کیفم را کنار حوض گذاشتم . آوازی حزین از توی اتاق به گوش میرسید . مادر بود . روسری به سر بسته بود و جارو میکرد . امروز پنجشنبه بود . رفته بودم پیش مادر . روسری به سر بستم و کلی آواز خواندم برایش .
داشت میرفت . گفتم : کجا ؟ گفت : جای دوری نمیروم . همین نزدیکیها . برای دیدن پدر . گفتم : صبر کن کفشهایم را بپوشم . من هم می آیم . گفت : برای دیدن پدر با پا نمیروند . با سر میروند . دلم چه با ادب شده این روزها ......
دیشب ... مولانا و حافظ و عراقی را به حضور پذیرفتم مشرّف شدند و دست به سینه نشستند گفتم : بگوئید از عشق ... مولانا گفت : هم قلم بشکست و هم کاغذر درید حافظ گفت : آتش به همه عالم زد عراقی گفت : به گیتی هر کجا درد دلی بود ؛ به هم کردند و عشقش نام کردند به عراقی گفتم : تو بشین بقیه بیرون !!!
خانم پسر عمه ام همین دیروز در یکی از این بیمارستانهای شیک فارغ شد من و خانمم برای عیادت رفتیم قبل از خروج از خانه سیلی محکمی به خانمم زدم او هم متقابلاً یکی خواباند بیخ گوشم پول نداشتیم گل بخریم « گل » گون رفتیم
داشتم رد میشدم دیدم یکی کنار پیاده رو نشسته و روی مقوای بزرگی نوشته : به من بی « نوا » کمک کنید تارم را روی سینه ام گذاشتم و آهنگی در « نوا » مهمانش کردم با « نوا » شد بنده خدا
دیشب یک اس ام اس داشتم نوشته بود : بخند تا دنیا به رویت بخندد تا صبح کلی خندیدم دم صبح پدرم وارد اتاقم شد و سیلی محکمی خواباند در گوشم از صبح تا حالا خواهرم « دنیا » به رویم میخندد .
عصری یک بشقاب گوجه فرنگی و خیار با یک فقره نان سنگک پیش رو گذاشته ام و دو لپی تناول میکنم سر و صدای بلند گوی مسجد مادرم را از خواب بیدار کرد یک لقمه برایش گرفتم و تقدیمش کردم گفت : پیر شوی مادر !!! گفتم شدم مادر !!! شدم .... سالهاست که پیر شدم از غصه نبودنت ...
« صدایت » را اگر در فقر و تنگ دستی بشنوند فرسنگها از تو فاصله میگیرند حتی اگر صد « آیت » برایشان بخوانی
اخبار هواشناسی من : دیروز دلم گرفته بود امروز چشمهایم بارید فردا نفسهایم گرم و آفتابیست بوستان جانم بهاریست برای تو ..... 17 اردیبهشت 93