دلم گرفته... آسمانش حال و هوای رگبارُ تگرگـ دارَد ! غرش... هی تیرهُ تارمیشوَد هی بادی لابه لایِ غصه هایَش میوَزَد بلکی پراکنده کند اندوه مرا !... سخت حالِ گرفتن دارد هوایِ دلم را میگویَم دردَش چیست؟نمی دانَم !... . . ...!؟
بدان شاعر هم شوم ایرج میرزا جوابت بازی با کلمه های اینجا سوال هایت یک مشت حرف بی جا به موقع آمدن بگو برپا اه شاعرا چطوری شعر میگن؟!یه تکست رپ مینویسم یه ربعه تمومه دو بیتو نیم ساعته دارم مینویسم :bucktooth:
شب ارام صدا ارام نگاه تو ارام هوای تو ارام جاده ها ارام و بی عبور کوچه ها ارام و سوت و کور خدا ارام دلم تا نهایت نبودنت نا ارام...
اینروزها گاهی تلنگوری مرا به باور باران نزدیک میکند گاهی مکثی مرا به بارش سکوتی تلخ بر اندام افکارم وادار میکند اینروزها عجیب به تو نزدیک میشوم بی انکه بدانم کدام منطقه ی جغرافیایی را اسیر تصرفت داری و این یعنی: راه من به اسمان باز ست....
شاید کوچه ها به سمت اخرین قدمها تاخته اند شاید باغ دلمان برگریز خاطره ی افتاب شده شاید ستاره هایمان را در هفت توی اسمان گم کرده ایم وشاید خدا را بی خدا کرده ایم که اینچنین در ابتدای یک شهر خاموش تنها مانده ایم....
با نفس باد گریخته ایم با صدای مهتاب در سنگفرش خاطرمان رنگ با خته ایم با نردبان همسایه راه اسمان را پیموده ایم شهر کوچک ست و گناه شبتاب روشن با اینهمه تظاهر با اینهمه ریا درین روشنایی محض به کجا تاخته ایم کجا؟!!!
تو آمدیُ تار و پودِ دلــــــم رنگِ عشق گرفت.. پس از تو، تمـــآمِ نگــآهم با تو رنگـــــ گرفت.. تو آمدیُ جــآن به جسمِ خسته اَم نشست.. پس از تو، نبضِ دلــــــم ضرب آهنگــــ گرفت.. 6 خُرداد . . لبخندِ رنگی 16 خُردادِ 94 ..
دل گاهی میگیرد زمان گاهی میخوابد وخدا نیز گاهی خود را میان هزاران ناخدا گم میکند وقتی دریا طوفانی ست موج، کدخدای دریا میشود نمیدانم قافیه باشم غزلهای ناتمام دلت را یا شاعری را ختم نگاهت کنم و دیگر هیچ امروز حالم خوش نیست چون به قدرت قلبت تردید دارم به نگاهت شک کرده ام تو بزرگ نیستی یا من کوچک شده ام؟ لحظه ها ارام نیست شاید کوچه ها عبور گامهای دیگری را به نظاره بنشینند اما دل به جاده سپردن نفس میخواهد زمان من نبضش ایستاده ارام صبور ....
تقدیم به دوستی که امروز خیلی به یادش بودم با یک سبد رازقی با عرض پوزش من ذوق شعر ندارم میدونم که جای این نوشته اینجا کنار متون ادبی نیست اما به احترام یک دوست خوب دوست داشتم که بنویسم باز هم معذرت دستهایم برای تو دستها میفهمند راز لمس عاطفه ها را دستها میدانند عمق محبت را و آگاهند به حریم رویاهای دور دستهایم را دوست دارم نه برای سخاوتش که آلوده با توقعی پنهان است نه برای توانائیش که دست بالای دستهایم بسیار دستهایم را دوست دارم آنگاه که آفتاب سوخته و خسته از تلاش روز بی اختیار در سکوت زلال شب ایستاده رو به آسمان شادیت را آرزو میکنند دستهایم برای تو 7 Aug