آلزایمر داشت منتظر میماند و فراموش میکرد چرا منتظر است یکروز خودش را گم کرد و ندانست کجاست ! آرام نشست کنارِ خود ، منتظر ماند ... [ محمدهمایون ]
به گرد فانوس کلبه من .. فانوسی همه شب به درگاه خانه می آویزم و می نویسم بر سرای این کلبه مطرود: « اگر به فتح قلعه عظیم غرور من می آیی با بوسه ای بیا ! نه با ارابه و تیغ و منجنیق های کوه افکن !» افسوس ! سالهایی ست بس دراز که این قلعه همچنان استوار پابرجاست . و بر گرد شعله زرد فانوس من هر شب اجتماع عظیم جیرجیرک هاست.............!
گاهی صدبار در یکروز میمیرم حتی یکشاخه از محبوبههای شب ، یکغنچه مریم هم برایِ مُردنم کافیست .. گاهی نگاهم در تمام روز با عابرانِ ناشناسِ شهر احساسِ گُنگِ آشنایی میکند ! گاهی دل بیدست و پا و سر به زیرم را آهنگِ یک موسیقیِ غمگین هوایی میکند .. ، قیصر امینپور
نوشته بود: «آدم هایی که یک روز عاشقِ هم بودن؛ نمیتونن دوست معمولی بشن، چون قلب همو شکستن! نمیتونن دشمن همدیگه هم بشن، چون قلبِ همدیگرو لمس کردن! و تا همیشه میشن "غریبه ترین آشنا..
ضرب المثلی تقریبا در همه فرهنگهای دنیا وجود دارد که میگوید : " زمانی که چشم نمیبیند ، قلب هم احساس نمیکند ... " ولی من تاکید میکنم که این گفته اشتباه است ! هرکس هرچه دورتر برود ، به قلب نزدیکتر خواهد بود ... حتی اگر بکوشیم او را به فراموشی بسپاریم ! حتی اگر در غربت زندگی کنیم ، باز هم کوچکترین خاطرات مربوط به اصل و نسب خود را به یاد داریم ... اگر از کسی که دوست داریم ، دور باشیم حتی عبور رهگذران نیز ما را به یاد او میاندازد ...
تنهایی این نیست که اطرافت راخلوت گرفته باشد، تنهایی این است که اطرافت را شلوغی گرفته باشد اما از فهمیدنِ تو توسط یک نفر هم خبری نباشد. تنها ماندن با احساس تنهایی فرق میکند.. مدت هاست که درجماعتیم و از تنهایی به درون خود کوچ کرده ایم.
وقـتی از چـشمِ کـسی بیُــفتی ، مثلِ یــک قـــطره اشک دیگه فــرقـی نمیــکنه کجـــا بـــاشی !؟ گوشه ی چشم رویِ گونه و یا رویِ خــاک تـــو دیـگه چــکیــدی