پیر اگر باشم چه غم، عشقم جوان است ای پری وین جوانی هم هنوزش عنفوان است ای پری هر چه عاشق پیرتر عشقش جوانتر ای عجب دل دهد تاوان اگر تن ناتوان است ای پری پیل ماه و سال را پهلو نمیکردم تهی با غمت پهلو زدم، غم پهلوان است ای پری هر کتاب تازهای کز ناز داری خود بخوان من حریفی کهنهام درسم روان است ای پری یاد ایامی که دلها بود لبریز امید آن اوان هم عمر بود این هم اوان است ای پری روح سهراب جوان از آسمانها هم گذشت نوشدارویش، هنوز از پی دوان است ای پری با نواهای جرس گاهی به فریادم برس کین ز راه افتاده هم از کاروان است ای پری کام درویشان نداده خدمت پیران چه سود پیر را گو شهریار از شبروان است ای پری
بیا دوباره به چشمان هم نگاه کنیم بیا دوباره در اینباره اشتباه کنیم من و تو ایم که تنها گناهمان عشق است عجب گناه قشنگی، بیا گناه کنیم تمام دفترمان را غزل غزل با عشق کنار نامه ی اعمالمان سیاه کنیم من و تویی که چنان مثل شیشه شفّافیم که روشن است اگر توی سینه آه کنیم عزیز من...! به زمین و زمانه مدیونیم اگر که لحظه ای از عمر را تباه کنیم بیار سفره لبخند و بوسه ات را تا بساط یک غزل تازه روبه راه کنیم برای رویش یک شعر عاشقانه ی محض بیا دوباره به چشمان هم نگاه کنیم
هر دلی یک روز یک جایی هوایی میشود نا گهان درگیر حسی ماورائی میشود بعد یک عمری اسارت در حصار سینه ، دل طالب و خواهان پرواز رهایی میشود زیر پای عشق وقتی وارد دل میشود بینوا عقل است که اسان فدائی میشود پادشاهی که خبر دارد ز طعم عاشقی رهسپار کوچه عشق و گدائی میشود بهترین و خوشترین اوقات عمر ادمی ان زمانی هست که روحش خدائی میشود گرچه میکوشی که دل نسپاری اما عاقبت هر دلی یک روز یک جائی هوایی میشود
چگونه بی منی و شانه می زنی مو را؟ خمار می کنی از سرمه چشم جادو را به اشتیاق کدامین قرار می ریزی به رود آینه ها آبشار گیسو را ؟ دوباره مست قدم می زنی و می گیری به دست های ظریفت کدام بازو را؟ مجاب می کنی از فرط دلسپردگی ات کدام گوشه ی پنهان لبان ترسو را؟ کجاست گرمی آغوش بی منت که چنین گرفته ام به بغل در غمت دو زانو را؟ غریب ماندم و بی آسمان ندانستی فضای تنگ قفس می کُشد پرستو را؟ پس از تو خیره به چشمی شدن حرامم باد چگونه بی منی و بوسه می دهی او را؟
هی غزل می نویسم از چشمت بس که چشمان تو غزل خیز است بند بندم دوباره امسال از حسرت دیدن تو لبریز است غزلم مثل خاک نیشابور هوس حمله ی تو را دارد آنقدر تشنه ی رسیدن توست بیت بیتش قنات و کاریز است حمله کن تا تصرفش بکنی در دروازه ی غزل باز است چند قرن است خاک نیشابور تشنه ی چشم های چنگیز است حمله کن!گوش من نمی شنود سوره های "پیمبرم "را که آیه آیه سفارشاتش "از، شر چشمان او بپرهیز "است من و تو "زوج" های ... نه! بانو!! من و تو "فرد "های خوشبختیم! با دو فرهنگ ضد هم که فقط ...خاک چشمانشان غزل خیز است
حلالم کن اگر روزی گرفتار دلت بودم …… نفهمیدم که خوش بودی و تنها مشکلت بودم تو قاب عکس این دنیا فقط چشم تو را دیدم حلالم کن اگه هر شب تو افکار تو چرخیدم خودت هر روز میگفتی که از تنهائی بیزاری بگو این لحن دلگیرو هنوز در خاطرت داری گلوم سر شاره از بغضه،یه بغض تلخ و پژمرده یه موسیقی پر درده از یه آهنگساز سر خورده هوای خونمون سرده گلامون سخت بیمارن چشام رو قاب عکس تو تگرگ اشک میبارن..؟؟
امشب از دولت می دفع ملالی کردیم این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجب کز گرفتاری ایام مجالی کردیم تیر از غمزه ساقی سپر از جام شراب با کماندار فلک جنگ وجدالی کردیم غم به روئین تنی جام می انداخت سپر غم مگو عربده با رستم زالی کردیم باری از تلخی ایام به شور و مستی شکوه از شاهد شیرین خط و خالی کردیم روزه هجر شکستیم و هلال ابروئی منظر افروز شب عید وصالی کردیم بر گل عارض از آن زلف طلایی فامش یاد پروانه زرین پر و بالی کردیم مکتب عشق بماناد و سیه حجره غم که در او بود اگر کسب کمالی کردیم چشم بودیم چو مه شب همه شب تا چون صبح سینه آئینه خورشید جمالی کردیم عشق اگر عمر نه پیوست به زلف ساقی غالب آنست که خوابی و خیالی کردیم استاد شهریار
یک لحظه دلم خواست که پهلوی تو باشم بیمحکمه زندانی بازوی تو باشم پیچیده به پای دل من پیچش مویت تا باز زمینخوردهی گیسوی تو باشم کم بودن اسپند در این شهر سبب شد دلواپس رؤیت شدن روی تو باشم طعم عسل عالی لبهات دلیلیست تا مشتری دائم کندوی تو باشم تو نصف جهانی و همین عامل شُکر است من رفتگری در پل خاجوی تو باشم
غمی دارد دلم شرحش فقط افسانه میخواهد به پای خواندنش هم گریه مردانه میخواهد من آن ابر پر از بغضم که هر جایی نمیبارد برای گریه کردن مرد هم یک شانه میخواهد شبیه شمع تنهایی که پای خویش میسوزد دلم اغوش گرم عشق یک پروانه میخواهد برایش شعر گفتم تا رقیبم پیش شاعرها بگوید عاشقش او را هنرمندانه میخواهد به قدر یک نگاه ساده او را خواستم اما به قدر یک نگاه ساده هم حتی نمیخواهد
کي رفته اي زدل که تمنا کنم تو را کي بوده اي نهفته که پيدا کنم تو را غيبت نکرده اي که شوم طالب حضور پنهان نگشته اي که هويدا کنم تو را با صد هزار جلوه برون آمدي که من با صد هزار ديده تماشا کنم تو را چشمم به صد مجاهده آيينه ساز شد تا من به يک مشاهده شيدا کنم تو را بالاي خود در آينه چشم من ببين تا با خبر زعالم بالا کنم تو را مستانه کاش در حرم و دير بگذري تا قبله گاه مؤمن و ترسا کنم تو را خواهم شبي نقاب ز رويت بر افکنم خورشيد کعبه، ماه کليسا کنم تو را گر افتد آن دو زلف چليپا به چنگ من چندين هزار سلسله در پا کنم تو را طوبي و سدره گر به قيامت به من دهند يک جا فداي قامت رعنا کنم تو را زيبا شود به کارگه عشق کار من هر گه نظر به صورت زيبا کنم تو را رسواي عالمي شدم از شور عاشقي ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را با خيل غمزه گر به وثاقم گذر کني مير سپاه شاه صف آرا کنم تو را جم دستگاه ناصردين شاه تاجور کز خدمتش سکندر و دارا کنم تو را شعرت ز نام شاه، فروغي شرف گرفت زيبد که تاج تارک شعرا کنم تو را