1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

هشتم مهر ماه سالروز بزرگداشت مولانا

شروع موضوع توسط para3to ‏30/9/11 در انجمن معرفی شخصیتها، زندگینامه و کتاب

  1. کاربر ارزشمند❤

    تاریخ عضویت:
    ‏17/5/11
    ارسال ها:
    39,254
    تشکر شده:
    47,237
    امتیاز دستاورد:
    170
    به مناسبت 8 مهرروز بزرگداشت مولوی:مولوی و مفهوم نوآوری
    [h=4]پدید آورنده : تهیه: سید محمود طاهری ، صفحه 67

    [/h][TABLE]
    [TR]
    [TD][h=4]دوشنبه[/h][h=4]8 مهر 1387[/h][h=4]28 رمضان 1429[/h][h=4]29 setamber 2008[/h][h=3]اشاره[/h]مردان بزرگ، شگفتی های بزرگ می آفرینند و همین آفرینش ها، نام و یاد آنها را جاودانه می سازد و نور وجودشان را چون خورشید تابان تا دوردست ها می تاباند. مولانا در ردیف همین مردان بزرگ است؛ شگفتی آفرین و اعجاب انگیز. به تعبیر استاد شهید مرتضی مطهری:
    «مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی معروف به مولوی، صاحب کتاب جهانی مثنوی، از بزرگ ترین عرفای اسلام و از نوابغ جهان و در ردیف شعرای طراز اول ایران است، و مثنوی او دریایی است از حکمت و معرفت و نکته های دقیق عرفانی و اجتماعی.»[1] جامعه بشری، امروز بیش از هر زمان دیگر به پیام های حیات بخش و نشاط آور مولانا نیازمند است، زیرا انسان امروزی، دچار غربت و دلتنگی بی سابقه ای شده است. عامل اصلی این دلتنگی و غربت نیز تکنولوژی و تمدن ماشینی است. البته جدایی انسان از طبیعت سالم، زیبا و سرسبز نیز که از دستاوردهای نامبارک زندگی صنعتی بود بر این حکایت غم بار دامن زد و از ایشان، موجودی ساخت افسرده و دل آزرده از زایش سیمانی قرن، و عصر معراج پولاد و رویش هندسی آهن و سنگ.
    و این پیام دلنواز مولانا است که انسان امروز را به رهایی از این غربتکده فرامی خواند، و وطن اصلی او و روزگاران خوش «وصل» را به او یادآوری می کند:
    هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش
    باز جوید روزگار وصل خویش[2]
    تازگی و نوآوری در سخنان مولانا
    برخلاف برخی شاعران که از اندیشه های بزرگان پیش از خود تأثیر فراوانی پذیرفته اند و بسیاری از سروده های آنان در حقیقت همان سخنان شاعران پیشین بوده است، بیشتر سروده های مولوی برآمده از جوشش درونی و ذوق روحی و نوآوری خود او بوده است، در نتیجه از سراسر مثنوی و غزل های او بوی تازگی، طراوت و نوآوری به مشام می رسد. به تعبیر مولوی:
    نوبت کهنه فروشان درگذشت
    نوفروشانیم و این بازار ماست[3]
    مولانا جهان هستی را پیوسته در حال تازگی و نو شدن می داند و در چنین نگاه ژرفی، این نوشدن همواره آفرینش را نشانه وجود جهانی دیگر دانسته است و این گونه به زیبایی می سراید:
    چیست نشانیِ آنْکْ، هست جهانی دگر
    نو شدن حال ها، رفتن این کهنه هاست
    روز نو و شام نو، باغ نو و دام نو
    هر نفس اندیشه نو، نو خوشی و نوعناست
    نو ز کجا می رسد، کهنه کجا می رود
    گر نه ورای نظر، عالم بی منتهاست
    عالَمْ چون آب جوست، بسته نماید ولیک
    می رود و می رسد نو نو این از کجاست[4]
    همچنین:
    در این جهان کهن، جان نو چرا روید
    چو هر دمی مددی زان جهان نمی آید
    به دست خویش تو در چشم می فشانی خاک
    نه آنکه صورت نونو عیان نمی آید
    به هر دمی ز درونت ستاره ای تابد
    که هین مگو که اثری ز آسمان نمی آید[5]
    این هم نمونه هایی دیگر از اهتمام مولانا به نوخواهی و نوگرایی:
    سالی دو عید کردن، کار عوام باشد
    ما عارفان جان را هر دم دو عید باید
    جان گفت من مریدم، زاینده جدیدم
    زایندگان نو را رزق جدید باید
    ما را از آن مَفازه[6] عیشی است تازه تازه
    آن را که تازه نبوَد او را قدید[7] باید[8]
    ***
    ما شاخ گلیم، نی گیاهیم
    ما شیوه ترّ و تازه خواهیم
    اشکوفه باغ آسمانیم
    نقل و می مجلس الاهیم[9]
    ***
    طبع جهان کهنه دان، عاشق او کهنه دوز
    تازه و تر است عشق طالب او تازه تر[10]
    ***
    خرم آن باغی که بهر مریمان[11]
    میوه های نو زمستان می رسد[12]
    ***
    هر زمان نو صورتی و نو جمال
    تا ز نو دیدن فرو میرد ملال[13]
    ***
    هدیه شاعر چه باشد شعر نو
    پیش محسن آرد و بنهد گرو[14]
    پند من بشنو که تن، بند قوی است
    کهنه بیرون کن گرت میل نُوی است[15]
    ***
    هر نفس نو می شود دنیا و ما
    بی خبر از نو شدن اندر بقا[16]
    [h=3]مولوی و آموزه های روان شناسی[/h][h=3]1. فرافکنی[/h]فرافکنی، یعنی آدمی به جای اینکه ریشه اصلی عقب ماندگی ها و شکست هایش را در بی تدبیری، سهل انگاری و کام جویی خود بجوید، دیگران و جامعه را مقصر معرفی کند و بار خطاهایی را که خود با اختیار کامل مرتکب شده است بر دوش آنان گذارد و بدین گونه تمام کوتاهی ها و اشتباه های خود را توجیه کند؛ در حالی که مسئول اصلی سرنوشت هر کسی خود اوست نه دیگران. همان گونه که مولانا در این باره سروده است:
    جرم خود را بر کسی دیگر منه
    هوش و گوش خود بدین پاداش ده
    جرم بر خود نِهْ که تو خود کاشتی
    با جزا و عدل حق کن آشتی
    رنج را باشد سبب، بد کردنی
    بد ز فعل خود شناس، از بخت، نی
    متهم کن نفس خود را ای فتا
    متهم کم کن جزای عدل را
    چون بکاری جو، نروید غیر جو
    قرض تو کردی، ز که خواهی گرو
    فعل تو که زاید از جان و تنت
    همچو فرزندت بگیرد دامنت
    فعل را در غیب، صورت می کنند
    فعل دزدی را نه داری می زنند؟
    در دل شحنه چو حق الهام داد
    که چنین صورت بساز از بهر داد
    تا تو عالم باشی و عادل قضا
    نامناسب چون دهد داد و سزا[17]
    [h=3]2. سازگاری با محیط[/h]برخی افراد چاره رهایی از غم و افسردگی را در فرار از محیط زندگی و رو آوردن به محیطی به ظاهر دلخواه خویش می دانند، غافل از آنکه هر جا بروند آسمان همین رنگ است و مردمان همین مردمان. پس چاره کار در چیست؟
    مولوی به این پرسش، چنین پاسخ داده است:
    گر گریزی بَرْ امید راحتی
    ز آن طرف هم پیشت آید آفتی
    هیچ کنجی بی دد و بی دام نیست
    جز به خلوت گاه حق، آرام نیست
    و الله ار سوراخ موشی در روی
    مبتلای گربه چنگالی شوی
    تو مکانی، اصل تو در لامکان
    این دکان بربند و بگشا آن دکان[18]
    [h=3]3. آرامش[/h]آرامش، گمشده همه آدمیان است و هر کس به گونه ای آن را می جوید، اما روح انسان چگونه به این گمشده می رسد؟ از راه کامجویی های مادی یا سیراب کردن سراچه قلب با نام و یاد خدا؟ مولوی با بهره گیری از سخنان آفریدگار انسان، راه رسیدن به آرامش را، تنها در یادکردن پروردگار می داند و بس:
    توصیه: «در آدمی عشقی و دردی و خارخاری[19] و تقاضایی هست که اگر صد هزار عالَم، مِلْکِ او شود، که نیاساید[20] و آرام نیابد. این خلق به تفصیل در هر پیشه ای و صنعتی و منصبی و تحصیل نجوم و طب و غیر ذلک می کنند و هیچ آرام نمی گیرند، زیرا آنچه مقصود است به دست نیامده است.
    آخر، معشوق را دلارام می گویند؛ یعنی که دل به وی آرام گیرد، پس به غیر، چون آرام گیرد.
    این جمله خوشی ها و مقصودها چون نردبانی است؛ و چون پایه های نردبان جای اقامت و باش نیست، از بهر گذشتن است، خُنُک او را که زودتر بیدار و واقف گردد تا راه دراز بر او کوته شود، و در این پایه های نردبان، عمر خود را ضایع نکند».[21]
    [h=3]4. تصعید یا والایش[/h]همه انسان ها در زندگی، کم و بیش با ناکامی ها و ممنوعیت هایی روبه رو می شوند. در این هنگام، گروهی برای آرام ساختن خود به سرگرمی های زیان بار و نابود کننده رو می آورند و برخی نیز به عقده های روحی دچار می شوند. در این میان، تعداد اندکی به والایش غریزه های ناکام خویش می پردازند و هر ناکامی را سکویی برای پرواز، و راهی به سوی انواع هنرها و کارهای مثبت قرار می دهند. در نتیجه همه ناکامی ها و ممنوعیت ها را به سود خویش تمام می کنند. مولوی در ابیاتی نغز و لطیف، این گونه به موضوع تصعید یا والایش اشاره می کند:
    آمده ام که سر نهم، عشق تو را به سر برم
    ور تو بگویی ام که نی، نی شکنم شکر برم
    گر شکند دل مرا، جان بدهم به دل شکن
    گر ز سرم کله برد، من ز میان کمر برم[22]
    ***
    چو بسازی ام چو عیدم، چو بسوزی ام چو عودم[23]
    ز تو گریم ز تو خندم، ز تو غمگین ز تو شادم [24]
    انسان اهل تصعید و والایش، دشمنی ها را به سود خویش پایان می دهد، و خرابی ها را به آبادانی تبدیل می کند:
    بس عداوت ها که آن یاری بُوَد
    بس خرابی ها که معماری بُوَد[25]
    گر چه د ُر دانه به هاون کوفتند
    نور چشم و دل شد و بیند بلند
    گندمی را زیر خاک انداختند
    پس ز خاکش خوشه ها برساختند
    بار دیگر کوفتندش ز آسیا
    قیمتش افزود و نان شد جان فزا
    باز نان را زیر دندان کوفتند
    گشت عقل و جان و فهم هوشمند[26]
    از نگاه مولانا گاهی بخت با برخی انسان ها یار می شود و در حالی که آنها در پی اموری ناچیز و کم ارزشند، به چیزهایی بس گران مایه و ارزشمند دست می یابند. این خود نوعی دیگر از والایش روحی است که به خواست پروردگار صورت می گیرد. مولانا به این موضوع، این گونه اشاره کرده است:
    تا بدینجا بهر دینار آمدم
    چون رسیدم، مست دیدار آمدم
    بهر نان، شخصی سوی نانوا دوید
    داد جان، چون حُسن نانبا را بدید
    بهر فُرجه[27]، شد یکی تا گُلْسِتان
    فُرجه او شد جمال باغِبان
    همچو اعرابی که آب از چَه کشید
    آب حیوان از رخ یوسف چشید
    رفت موسی کآتش آرد او به دست
    آتشی دید او که از آتش ب‍ِرَست
    جست عیسی تا رهد از دشمنان
    بردش آن جستن به چارم آسمان[28]
    نمونه های دیگر از والایش روحی را در این ابیات مثنوی می بینیم:
    این دهان بستی، دهانی باز شد
    کاو خورنده لقمه های راز شد
    گر ز شیر دیو؛ تن را وابُری
    در فطام[29] او بسی نعمت خوری[30]
    [h=3]5. روان شناسی عیب جویان[/h]از دیدگاه مولوی، عیب جویی، نشانه عیب مند بودن انسان های عیب جوست و آنها معمولاً به همان عیب هایی که در دیگران می جویند، گرفتارند. مولانا در این باره در فیه ما فیه می نویسد:
    نکته: «اگر در برادر خود عیب می بینی، آن عیب توست، که درو می بینی. آن عیب را از خود جدا کن؛ زیرا آنچه ازو می رنجی از خود می رنجی. پیلی را آوردند بر سر چشمه ای که آب خورد. خود را در آب می دید و می رمید، او می پنداشت که از دیگری می رمد، نمی دانست که از خود می رمد. همه اخلاق بد، از ظلم و کین و حسد و حرص و بی رحمی و کبر چون در توست، نمی رنجی؛ چون آن را در دیگری می بینی می رمی و می رنجی».[31]
    حکایت: «پادشاهی، دل تنگ بر لب جوی نشسته بود. اُمرا ازو هراسان و ترسان و به هیچ گونه روی او گشاده نمی شد. مسخره ای[32] داشت عظیم مقرب. امرا او را پذیرفتند که اگر تو شاه را بخندانی تو را چنین دهیم. مسخره، قصد پادشاه کرد و هر چند جهد می کرد پادشاه به روی او نظر نمی کرد که او شکلی کند و پادشاه را بخنداند، در جوی نظر می کرد و سر برنمی داشت. مسخره گفت پادشاه را که: در آب جوی چه می بینی؟ گفت: آدمی نابکار و بی حمیّت. مسخره جواب داد که: ای شاه عالم، بنده نیز کور نیست، اکنون هم چنین است اگر تو درو چیزی می بینی و می رنجی آخر او نیز کور نیست، همان بیند که تو می بینی».[33]
    مولوی در این باره در مثنوی چنین سروده است:
    ای بسا ظلمی که بینی از کسان
    خوی تو باشد در ایشان ای فلان
    اندر ایشان تافته هستیّ تو
    از نفاق و ظلم و بد مستیّ تو
    آن تویی وان زخم بر خود می زنی
    بر خود آن دم تار لعنت می تنی
    در خود آن بد را نمی بینی عیان
    ور نه دشمن بودیی خود را به جان
    چون به قعر خوی خود اندر رسی
    پس بدانی کز بود آن ناکسی
    ای بدیده عکس بد بر روی عم[34]
    بد نه عم است آن تویی از خود مَرَم
    پیش چشمت داشتی شیشه کبود
    زآن سبب عالم کبودت می نُمود[35]
    [h=3]6 . راه لذت از درون دان، نَز برون[/h]از نگاه مولانا اصل لذت ها و خوشی ها از راه دل حاصل می شود و لذت ها و خوشی های ظاهری نیز در صورتی به کام آدمی گواراست که دل درست پرورش یابد که در این صورت سرچشمه لذت و شادی حقیقی می شود:
    راه لذت از درون دان نز برون
    ابلهی دان جُستن ِ قصر و حصون[36]
    آن یکی در کنج مسجد مست و شاد
    وان دگر در باغ، ترش و بی مراد[37]
    لطف شیر و انگبین عکس دل است
    ***
    هر خوشی را آن خوش از دل حاصل است
    ***
    پس بود دل جوهر و عالم عرض
    سایه دل چون بود دل را غرض[38]
    ***
    عارفی در باغ از بهر گشاد
    عارفانه روی بر زانو نهاد
    پس فرو رفت او به خود اندر نُغول[39]
    شد ملول از صورت خوابش فضول
    که: «چه خُسبی؟ آخر اندر رز نگر
    این درختان بین و آثار و خُضَر»[40]
    گفت: آثارش دل است ای بوالهوس
    آن برون، آثار آثار است و بس
    باغ ها و سبزه ها در عین جان
    بر برون، عکسش چو در آب روان
    باغ ها و میوه ها اندر دل است
    عکس لطف آن بر این آب و گل است[41]
    حکایت: «عارفی را گفتند: سر برآر و آثار رحمت خدای را بنگر! گفت: آن آثار آثار است. گل ها و لاله ها در اندرون است».[42]
    [h=3]پی نوشت:[/h][1] . شهید مرتضی مطهری، کلیات علوم اسلامی، تهران، صدرا، 1381، چ 27، ج 2، ص 119.
    [2]. مولوی، مثنوی معنوی، تصحیح: نیکلسون، تهران، پژوهش، 1378، چ 5، دفتر اول، بیت های 1 و 4.
    [3]. مولوی، کلیات شمس تبریزی، تصحیح: بدیع الزمان فروزانفر، تهران، دوستان، 1384، چ 3، ص 129، غزل 424.
    [4]. همان، ص 141، غزل 462.
    [5] . همان، ص 290، غزل 958.
    [6] . مفازه: جای رستگاری.
    [7]. قدید: گوشت را به صورت قرمه درآوردن؛ کنایه از خوراکی کم ارزش.
    [8] . کلیات شمس، ص 258، غزل 858 .
    [9] . همان، ص 478، غزل 1575.
    [10]. همان، ص 339، غزل 1124.
    [11]. مریمان: حضرت مریم.
    [12] . همان، ص 247، غزل 819 .
    [13] . مثنوی معنوی، دفتر چهارم، بیت 3264.
    [14] . همان، بیت 1186.
    [15] . همان، دفتر دوم، بیت 1273.
    [16] . همان، دفتر اول، بیت 1144.
    [17] . همان، دفتر ششم، بیت های 419، 420، 422، 423، 425 ـ 428 و 430.
    [18] . همان، دفتر دوم، بیت های 590، 591، 593، 612 و 613 .
    [19]. خار خار: تعلق خاطر.
    [20]. که نیاساید: البته و قطعاً آرام نگیرد.
    [21]. مولوی، فیه ما فیه، تصحیح: بدیع الزمان فروزانفر، تهران، عطار، فردوس، 1378، چ 1، ص 218.
    [22]. کلیات شمس تبریزی، ص 431، غزل 1403.
    [23]. شاهد مثال در عبارت: «چو بسوزی ام چو عودم» است؛ یعنی اگر دچار سوز ناکامی ها و سختی ها شوم، چون عودی خواهم شد که ناکامی ها را تصعید و به عطر تبدیل خواهم کرد.
    [24]. کلیات شمس تبریزی، ص 537، غزل 1776.
    [25]. مثنوی، دفتر پنجم، بیت 106.
    [26]. همان، دفتر اول، بیت های 3164 ـ 3167.
    [27] . فرجه: رهایی از غم و اندوه.
    [28]. مثنوی، دفتر اول، بیت های 2795 ـ 2800.
    [29]. فطام: باز داشته شدن از شیر.
    [30]. مثنوی، دفتر سوم، بیت های 3747 و 3748.
    [31]. فیه ما فیه، ص 142.
    [32]. مسخره: دلقک.
    [33]. فیه ما فیه، ص 142.
    [34] . عم: عمو.
    [35]. مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت های 1319 ـ1322، 1324، 1327 و 1329.
    [36]. حصون: جمع حصین: دژها، قلعه ها.
    [37]. مثنوی معنوی، دفتر ششم، بیت های 3420 و3421.
    [38]. همان، دفتر سوم، بیت های 2265 و2266.
    [39]. نغول: دور و دراز، ژرف.
    [40]. خُضَر: سرسبزی ها.
    [41]. مثنوی معنوی، دفتر چهارم، بیت های 1358 ـ1363.
    [42]. شمس تبریزی، مقالات، تصحیح: محمدعلی موحد، تهران، خوارزمی، 1377، چ 2، ج 2، ص 44.
    [/TD]
    [/TR]
    [/TABLE]
     
    یک شخص از این تشکر کرد.
  2. کاربر ارزشمند❤

    تاریخ عضویت:
    ‏17/5/11
    ارسال ها:
    39,254
    تشکر شده:
    47,237
    امتیاز دستاورد:
    170
    پاسخ : به مناسبت 8 مهرروز بزرگداشت مولوی:مولوی و مفهوم نوآوری

    هرچند امروز در تقویم رسمی جمهوری اسلامی ایران، روز بزرگداشت مولانا نام گرفته است
    اما اصلا عجیب نیست که هیچ خبری از این بزرگداشت، حتی در حد چند سخنرانی چند مولانا شناس آشنا هم نباشد؛ هر چه بود سال گذشته، در رقابت تنگاتنگ با ترکیه‌ای‌ها انجام گرفته است.
    سال گذشته یعنی سال 2007 میلادی، که با محاسبه سرانگشتی مورخان و ادیبان ترک، درست با هشتصدمین سال میلاد مولانا جلال‌الدین محمد رومی برابر می‌شد، به پیشنهاد ترکیه سال مولوی نام گرفته بود و هرچند ابتکار عمل کاملا در دست آنها بود، اما به هر حال باعث شد مسئولان ایرانی نیز دست‌کم چند سخنرانی چند مولانا شناس آشنا را ردیف کنند و چند نمایش و چند کنسرت و چند تا برنامه دیگر اجرا شود و خلاصه، خلاص.

    اما ترکیه که برای جذب گردشگر مولوی‌دوست، قونیه را کعبه آمال و آرزوهای خود کرده است، قضیه را خیلی جدی‌تر از این حرف‌ها گرفت و در سال 2006خبر داد قصد دارد ترجمه مثنوی معنوی را به ۲۰ زبان زنده دنیا تا پایان آن سال منتشر کند.
    این، شاید آغاز پرسش‌های پی‌درپی بعد از آن بود که مدام مسئولان را هدف قرار می‌داد: ما چه می‌کنیم؟
    توپ ترکیه چنان پر بود که هر کاری که می‌شد کرد، کرد؛ از تقدیم ترجمه آلمانی مثنوی به پاپ، تا پخش مستقیم برنامه‌های سماع و موسیقی و رقص از 48 شبکه تلویزیونی جهان، از تقدیم ترجمه انگلیسی مثنوی به زن بوش - که زن رئیس‌جمهوری ترکیه زحمتش را کشید - تا مشارکت در ساخت فیلم و انیمیشن با هالیوود و... حتی تا تورهای موسیقی عرفانی در سراسر جهان و نمایش لباس‌های مُد مولانا. همه اینها البته به غیر از برگزاری همایش‌های مختلف مولوی پژوهی و سخنرانی مولانا شناس‌های آشنا بود.
    در این بین یکی از پر‌هزینه‌ترین، خلاقانه‌ترین و جالب‌ترین برنامه‌های ترکیه، اجرای طرح
    «قطار مولانا» بود که از ترکیه راه افتاد و با گذشتن از مسیر نه چندان طولانی اروپا، از ۱۷ کشور گذشت و در ۱۱ کشور ایستاد تا به ترویج اندیشه مولانا و معرفی مکان‌های دیدنی ترکیه در اروپا بپردازد.
    این قطار را مرکز هنرهای نمایشی قونیه با 4 میلیون دلار هزینه و به نام «قطار فرهنگی عشق و بردباری مولانا» به راه انداخت و به این شکل توانست هم مولانا و هم کشور ترکیه را از طریق موزه‌ها، عکس‌‌ها، نمایشگاه‌های چند رسانه‌ای، مراسم سماع و کنسرت‌های اشعار مولانا به خوبی و به‌صورت کاملا همه‌گیر معرفی کند.
    این قطار جادویی و شگفت‌انگیز که بیشتر یادآور انیمیشن‌های دوران کودکی است، 14 واگن داشت و حتی در آن غذایی نیز با عنوان «غذای مولوی» همراه با نوای نی و نور چراغ‌های پیه‌سوز دوران مولانا سرو می‌شد.
    حالا، اینجا، ایران
    اما حالا اینجا ایران است که در تقویم رسمی‌اش هر سال هشتم مهر، روز بزرگداشت مولانا نام دارد و طبق معمول آن چه روی داده است، سکوت در عین پرحرفی و بی‌تفاوتی در عین پرادعایی است.
    سکوت، دست کم به این علت که قطار در اروپا که نه، حتی صدای چرخ‌های دوچرخه‌ای نیز به نام مولانا در کوچه پس‌کوچه‌های تهران هم شنیده نمی‌شود.
    پرحرفی، دست کم به این علت که حالا این‌جا آنچه مثل همیشه فراوان می‌بینی، اظهار نظرهای گوناگون از بزرگی و عظمت مولاناست، برای ملتی که خود خوب، بزرگی‌اش را می‌دانند.
    احمد خاتمی، استاد دانشگاه به ایسنا می‌گوید: «به‌نظر می‌رسد مهم‌ترین علت ماندگاری مولانا، توجهش به مسائل دینی است.
    آن چیزی که بیش از هر چیز، ذهن مولانا را به‌خودش مشغول کرده، مسائل قرآن، دین و حدیث است؛ از این‌رو مولانا در حقیقیت، چیزی جز معارف اسلامی را در آثارش به کار نگرفته و این در مثنوی معنوی که بزرگ‌ترین اثر مولاناست، بیشتر به کار گرفته شده است.»
    مفتون امینی (شاعر) می‌گوید: «یکی از علت‌های ماندگاری مولانا همان است که برای حافظ، نظامی، سعدی و دیگر شاعران برجسته ایران داریم.

    درواقع، مولانا به‌علت اعتلای شعر و همچنین فخامت سخنش ماندگار است و به قول یکی از استادان ادبیات فارسی، مولانا نهنگ دریاآشام است.

    او تمام حکمت‌ها، معانی، طریقت‌ها و شریعت‌ها را در خودش فرو برده و پرورش داده و آنها را با زیبایی و عظمتی بیشتر بیرون داده است.»
    مولانا در زبان‌های دیگر
    مثنوی معنوی تاکنون به بیش از 45 زبان ترجمه شده و در بیش از 65 کشور نیز چاپ و منتشر شده است.
    به نوشته فارس؛ ترکی، عربی، انگلیسی، آلمانی، روسی، فرانسوی، تاجیکی، ازبکی، اردو، چینی، بنگالی، ارمنی، اسپانیایی، ایتالیایی، پرتغالی، یونانی، کرواتی، کره‌ای، ترکمنی، بلغاری، هلندی، اندونزیایی، گرجی، لهستانی، مجاری، مالزیایی، نروژی، کردی، سوئدی، ژاپنی، هندی، دانمارکی، قزاقی، قرقیزی، عبری، سندی و پنجابی از جمله زبان‌هایی هستند که مثنوی معنوی تاکنون به آنها ترجمه شده است.
     
  3. کاربر ارزشمند❤

    تاریخ عضویت:
    ‏17/5/11
    ارسال ها:
    39,254
    تشکر شده:
    47,237
    امتیاز دستاورد:
    170
    جلال الدین محمد بلخی در ششم ربیع الاول سال ۶۰۴هجری قمری در شهر بلخ متولد شد. اجدادش همه از مردم خراسان بودند. پدرش بهاالدین ولدبن ولد نیز محمد نام داشته و سلطان العلما خوانده می شده است. مولانا در هجده سالگی ، در شهر لارنده ، به فرمان پدرش با گوهر خاتون ، دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج کرد. وی در بیست و چهار سالگی بنا به وصیت پدر ، دنباله کار او را گرفت و به وعظ و ارشاد پرداخت. دیری نگذشت که سید برهان الدین محقق ترمذی به روم آمد و جلال الدین از تعالیم و ارشاد او برخوردار شد. شیدایی مولانا زمانی آغاز شد که او با شمس تبریزی آشنا گشت . اما شیفتگی مولانا به شمس را عده ای بر نتافتند و به بدگویی از شمس تبریزی مشغول شدند . به سعایت برخی از شاگردان مولانا و همچنین بد رفتاری آنان با شمس ، شمس از قونیه رفت . پس از رفتن شمس حال مولانا دیگر گون شد و مریدان وشاگردانش از رفتاری که نسبت به شمس داشتند پشیمان شده و در صدد یافتن شمس در دمشق بر آمدند . شمس پس از حدود پانزده ماه ، روانه قونیه شد .
    اما این بار نیز با جهل و تعصب عوام روبرو شد و ناگزیر برای همیشه از قونیه غایب گردید . مولانا پس از جستجوی بسیاردرباره پیرو مراد خود ، سر به شیدایی نهاد . بسیاری از شعرهای دیوان شمس در حقیقت گزارش همین روزها و لحظات عاشقی اوست . علاوه بر غزلیات شمس ، مولانا مثنوی معنوی را در شش دفتر خلق کرد که یکدوره تفسیر قرآن کریم به نظم است . فیه ما فیه نیز اثر منثور مولانا است. آن عارف نامی سرانجام روز یکشنبه پنجم جمادی الآخر سال ۶۷۲ ه.ق هنگام غروب آفتاب ، بدرود حیات گفت. مرگش بر اثر بیماری ناگهانی بود که طبیبان از علاجش درمانده بودند.
    خرد و کلان مردم قونیه از مدهب ومرامی در تشییع جنازه او حاضر بودند. مرقد او هم اکنون به زیارتگاهی درقونیه ترکیه تبدیل شده است . از مکتب عرفانی مولانابه “مولویه ” یاد می شود که رکن اصلی آن را سماع تشکیل می دهد . پیروان مولانا هر سال یکبار برمزار وی گرد می آیند و مراسم سماع با شکوه برگزار می کنند و از سراسر جهان برای تماشای این مراسم وحظ معنوی به قونیه می روند .

    [​IMG]
    آرامگاه مولوی در قونیه، ترکیه
     
  4. کاربر حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏29/1/15
    ارسال ها:
    1,758
    تشکر شده:
    12,865
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    [​IMG]
    جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخیا وخش - ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) از مشهورترین شاعران فارسی‌زبان ایرانی‌تبار است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است .
    مولوی، پیونددهندهٔ ملت‌ها

    مولوی خود زادهٔ بلخ یا وخش بود در خراسان بزرگ (که اکنون بخش‌هایی از آن واقع در افغانستان و تاجیکستان است)، و در زمان تصنیف آثارش (همچون مثنوی) در قونیه در دیار روم (واقع در ترکیهٔ امروزی) می‌زیست. با آنکه آثار مولوی به عموم جهانیان تعلق دارد، ولی ایرانیان و پارسی زبانان بهرهٔ خود را از او بیشتر می‌دانند، چرا که آثار او به زبان پارسی سروده شده، و از محیط فرهنگ ایرانی بیشترین تاثیر را پذیرفته‌است. داستانهای مثنوی عموما با فرهنگ ایران آن روزگار منطبق بوده‌است. داستان کبودی زدن قزوینی نمونه‌ای بارز از اینگونه تاثیر فرهنگی ایران بر مثنوی و مولوی است.


    پارسی گو گرچه تازی خوشتر است
    عشق را خود صد زبان دیگر است

    آثار مولانا تأثیر زیادی روی ادبیات و فرهنگ ترکی نیز داشته‌است. دلیل این امر این است که اکثر جانشینان مولوی در طریقه صوفی‌گری مربوط به او از ناحیه قونیه بودند و آرامگاه وی نیز در قونیه است.


    ای بسا هندو و ترک همزبان
    ای بسا دو ترک چون بیگانگان

    برخی مولوی‌شناسان (ازجمله عبدالحسین زرین‌کوب) برآنند که در دوران مولوی، زبان مردم کوچه و بازار قونیه، زبان فارسی بوده‌است.

    زندگي نامه

    آغاز زندگی

    موزهٔ مولانا در قونیه

    جلال‌الدین محمد بلخی در ۶ ربیع‌الاول سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ زاده شد. پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی معروف به بهاءالدین ولد و سلطان‌العلما، از بزرگان صوفیه و مردی عارف بود و نسبت خرقهٔ او به احمد غزالی می‌پیوست. وی در عرفان و سلوک سابقه‌ای دیرین داشت و چون اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی می‌دانست نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی، پرچم‌داران کلام و جدال با او مخالفت کردند. از جمله فخرالدین رازی که استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت. سلطان‌العلما احتمالاً در سال ۶۱۰ هجری قمری، هم‌زمان با هجوم چنگیزخان از بلخ کوچید و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، به شهر خویش بازنگردد. روایت شده‌است که در مسیر سفر با فریدالدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت و عطار، مولانا را ستود و کتاب اسرارنامه را به او هدیه داد. وی به قصد حج، به بغداد و سپس مکه و پس از انجام مناسک حج به شام رفت و تا اواخر عمر آن‌جا بود و علاءالدین کیقباد پیکی فرستاد و او را به قونیه دعوت کرد. مولانا در نوزده سالگی با گوهر خاتون ازدواج کرد. سلطان‌العلما در حدود سال ۶۲۸ هجری قمری جان سپرد و در همان قونیه به خاک سپرده شد. در آن هنگام مولانا جلال‌الدین ۲۴ سال داشت که مریدان از او خواستند که جای پدرش را پر کند.

    همه کردند رو به فرزندش
    که تویی در جمال مانندش


    شاه ما زین سپس تو خواهی بود
    از تو خواهیم جمله مایه و سود

    سید برهان‌الدین محقق ترمذی، مرید پاکدل پدر مولانا بود و نخستین کسی بود که مولانا را به وادی طریقت راهنمایی کرد. وی سفر کرد تا با مرشد خود، سلطان‌العلما در قونیه دیدار کند؛ اما وقتی که به قونیه رسید، متوجه شد که او جان باخته‌است. پس نزد مولانا رفت و بدو گفت: در باطن من علومی است که از پدرت به من رسیده. این معانی را از من بیاموز تا خلف صدق پدر شوی. مولانا نیز به دستور او به ریاضت پرداخت و نه سال با او همنشین بود تا اینکه برهان‌الدین جان باخت.

    بود در خدمتش به هم نه سال
    تا که شد مثل او به قال و به حال

    طلوع شمس

    مولانا در ۳۷ سالگی عارف و دانشمند دوران خود بود و مریدان و مردم از وجودش بهره‌مند بودند تا اینکه شمس‌الدین محمد بن ملک داد تبریزی روز شنبه ۲۶ جمادی‌الاخر ۶۴۲ نزد مولانا رفت و مولانا شیفته او شد. در این ملاقات کوتاه وی دوره پرشوری را آغاز کرد. در این ۳۰ سال مولانا آثاری برجای گذاشت که از عالی‌ترین نتایج اندیشه بشری است. و مولانا حال خود را چنین وصف می‌کند:

    زاهد بودم ترانه گویم کردی
    سر حلقهٔ بزم و باده جویم کردی


    سجاده نشین با وقاری بودم
    بازیچهٔ کودکان کویم کردی

    پیوستن شمس به مولانا

    روزی مولوی از راه بازار به خانه بازمی‌گشت که عابری ناشناس گستاخانه از او پرسید: «صراف عالم معنی، محمد برتر بود یا بایزید بسطامی؟» مولانا با لحنی آکنده از خشم جواب داد: «محمد(ص) سر حلقه انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟» درویش تاجرنما بانگ برداشت: «پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی به زبان راند؟» پس از این گفتار، بیگانگی آنان به آشنایی تبدیل شد. نگاه شمس به مولانا گفته بود از راه دور به جستجویت آمده‌ام اما با این بار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات الله می‌توانی رسید؟

    و نگاه مولانا به او پاسخ داده بود: «مرا ترک مکن درویش و این‌بار مزاحم را از شانه‌هایم بردار.»

    شمس در حدود سال ۶۴۲ هجری قمری به مولانا پیوست و چنان او را شیفته کرد، که درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف و سماع پرداخت و از آن زمان طبعش در شعر و شاعری شکوفا شد و به سرودن اشعار پر شور عرفانی پرداخت. کسی نمی‌داند شمس به مولانا چه گفت و آموخت که دگرگونش کرد؛ اما واضح است که شمس عالم و جهاندیده بود و برخی به خطا گمان کرده‌اند که او از حیث دانش و فن بی‌بهره بوده‌است که نوشته‌هایش او بهترین گواه بر دانش گسترده‌اش در ادبیات، لغت، تفسیر قرآن و عرفان است.

    غروب موقت شمس

    مریدان که می‌دیدند که مولانا مرید ژنده‌پوشی گمنام شده و توجهی به آنان نمی‌کند، به فتنه‌جویی روی آوردند و به شمس ناسزا می‌گفتند و تحقیرش می‌کردند. شمس از گفتار و رفتار مریدان رنجید و در روز پنجشنبه ۲۱ شوال ۶۴۳، هنگامی‌که مولانا ۳۹ سال داشت، از قونیه به دمشق کوچید. مولانا از غایب بودن شمس ناآرام شد. مریدان که دیدند رفتن شمس نیز مولانا را متوجه آنان نساخت با پشیمانی از مولانا پوزش‌ها خواستند.

    پیش شیخ آمدند لابه‌کنان
    که ببخشا مکن دگر هجران


    توبهٔ ما بکن ز لطف قبول
    گرچه کردیم جرم‌ها ز فضول

    مولانا فرزند خود سلطان ولد را همراه جمعی به دمشق فرستاد تا شمس را به قونیه باز گردانند. شمس بازگشت و سلطان ولد به شکرانهٔ این موهبت یک ماه پیاده در رکاب شمس راه پیمود تا آنکه به قونیه رسیدند و مولانا از گرداب غم و اندوه رها شد.

    غروب دائم شمس

    پس از مدتی دوباره حسادت مریدان برانگیخته شد و آزار شمس را از سر گرفتند. شمس از کردارهایشان رنجید تاجایی‌که که به سلطان ولد شکایت کرد:

    خواهم این بار آنچنان رفتن
    که نداند کسی کجایم من


    همه گردند در طلب عاجز
    ندهد کس نشان ز من هرگز


    چون بمانم دراز، گویند این
    که ورا دشمنی بکشت یقین

    شمس سرانجام بی‌خبر از قونیه رفت و ناپدید شد. تاریخ سفر او و چگونگی آن به درستی دانسته نیست.

    شیدایی مولانا

    مولانا در دوری شمس ناآرام شد و روز و شب به سماع پرداخت و حال آشفته‌اش در شهر بر سر زبان‌ها افتاد.

    روز و شب در سماع رقصان شد
    بر زمین همچو چرخ گردان شد

    مولانا به شام و دمشق رفت اما شمس را نیافت و به قونیه بازگشت. او هر چند شمس را نیافت؛ ولی حقیقت شمس را در خود یافت و دریافت که آنچه به دنبالش است در خودش حاضر و متحقق است. مولانا به قونیه بازگشت و رقص و سماع را از سر گرفت و جوان و خاص و عام مانند ذره‌ای در آفتاب پر انوار او می‌گشتند و چرخ می‌زدند. مولانا سماع را وسیله‌ای برای تمرین رهایی و گریز می‌دید. چیزی که به روح کمک می‌کرد تا دررهایی از آنچه او را مقید در عالم حس و ماده می‌دارد پله پله تا بام عالم قدس عروج نماید. چندین سال گذشت و باز حال و هوای شمس در سرش افتاد و به دمشق رفت؛ اما باز هم شمس را نیافت و به قونیه بازگشت.

    مولانا و صلاح‌الدین زرکوب

    مولانا همچون عارفان و صوفیان بر این باور بود که جهان هرگز از مظهر حق خالی نمی‌گردد و حق در همهٔ مظاهر پیدا و ظاهر است و اینک باید دید که آن آفتاب جهان‌تاب از کدامین کرانه سر برون می‌آورد و از وجود چه کسی نمایان می‌شود.

    روزی مولانا از کنار زرکوبان می‌گذشت. از آواز ضرب او به چرخ در آمد و شیخ صلاح‌الدین زرکوب به الهام از دکان بیرون آمد و سر در قدم مولانا نهاد و از وقت نماز پیشین تا نماز دیگر با مولانا در سماع بود. بدین ترتیب مولانا شیفته صلاح‌الدین شد و شیخ صلاح‌الدین زرکوب جای خالی شمس را تا حدودی پر کرد. صلاح‌الدین مردی عامی و درس‌نخوانده از مردم قونیه بود و پیشهٔ زرکوبی داشت. مولانا زرکوب را جانشین خود کرد و حتی سلطان ولد با همه دانشش از او اطاعت می‌کرد. هر چند سلطان ولد تسلیم سفارش پدرش بود ولی مقام خود را به ویژه در علوم و معارف برتر از زرکوب می‌دانست؛ اما سرانجام دریافت که دانش و معارف ظاهری چاره‌ساز مشکلات روحی و معنوی نیست. او با این باور مرید زرکوب شد. صلاح‌الدین زرکوب نیز همانند شمس مورد حسادت مریدان بود اما به هر حال مولانا تا ۱۰ سال با او انس داشت تا اینکه زرکوب بیمار شد و جان باخت
    مولانا، پس از مدت‌ها بیماری در پی تبی سوزان در غروب یکشنبه ۵ جمادی الآخر ۶۷۲ هجری قمری درگذشت.


    آثار

    آثار منظوم
    مثنوی معنوی
    نسخه‌ای خطی از مثنوی معنوی در شیراز
    مولانا کتاب مثنوی معنوی را با بیت «بشنو از نی چون حکایت می‌کند /از جدایی‌ها شکایت می‌کند» آغاز می‌نماید. در مقدمهٔ عربی مثنوی معنوی نیز که نوشته خود مولانا است، این کتاب به تأکید «اصول دین» نامیده می‌شود («هذا كتابً المثنوی، وهّو اصولُ اصولِ اصولِ الدین»). مثنوی معنوی حاصل پربارترین دوران عمر مولاناست. چون بیش از ۵۰ سال داشت که نظم مثنوی را آغاز کرد. اهمیت مثنوی نه از آن رو که از آثار قدیم ادبیات فارسی است؛ بلکه از آن جهت است که برای بشر سرگشته امروز پیام رهایی و وارستگی دارد. مثنوی فقط عرفان نظری نیست بلکه کتابی است جامع عرفان نظری و عملی. او خود گفته‌است: «مثنوی را جهت آن نگفتم که آن را حمایل کنند، بل تا زیر پا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی معراج حقایق است نه آنکه نردبان را بر دوش بگیرند و شهر به شهر بگردند.» بنابراین، عرفان مولانا صرفاً عرفان تفسیر نیست بلکه عرفان تغییر است.

    اگر بخواهیم مجموعۀ عظیم و پربار بیست و شش هزار بیتی مثنوی معنوی را کوتاه و خلاصه کنیم، به هجده بیتی می‌رسیم که سرآغاز دفتر اوّل مولاناست و به « نی نامه » شهرت یافته‌است. گرچه آغاز مثنوی مولانا ( نی نامه ) با دیگر آثار نثر و نظم فارسی تفاوت دارد امّا روح نیایش و توجّه به حق، در تار و پود آن نهفته‌است.

    این «نی» همان مولاناست که به عنوان نمونۀ یک انسان آگاه و آشنا با حقایق عالم معنا، خود را اسیر این جهان مادّی می‌بیند و «شکایت می‌کند» که چرا روح آزادۀ او از «نیستانِ» عالم معنا بریده‌است. او در مثنوی و دیوان شمس، بارها خود، یا انسان آگاه را به نی و چنگ تشبیه کرده‌است:

    ما چو چنگیم و تو زخمه می‌زنی...

    ما چو ناییم و نوا در ما زتوست...

    دیوان شمس

    نسخه‌ای خطی از کلیات شمس در قونیه
    غزلیات و «دیوان شمس» (یا دیوان کبیر)، محبوبیت فراوانی کسب کرده‌اند. درصد ناچیزی از این غزلیات به زبان‌های یونانی و عربی و ترکی است و عمده غزلیات موجود در این دیوان به زبان پارسی سروده شده‌اند. به علاوه بیش از سی و پنج هزار بیت به فارسی، او حدود هزار بیت به عربی و کمتر از دویست بیت (اغلب به ملمع فارسی-ترکی یا فارسی-یوانی) به ترکی و یونانی ( جمعاً کمتر از یک سوم از یک درصد اشعارش) در این دیوان دارد.



    رباعیات

    رباعیات مولانا بخشی از دیوان اوست. این قسمت از آثار مولانا در مطبعۀ اختر (اسلامبول) به سال ۱۳۱٢ هجری قمری به طبع رسیده و متضمن ۱۶۵۹ رباعی یا ۳۳۱۸ بیت است که بعضی از آنها به شهادت قرائن از آن مولاناست و دربارۀ قسمتی هم تردید قوی حاصل است و معلوم نیست که انتساب به وی درست باشد.

    برای نمونه:


    عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود
    جوینده عشق بی‌عدد خواهد بود


    فردا که قیامت آشکارا گردد
    هرکس که نه عاشق است رد خواهد بود

    آثار منثور
    فیه ما فیه
    این کتاب مجموعۀ تقریرات مولاناست که در طول سی سال در مجالس فراهم آمده‌است. این سخنان توسط پسر او سلطان ولد یا یکی دیگر از مریدان یادداشت شده و بدینصورت درآمده‌است. نثر این کتاب ساده و روان است و درون‌مایه‌ای ازمطالب عرفانی دینی واخلاقی دارد.


    مجالس سبعه

    مجموعهٔ مواعظ و مجالس مولانا یعنی سخنانی است که به وجه اندرز و به‌طریق تذکیر بر سر منبر بیان کرده‌است. نسخۀ خطی این کتاب در کتابخانۀ سلیم آقا دراسگدار محفوظ و در تاریخ کتابت آن سال ۷۸۸ می‌باشد.


    مکتوبات

    (همچنین مشهور به مکاتیب) مجموعهٔ نامه‌های صد و پنجاه‌گانۀ مولاناست به معاصرین خود و دو نسخۀ آن در کتابخانۀ دارالفنون اسلامبول موجود است.
     
    f@rid69، SiavashBaran، سایه و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  5. مدیر بازنشسته☕

    تاریخ عضویت:
    ‏31/1/15
    ارسال ها:
    6,144
    تشکر شده:
    33,853
    امتیاز دستاورد:
    118
    خود تو جان جهانی ((شعر فوق العاده از مولانا ))

    نه سلامم نه علیکم نه سپیدم نه سیاهم
    نه چنانم که تو گویی
    نه چنینم که تو خوانی
    و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
    نه سمائم نه زمینم
    نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
    نه سرابم
    نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
    نه گرفتار و اسیرم
    نه حقیرم
    نه فرستادۀ پیرم
    نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
    نه جهنم نه بهشتم
    چُنین است سرشتم
    این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
    بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ...گر به این نقطه رسیدی
    به تو سر بسته و در پرده بگویــم
    تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
    آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
    خودِ تو جان جهانی
    گر نهانـی و عیانـی
    تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانیتو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
    تو خود اسرار نهانیتو خود باغ بهشتی
    تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
    به تو سوگند
    که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
    نه که جُزئی
    نه که چون آب در اندام سَبوئی
    تو خود اویی بخود آی
    تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
    بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی
    و گلِ وصل بـچیـنی....
     
    f@rid69، z!ma و M!TRA از این ارسال تشکر کرده اند.
  6. مدیر تالار شعر و ادب عضو کادر مدیریت ❂مدیر انجمن❂

    تاریخ عضویت:
    ‏19/10/20
    ارسال ها:
    2,230
    تشکر شده:
    9,162
    امتیاز دستاورد:
    126
    جنسیت:
    مرد

    شعر فوق متعلق است به علی حیدری
    و از اشعار مولانا نمی باشد
    و اینکه مولانا جلال الدین شعر نو نمی سرودن
     
    آخرین ویرایش: ‏30/9/21
    m naizar و M @ H @ K از این پست تشکر کرده اند.
  7. مدیر تالار شعر و ادب عضو کادر مدیریت ❂مدیر انجمن❂

    تاریخ عضویت:
    ‏19/10/20
    ارسال ها:
    2,230
    تشکر شده:
    9,162
    امتیاز دستاورد:
    126
    جنسیت:
    مرد
    وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم
    بند را برگسلیم از همه بیگانه شویم
    جان سپاریم دگر ننگ چنین جان نکشیم
    خانه سوزیم و چو آتش سوی میخانه شویم
    به قلم
    مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

    هشت مهر ماه
    بزرگداشت مولانا گرامی باد
     
    m naizar، f@rid69 و N@vid از این ارسال تشکر کرده اند.
  8. مدیر ارشد عضو کادر مدیریت ✪مدیر ارشد✪ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏21/10/15
    ارسال ها:
    16,435
    تشکر شده:
    74,813
    امتیاز دستاورد:
    149
    جنسیت:
    زن
    4bptd88257e5c019lec_800C450.jpg


    1659399074-parsnaz-com.jpg
     
    m naizar، f@rid69 و SiavashBaran از این ارسال تشکر کرده اند.
  9. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏23/5/20
    ارسال ها:
    3,139
    تشکر شده:
    14,798
    امتیاز دستاورد:
    116
    جنسیت:
    مرد
    [​IMG]
     
    m naizar از این پست تشکر کرده است.