ادبیات از تراژدی و فقدان و غم و عسرت زاده می شود .. اما برایم احساس حقارت باری ست وقتی فکر می کنم تنها منبع الهامم برای نوشتن گسست و جدایی چند وقت پیش است که در مقیاس این همه بدبیاری و فلاکت، ناچیزترین شان است.
درمان افسردگی و عاشقی شبیه هم است. آرام آرام، با درد، با رنج، با اشک اشک اشک از تن و روان خارج می شوند. زمانبر هستند هر دو، داغونت می کنند هر دو،افسردگی و عاشقی. درد عاشقی که درمان شد، افسردگی هرروز بیشتر و بیشتر چنبره می زند روی روحت، انگار نمی شود این باشد و آن نباشد!.
یهو دلم خواست یه وویس بذارم واستون منتها من وویس هام تایم داره حقیقتا [ نگاه به بالا ] یه تایم بگین بذارم بتونین گوش بدین :دی همین دیگه : )) خودشیفته ام نیسدم + یه چیزی الان یادم افتاد تا مغز استخونم سوت کشید چقدر مردم رو دارن به خدا یه حرکت میزنی واسشون تا ابد دیگه ولت نمیکنن بابا منم کار و زندگی دارم نمیتونم ول کنم زندگیمو به شماها کمک کنم -_-
حسنا هرچقد عشقت کشید♡ + زندگی همیشه سینوسیه واسم همیشه با اینکه نیشم تا بغل گوشم بازه و به هزارتا چیز دلخوشم و ب اصطلاح خرکیفم ته ذهنم یه چیزی شبیه یه نمایشگر غصه هارو پخش میکنه همیشه یه گره تو ذهن و دور و برم بوده از موقعی ک یادمه برای ادمایی مثل ما هیچی ب حالت هلو بپر تو گلو بدست نمیاد امیدوارم این گره هم وا شه گره ای ک کور شده مدتهاست که خستمون کرده امیدمون و هعی ناامید میکنه ولی باید وا شه خربزه مشهد بزنیم بر بدن دلمون وا شه والا بِرا ♡