من دراین لحظه سخت ک تو دوری ازمن و من از دوری تو میسوزم و دلم مثل تب کوره داغ در پی دیدن تو میسوزد من در این لحظه سخت کنج زندان زمان چشم من خواب ترا میبیند چشم من در پی چشمان تو در ثانیه ها میگردد یاس ...بیست و دوم بهمن1400
ما را از بچگى ترساندند به ما اجازه ندادند خودمان را باور كنيم تا چشم باز كرديم و آمديم خودى نشان دهيم، مقايسه مان كردند... ما دائماً روى ترازويى بوديم كه كفه ى بچه هاى فاميل،هميشه سنگين تر بود! نسلى بوديم كه منتظر ميماندند زمين بخوريم تا شيپور دست بگيرند و توى گوشمان بخوانند؛ "ما بهت گفته بوديم" نسل ما، از "مقايسه شدن" تنفر دارد
من هر شب به هر که میگوید کجا میروی، میگویم میروم قدم بزنم. اما هر شب روی آسفالت کف خیابان کشیده میشوم بلکه ساعتی فکر و خیالم در هم نپیچد که مرا زمینگیر کند. حقیقت این است که من، دلم میخواهد از این تنهایی فرار کنم. گاهی دست به دامان چهار دیواری اتاقم میشوم، گاهی به خیابان پناه میبرم، گاهی به شب و گاهی به عکسهای نیمهجانی که نمیتوانند حرف بزنند. روزگاری غریبیاست. خدا کند بخیر بگذرد؛...
ب نظرت آدما چرا گریه میکنند؟ یاس:چون میخوان غمو بشورن از کجا؟ یاس:از روی زخمشون یعنی همه گریه ها بخاطر زخمه؟ یاس:اره چطور؟ یاس:چون زخم اثر خوب و بده وااا..خوب کجا ؟بد کجا؟؟ اسمون تا زمینه تفاوتش.. یاس:هردوشون مهر میزنن دیگه مهر چی؟ یاس:مهر ای کاش چی چی هست؟ یاس:ی نوع حسرت ابدیه یعنی هیچوقت نمیره؟ یاس:میره ولی یه جایی باز پررنگ میشه کی پررنگش میکنه؟؟ یاس:ای بابا چقدر سوال میکنی..کاری نداری مگه؟؟ ن ..اخه زخمی ام... یاس...
ما نسلِ حرف زدن جلوى آيينه ايم تمامِ عاشق شدنمان تمام درد و دلهايمان تمامِ ديالوگهاى وقتِ قرارمان تمامِ قُلدر بازيهايمان تمامِ گلايه هايمان... به موعدش كه ميرسد، لال ميشويم لال
شب منم زنی تنها با چادری سیاه که کوچه پس کوچه های شهر را در حسرت عشقی از دست رفته به سوگ نشسته ام ...!
من دلم تو رو خواسته بود... من انقدر دلم تو رو خواسته بود كه از هرچى كه تو رو نداشت، رنگت رو نداشت، چشمات رو نداشت، خنده هات رو نداشت بيزار بودم..