سر از سامان من كه بر ميداري دل به جنون ساعت ها مي سازد و در مرگ حضورت باران تنهايي بر صبح من ، بي غروب مي بارد
تصور میکردم دیگر به او فکر نمیکنم اما کافی بود لحظه ای در محلی اندکی آرام، تنها شوم، تا دوباره یاد او به سراغم بیاید!
کوچه ها ی تنگ و بسته خانه ی دلگیر و خسته گوید اینجا رهگذار نیست دلم دیدار می خواهد رهایی زندگی پرواز می خواهد دلم در سینه میگیرد دلم در سینه می میرد
عشق را با تو تجربه کردم ، اميد به زندگي را در تو آموختم محبت را در قلب تو يافتم ، اي شاپرک شبهاي تنهاييم با هر تپش قلبم مي گويم دوستت دارم چشمان هميشه عاشقم در انتظار توست
جای خالیت را آنقدر با چشمانم آب میدهم که باز کنارم سبز شوی . . . ميشفار راه بودنم را در مرز نفس هاي دلگيرم از زندگي بغضي را كه تو با درد به چشم هايم هديه دادي
درخت پرستو را دوست داشت، از زمانی که پرستو روی شاخه هایش مینشست، دوستش داشت. هر روز صبح به خود میگفت امروز همون روزیه که بهش میگم دوستش دارم، اما هر چی سعی میکرد چیزی جلویش را می گرفت، شاید خجالت. خودش هم نمیدانست اون چیه. فردا حتما بهش میگم. ولی باز هم فردایی دیگر.... یک روز از سرما به خود لرزید. بغض گلویش را گرفت، انگار یخ زده بود!! نه از سرما، پرستو رفته بود..........
باران چك چك بر مزار من ببار تمام خاطرات روزهاي سوخته اش را در خزان دلگير آرزوها رفت ، مرد دريغا ! پس كو آن فرصتي كه مي بايد، ميداشت براي عاشقي ؟؟
رفتم مرا ببخش و مگو وفا نداشت راهي بجز گريز برايم نمانده بود اين عشق آتشين پر از درد و اميد در وادي گناه و جنونم كشانده بود رفتم كه داغ بوسه ي پر حسرت تو را با اشكهاي ديده ز لب شستشو دهم رفتم كه ناتمام بمانم در اين سرود رفتم كه با ناگفته به خود آبرو دهم رفتم ، مگو ، مگو كه چرا رفت ، ننگ بود عشق من و نياز تو و سوز و ساز ما از پرده ي خموشي و ظلمت ، چو نور صبح بيرون فتاده بود به يكباره راز ما رفتم ، كه گم شوم چو يكي قطره اشك گرم در لابلاي دامن شبرنگ زندگي رفتم كه در سياهي يك گور بي نشان فارغ شوم ز كشمكش و جنگ زندگي من از دو چشم روشن و گريان گريختم از خنده هاي وحشي طوفان گريختم ار بستر وصال به آغوش سرد هجر آزرده از ملامت وجدان گريختم اي سينه در حرارت سوزان خود بسوز ديگر سراغ شعله آتش ز من مگير ميخواستم كه شعله شوم سركشي كنم مرغي شدم و به كنج قفس بسته اسير روحي مشوشم كه شبي ز خويش در دامن سكوت به تلخي گريستم نالان ز كرده ها و پشيمان ز گفته ها ديدم كه لايق تو و عشق تو نيستم ..
خـــــدایا ... هرگاه عـــــاشقانه خواندمت عـــــاشقانه تر جواب دادے هرگاه خالصانه تمنایت ڪردم مشتاقانه تر اجابت کردے ... چه روزها ڪه ندیدمت ولے تو دیدے چه زمانها که نخواندمت ولے تو خواندے ... چه حڪمتے ست در خدایے تو ڪه این چنین مهـــــربانےمیڪنی️