ اگه لباسش بهش میاد اگه صداش بی نظیره اگه دستاشو دوس داری اگه خطش محشره اگه بهت آرامش میده اگه خوب میتونه شرایطِ بحرانی رو کنترل کنه دوست داری سربه سرش بذاری که بهت بگه دیوونه! میتونه غافلگیرت کنه بهش میگی رفتم که نرو گفتنش رو بشنوی! اگه مهربونه، ماهه، خوبه، بهش بگو...خب؟ بهش بگو تا دیر نشده ...