1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

شاعرانه ها هر روز یک غزل:

شروع موضوع توسط !!AMINKHAN!! ‏29/7/15 در انجمن اشعار

  1. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏23/5/20
    ارسال ها:
    3,152
    تشکر شده:
    14,852
    امتیاز دستاورد:
    116
    جنسیت:
    مرد
    گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیست
    حتی گره اخم خدا وا شدنی نیست
    از حاصل ضرب من و تو عشق بپا شد
    از خاطره ام عشق تو منها شدنی نیست
    من با تو همیشه همه جا ما شدنی بود
    من با تو شدن ایندفعه گویا شدنی نیست
    اغوش من و عشق تو و لحظه دیدار
    رویی قشنگی است و اما شدنی نیست
    از دوری هم هر دو چه بیمار و خرابیم
    اندازه این عشق معنا شدنی نیست ​
     
    Farzane، M @ H @ K، Rise و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  2. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏23/5/20
    ارسال ها:
    3,152
    تشکر شده:
    14,852
    امتیاز دستاورد:
    116
    جنسیت:
    مرد
    مباش آرام حتی گر نشان از گردبادی نیست

    به این صحرا که من می آیم از آن اعتمادی نیست

    به دنبال چه میگردند مردم درشبستان ها

    در این مسجد که من دیدم چراغ اعتقادی نیست

    نه تنها غم سلامت باد گفتن های مستان هم

    گواهی میدهند دنیای ما دنیای شادی نیست

    چرا بی عشق سر برسجده ی تسلیم بگذارم

    نمیخوانم نمازی را که در آن از تو یادی نیست

    کنار بسترم بنشین ودستم را بگیر ای عشق

    برای آخرین سوگندها وقت زیادی نیست

    مرا با چشم های بسته از پل بگذران ای دوست

    تو وقتی با منی دیگر مرا بیم معادی نیست

    فاضل نظری
     
    Farzane، M @ H @ K، Rise و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  3. کاربر فعال

    تاریخ عضویت:
    ‏18/5/20
    ارسال ها:
    354
    تشکر شده:
    1,661
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    از هر چه می‌ رود سخن دوست خوش ترست
    پیغام آشنا نفس روح پرورست

    هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ ای
    من در میان جمع و دلم جای دیگرست

    شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
    چون هست اگر چراغ نباشد منورست

    ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
    صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست

    جان می‌روم که در قدم اندازمش ز شوق
    درمانده‌ام هنوز که نزلی محقرست

    کاش آن به خشم رفته ما آشتی کنان
    باز آمدی که دیده مشتاق بر درست

    جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی
    وین دم که می‌زنم ز غمت دود مجمرست

    شب‌های بی توام شب گورست در خیال
    ور بی تو بامداد کنم روز محشرست

    گیسوت عنبرینه گردن تمام بود
    معشوق خوبروی چه محتاج زیورست

    سعدی خیال بیهده بستی امید وصل
    هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورست

    زنهار از این امید درازت که در دلست
    هیهات از این خیال محالت که در سرست

    گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
    هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است
     
    Farzane، M @ H @ K، f@rid69 و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  4. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏23/5/20
    ارسال ها:
    3,152
    تشکر شده:
    14,852
    امتیاز دستاورد:
    116
    جنسیت:
    مرد
    ناگهان آیینه حیران شد گمان کردم تویی
    ماه پشت ابر پنهان شد گمان کردم تویی
    ردپایی تازه از پشت صنوبرها گذشت
    چشم آهوها هراسان شد،گمان کردم تویی
    ای نسیم بی قرار روزهای عاشقی
    هر کجا زلفی پریشان شد،گمان کردم تویی
    سایه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
    آتشی دیگر گلستان شد گمان کردم تویی
    باد پیراهن کشید از دست گل ها ناگهان
    عطر نیلوفر فراوان شد گمان کردم تویی
    چون گلی در باغ،پیراهن دریدم در غمت
    غنچه ای سر در گریبان شد گمان کردم تویی
    کشته ای در پای خود دیدی یقین کردی منم
    سایه ای بر خاک مهمان شد گمان کردم تویی

    فاضل ​
     
    Farzane، M @ H @ K و NILAY از این ارسال تشکر کرده اند.
  5. داره خودمونی میشه!

    تاریخ عضویت:
    ‏30/11/21
    ارسال ها:
    64
    تشکر شده:
    193
    امتیاز دستاورد:
    33
    ما سرخوشان مست دل از دست داده ایم
    همراز عشق و همنفس جام باده ایم

    بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند
    تا کار خود ز ابروی جانان گشاده ایم

    ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای
    ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم

    پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد
    گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم

    کار از تو می رود مددی ای دلیل راه!
    که انصاف می دهیم و ز ره اوفتاده ایم

    چون لاله می مبین و قدح در میان کار
    این داغ بین که بر دل خونین نهاده ایم

    گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست
    نقش غلط مبین که همان لوح ساده ایم
     
    Farzane، NILAY، !!AMINKHAN!! و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  6. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏23/5/20
    ارسال ها:
    3,152
    تشکر شده:
    14,852
    امتیاز دستاورد:
    116
    جنسیت:
    مرد
    آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
    در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

    خواست تنهایی مارا به رخ ما بکشد
    تنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت

    دل تنگش سر گل چیدن از این باغ نداشت
    قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت

    مرغ دریا خبر از یک شب دریایی داشت
    گشت فریاد کشان بال به دریا زد و رفت

    چه هوایی به سرش بود که با دست تهی
    پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت

    بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید
    قلم نسخ براین خط چلیپا زد و رفت


    هوشنگ ابتهاج​
     
    Farzane، M @ H @ K، NILAY و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  7. عضو جدید

    تاریخ عضویت:
    ‏9/4/22
    ارسال ها:
    12
    تشکر شده:
    44
    امتیاز دستاورد:
    13
    جنسیت:
    زن
    حرفه:
    معلم

    نتوانم به تو پیوستن و نی از تو گسستن
    نه ز بند تو رهایی نه کنار تو نشستن
    ای نگاه تو پناهم تو ندانی چه گناهی ست
    خانه را پنجره بر مرغک طوفان زده بستن

    این شعر عااالیه
    واقعا لذت برم
    نتوانم به تو پیوستن
    و نی از تو گسستن
     
    f@rid69 و NILAY از این پست تشکر کرده اند.
  8. کاربر حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏12/11/14
    ارسال ها:
    1,497
    تشکر شده:
    3,569
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    آمدي وه که چه مشتاق و پريشان بودم
    تا برفتي ز برم صورت بي جان بودم
    نه فراموشيم از ذکر تو خاموش نشاند
    که در انديشه اوصاف تو حيران بودم
    بي تو در دامن گلزار نخفتم يک شب
    که نه در باديه خار مغيلان بودم
    زنده مي کرد مرا دم به دم اميد وصال
    ور نه دور از نظرت کشته هجران بودم
    به تولاي تو در آتش محنت چو خليل
    گوييا در چمن لاله و ريحان بودم
    تا مگر يک نفسم بوي تو آرد دم صبح
    همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم
    سعدي از جور فراقت همه روز اين مي گفت
    عهد بشکستي و من بر سر پيمان بودم
     
    Farzane، f@rid69، !!AMINKHAN!! و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  9. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏23/5/20
    ارسال ها:
    3,152
    تشکر شده:
    14,852
    امتیاز دستاورد:
    116
    جنسیت:
    مرد
    معنی فاصله ها چیست برایم بنویس
    درد این واژه سرا چیست برایم بنویس

    تو تماشاگر من بلکه نه من فاصله ای
    علت دوری ما چیست برایم بنویس

    همه جا غرق دعا میشوم از امدنت
    معنی اشک و دعا چیست برایم بنویس

    خون دل خوردنت از بار گناه من است
    معنی شرم و حیا چیست برایم بنویس

    مثنوی نه غزلی نه نه قصده نه گلم
    مصرع از درس وفا چیست برایم بنویس

    دست من را تو نگیری به زمین می افتم
    حکمت دست شما چیست برایم بنویس

    تو برایم بنویسی به یقین میفهمم
    حرمت عشق کجا نیست برایم بنویس ​
     
    Farzane، !!AMINKHAN!!، NILAY و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  10. کاربر حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏12/11/14
    ارسال ها:
    1,497
    تشکر شده:
    3,569
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    اگر به باده مشکین دلم کشد شاید
    که بوی خیر ز زهد ریا نمی‌آید

    جهانیان همه گر منع من کنند از عشق
    من آن کنم که خداوندگار فرماید

    طمع ز فیض کرامت مبر که خلق کریم
    گنه ببخشد و بر عاشقان ببخشاید

    مقیم حلقه ذکر است دل بدان امید
    که حلقه‌ای ز سر زلف یار بگشاید

    تو را که حسن خداداده هست و حجله بخت
    چه حاجت است که مشاطه‌ات بیاراید

    چمن خوش است و هوا دلکش است و می بی‌غش
    کنون به جز دل خوش هیچ در نمی‌باید

    جمیله‌ایست عروس جهان ولی هش دار
    که این مخدره در عقد کس نمی‌آید

    به لابه گفتمش ای ماه رخ چه باشد اگر
    به یک شکر ز تو دلخسته‌ای بیاساید

    به خنده گفت که حافظ خدای را مپسند
    که بوسه تو رخ ماه را بیالاید
     
    f@rid69، Farzane و !!AMINKHAN!! از این ارسال تشکر کرده اند.