1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

روح ادبی و احساس در رمان

شروع موضوع توسط P/A ‏18/4/17 در انجمن نویسندگان تاپ فروم

  1. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏16/4/17
    ارسال ها:
    2,504
    تشکر شده:
    15,705
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    سوال : سلام. من قبل از اینکه داستانم رو تایپ کنم اسکلت بندی رمانم رو تموم کردم (تقریبا) یعنی سه پرده اصلی و اکثر صحنه ها و کاراکتر پردازی و پلات رو مشخص کردم و حتی دیباچه ای هم براش نوشتم منتها فکر می کنم داستانم گوشت و جان و اون روح ادبی و زیبایی احساسی رو نداره و فقط پایه و اساسش خوبه و هرچقدر فکر می کنم نمی تونم بفهم چکار کنم تا خواننده خسته نشه از خوندنش و جذابیتش کم نشه. ؟؟ کتاب "داستان نویسی به زبان آدمیزاد" رو کامل خوندم و چیز خاصی در این مورد گیرم نیومد. اگه منبع یا کتاب و لینک خاصی می شناسید ممنون میشم کمکم کنید. ماجرا حول یک کاراکتر اصلی (پسری جوان که خانواده ش رو از دست داده) می گرده که 7 سال از زندگی و اتفاقاتش رو نشون میده و وارد یک باند مافیایی میشه ولی بیشتر روی روابط بین کاراکترها و تنهایی کاراکتر اصلی و روابط عاطفی و عشقش تمرکز کردم تا اینکه به هیجانی کردن داستان بپردازم. با تشکر از وقتی که برای سوال من می گذارید.
    نظر من: یکی از مشکلات رایجی که رمان نویسان با آن مواجه هستند همین از دست رفتن شور نوشتن هست. زمانی که شور نوشتن رمان در نویسنده فروکش می کند نه تنها خود او را دل زده از ادامه کار می کند بلکه باعث می شود مدام فکر کند نوشته اش جذابیتی برای مخاطبان نخواهد داشت. حتی بسیاری فکر می کنند با فکر کردن بیش از حد به مقدمات رمان و ساختن و پرداختن کلیت کار, روح رمان را کشته اند. این فکر از آنجا می آید که نویسنده گمان می کند بعد از مشخص کردن مسیر رمان و سه نقطه شروع میانه و پایان, چون دیگر همه چیز مشخص هست و از پیش تعیین شده, او (نویسنده) باید مثل یک کارمند اداری بنشیند پشت میز و یک کار روزانه را که چیز تازه ای برایش نخواهد داشت در طی سه تا 6 ماه انجام بدهد. این بیش از همه یک تله ذهنی هست که نویسنده خود را در آن گرفتار می کند. و بعد این مسئله را به مخاطبان هم تسری می دهد و در نهایت چون دیگر انگیزه ای برای نوشتن رمان ندارد دست از کار میکشد و به سراغ ایده ی دیگری می رود تا شاید مگر چیز جدیدی که با آن گرم می گیرد شورو شوق نوشتن را در او بیدار کند. اما غافل از اینکه همین ایده جدید هم می تواند به همان مشکل قبلی دچار شود. اما چاره چیست؟
    چه طور می شود با شروع نگارش رمان روح در آن دمید؟ چه طور می شود در عین حالی که می دانیم بعدا چه اتفاقی در مسیر رمان می افتد با همان شور و حرارت نوشتن را ادامه داد و خواننده را مسحور کرد؟
    از دیدگاه من پاسخ در این هست: کشف مداوم تازگی در توصیف اجزا و بازتاباندن آن در انتخاب کلمات.
    کوچکترین واحد روایی در هر رمانی می تواند صحنه های آن باشد. رمان شما می تواند چندین فصل داشته باشد و در هر فصل اتفاقاتی روی دهد.هر یک از این اتفاقات در یک موقعیت زمانی-مکانی روی خواهد داد که شخصیت شما در آن قرار خواهد گرفت. مثلا حضور شخصیت شما در اتاق انتظار یک شرکت پخش مواد غذایی برای بستن قرارداد ویزیتوری, گرفتار شدن شخصیت تان در اتاقک آسانسور یک مجتمع 10 طبقه و یا مواجه شخصیت با دزد کیفش در پیاده روی خیابان پرتی در حاشیه شهر و ... حال در یک رمان با چه تعداد از این صحنه ها مواجه هستیم؟ 50 یا 100 یا ... صحنه های کوتاه یا بلند. تمامی این صحنه ها لبریز از جزئیاتی عینی و ذهنی هست. جزئیاتی درباره زمان و مکان, اشیا, ظاهر و ذهنیت شخصیت ها و ... طبعا این حجم زیاد از جزئیات چیزی نیست که بتوان در پیش نویس های قبل از آغاز نگارش رمان به آن پرداخت. بنابرین اگر قرار باشد روحی در کل رمان جریان داشته باشد و خواننده را غافلگیر و هیجان زده نماید در اجتماع همین جزئیات هست. نویسنده می تواند با پرداختن این جزئیات لحظه به لحظه خوانندگانش را غافلگیر بکند به شرطی که نکاتی را همواره مد نظر داشته باشد که مهمترین آنها حرکت برخلاف کلیشه هاست. هر چقدر که در پرداختن این جزئیات تازگی را لحاظ بکند مجموع این جزئیات یک رمان جذاب و تاثیر گذار در پی خواهد داشت.
     
    اشک قلم از این پست تشکر کرده است.