ای خدایی که رئوفی و رحیم خدایی که مهربانی و بخشنده خدایی که بندگانت را فراموش نمی کنی دگربار مرا دریاب و چون همیشه شرمنده لطفت کن
خدایا! گویى من با همه هستی ام در برابرت ایستاده ام درحالیکه حسن اعتمادم بر تو بر وجودم سایه افکنده است و آنچه را تو شایسته آنى بر من جارى کرده ای و مرا با عفوت پوشانده اى
خدایـــــا ...!! مدعیان رفاقت ، هر کدام تا نقطه ای همراهند ... عده ای تا مرز منفعت ... عده ای تا مرز مال ... عده ای تا مرز جان ... عده ای تا مرز آبرو ... و همگان تا مرز این جهان ... تنها تویی که همواره می مانی ... خـدایــا . . . ﺣس ﺑﻮﺩﻧﺖ ﻗﺸﻨﮓ ﺗﺮﯾــﻦ ﺣﺲ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ ...
لن ترانی "و چون موسی به وعده گاه آمد عرض کرد: پروردگارا ! خود را به من بنمای (أرنی) تا تو را ببینم. وخداوند فرمود: مرا نخواهی دید (لن ترانی)؛" سه نگرش: سعدی: چو رسی به کوه سینا "أرِنی" مگو و بگذر که نیرزد این تمنا به جواب "لن ترانی" حافظ: چو رسی به طور سینا "أرِنی" بگو و بگذر تو صدای دوست بشنو، نه جواب "لن ترانی" مولانا: "أرنی" کسی بگوید که تو را ندیده باشد تو که با منی همیشه، چه "تری" چه " لن ترانی"
پروردگار مهربونم ممنون برای اینکه لطف کردی و یک سال دیگه ،یک بهار دیگه به زندگیم اضافه کردی ممنونم که خیلی از رویاهای دست نیافتنی رو برام دست یافتنی کردی،شکر برای اینکه امسال هم ماه رمضان قراره روزه بگیرم قرآن بخونم و عبادت کنم ،کاش قابل باشم و بتونم ذره ای از اقیانوسهای لطفت رو جبران کنم،قربونت برم بازم دست من بی وفا رو بگیر که اگه رهام کنی می شکنم و خرد میشم قدمهامو محکم کن و در همه حال یاریم باش. دوستت دارم و عاشقتم....
مولانا چه زيبا بيان ميكند....؛ از کفر من تا دین تو… راهی به جز… تردید نیست ! دلخوش… به فانوسم مکن! اینجا مگر… خورشید نیست؟! با حس ویرانی بیا ... تا بشکند… دیوار من! چیزی نگفتن بهتر از… تکرار طوطی وار من! بی جستجو ایمان ما… از جنس… عادت می شود! حتی عبادت… بی عمل… وهم سعادت می شود! با عشق… آنسوی خطر جایی برای… ترس نیست! در انتهای موعظه… دیگر مجال… درس نیست! کافر اگر عاشق شود… بی پرده… مومن می شود! چیزی شبیه معجزه ... با عشق خدا… ممکن می شود
زنگ بیدار باش خدا.... روزی، مردی از یاران رسول خدا(ع) از خانه خویش بیرون آمد. در راه، دختر خوش چهره ای را دید که لباسی زیبا بر تن داشت و در کنار دیواری نشسته بود. وی که شیفته جمال دخترک شده بود، در کنار او نشست و به او خیره شد. دخترک از جا برخاست و به راه خود رفت. آن مرد، به تعقیب دختر پرداخت و در بین راه، دست به سوی گونه وی برد. دختر از دست وی گریخت و آن مرد، هم چنان چشم به جمال دختر دوخته بود و به دنبال او می رفت. ناگهان، صورتش به دیواری اصابت کرد و خراشیده و مجروح گشت. در این لحظه او به خودش آمد و فهمید که این صدمه، پیامد کار زشت او بوده است. پس به نزد رسول خدا(ع) آمد و داستان را به عرض حضرت رسانید. پیامبر(ص) به او فرمود: «خداوند به تو لطف کرده که پیامد گناهات را در این جهان به تو رسانیده است. چه، خدای برتر اگر بدی کسی را بخواهد، پیامد عملش را به قیامت افکند و چون خیر کسی را بخواهد، در این جهان، وی را به کیفر گناهش دچار سازد».