همین حالا بیا همین نزدیکی جایی که سرو ها و کاج ها سر به آسمان برده اند همین حوالی که بوی خوش پیراهنت رنگ رخساره ام را پریشان کند همین نزدیکی ، بانوی من : دوست داشتنت پایانی ندارد
ثانیه ها میگذرند و آنچه باقی میماند خاطره هاست اما خاطره های با تو بودن در هر ثانیه ام هست پس تا ابد بمان با خوبیهایت تا بدانم واژه ای زیباتر از دوست نیست
دل سپردنهای ما از روی بیکاری نبود عشق ما از عشقهای کوچه بازاری نبود سال ها بود از خدا عشق تو را می خواستم دیدنت جز التفات حضرت باری نبود هر کجا نام تو آمد گریه کردم مثل ابر در هجوم بغض وقت آبروداری نبود از تو گفتم در فراق و از تو گفتم در وصال قصه ی زلف پریشان تو تکراری نبود سال ها هی زندگی تفسیر شد این است و آن زندگی جز فرصت کوتاه دیداری نبود
جاده دست بردار مسافرها خسته اند به پيچش چشم هايشان خير نمان راه را در بغض ترك برداشت ات گم كرده اند بگذار راه عبورت بر مرز بي نهايت ثانيه ها عشق ببازد جاده دست بردار فصل كوچ پرستو هاست ..
سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی شاید امشب سوزش این زخم هارا کم کنی آه باران من سراپای وجودم آتش است پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی
آرزوهایم رنگ یاس به خود میگیرد وقتی چشمان مادری را اینگونه به آسمان رحمتت میبینم اما دستانش را خالی .....