ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺍﻧﺪﯾﺸﺎﻥ ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺯﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ... ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﺪﻥ ﺫﻫﻦ ﺯﻥ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻨﺪ؛ ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺏ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﺯﻥ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﺶ ﻫﻢ ﯾﺎﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ
حذر کنیم از متهم کردن عزیزی به بیاعتمادی نسبت به خودمان، هنگامی که مایل نیست گوشه و کنار قلبش را تماشا کنیم.
در بعضی طوفانهای زندگی کم کم یاد میگیری که نباید توقعی داشته باشی مگر از خودت. متوجه میشوی بعضی را هرچند نزدیک، اما نباید باور کرد، متوجه میشوی روی بعضی هر چند صمیمی، اما نباید حساب کرد میفهمی بعضی را هر چند آشنا، اما نمیتوان شناخت و این اصلاً تلخ نیست، شکست نیست آگاه شدن نام دارد ممکن است در حین آگاه شدن درد بکشی این آگاهی دردناک است اما تلخ ، هرگز...
هروقت تونستی موقع عصبانیتت هر حرفیو نزنی و دل کسیو که دوستت داره نشکونی اونموقع میتونی ادعا کنی طرفو از ته دلت دوست داری وگرنه موقع خوشحالی و نرمال بودن که عابر پیادهی تو خیابونم مهربونه.
چه ساده قلبمان را دو دستی چسبیدیم که مبادا کسی ان را بدزدد غافل از اینکه برای عاشق کردنمان عقلمان را می دزدند و حالا ما مانده ایم و قلبی که اندیشیدن بلد نیست ؟
گاهی نرم و گاه سخت و شکننده، درست مثل پروانهها. آنها زیبایند و مملو از رنگ؛ و تا وقتی آزادند بسیار لطیف و شادی بخشاند، بی آنکه خود بفهمند! "آیا تا بحال پروانهی زنده ای را در دست گرفتهای؟" به محض اولین تماس با بالهایشان، انگشتان شما رنگ میگیرد. این ممکن است آن ها را بکُشد یا اگر خیلی خوش شانس باشند با بال های زخمی و برای مدتی کوتاه، دوباره پرواز کنند. تمام ما لااقل برای یکبار هم که شده در زندگیمان پروانه بودهایم... نِشَسته در دستان کسی که روزی دوستمان داشت! تنِ ما زخمی بزرگ است که پوستی رنگین آن را پوشانده...! و زخم ها... زخم ها اصلیت ماست. ما رنگدانه هایمان را در نهایت سخاوت به دست های کسی که دوستمان داشت بخشیدهایم، و جای خالی آنها عاقبت ما را خواهد کُشت.
نزار بر خورد نادرست ادما اصالت شما رو خدشه دار کنه اگه جواب هر جفائی بدی بود که داستان زندگی ما خالی از ادمای خوب میشد
فرهنگ ما فرهنگ عیبجویی و تعیین مقصر است. همواره در صدد هستیم که ببینیم چه کسی اشتباه میکند و چگونه تاوان آن را میپردازد. پیوسته در زندگی شخصی، اجتماعی، سیاسی خود جار و جنجال به پا می کنیم و انگشت اشاره خود را سوی شخص خاطی میگیریم، اما به ندرت از دیگران میخواهیم مسئول و پاسخگوی رفتارشان باشند.
برایت آرزوهای ساده می کنم آرزو می کنم صبح ها سر حوصله ملافه های سفید را مرتب کنی پنجره اتاقت را باز کنی و هنگامی که چایت را می نوشی آفتاب روی گونه ات بنشیند آرزو می کنم به کسی که دوستش داری بگویی، دوستت دارم اگر نه امیدوارم قدرت این را داشته باشی که لبخندهای مصنوعی بزنی آرزو می کنم کتاب های خوب بخوانی، آهنگ های خوب گوش کنی عطر های خوب ببویی با آدم های خوب حرف بزنی و فراموش نکنی که هیچ وقت دیر نیست بودنِ چیزی که دوست داری باشی