تو این تاپیک اون دسته از کاربرایی که اهل ذوق و شعر و یا متنهای زیبای ادبی هستن مطالب خودشونو قرار بدن
امروز حالش خوب نبود! حالِ دلَم را میگویم... انگارگرفته بود!.. یاکسی اورا گرفته بود!... گاهی عجیب سرناسازگاری بلند میکند... گاهی صبرِ اَیوبَم راهی برای آرام کردنش ندارد!... هرچه بااوسخن بگویم نازبکشم! فایده ای ندارد!... فقط بهانه میگیرد بهانه خواستنت را!.. بودنت را... "یکـــــتا" ۳شنبه/۲۲اردیبهشت/۹۴
کاش بهار کمی تٵمل میکرد! کاش تابستان عجله ای نداشت برایِ آمدنش! کاش روزهای بهاریمان لاغرو مُردنی نبودند! کاش تابستان عرقِ خستگی راباخودش نمی آورد! . . . . خسته ام امروز مثلِ بهاری فرتوت! مثلِ تابستانی زشتُ بدخو امروز۴شنبه/اردیبهشت۹۴
خسته ی چهارفصل رنگریز خدا نیستم زمان در وادی فراموشی خواهد گذشت صداها خواهند رفت نگاهها خواهند پوکید اما او که باید باشد،خورشیدم را نوشیده او که باید باشد،ادم را به گندمی فروخته اما نیست فرشته ها اسمانی ند،زمین جای عاشقی نیست،من ازین دلگیرم چهارفصلم زخمی یک حادثه ست این اتفاق زمینی نیست... Mitra
من عاشقت بودم ..! تو هم شاید ..! آرامشم با تو بود .. طوفان ـم با تو بود .. اشک با تو .. لبخند با تو .. اصلا همه چیز با تو .. حتی زندگی ـاَم .. تو خودِ [زندگی]ـاَم بودی ..! در قفس ـاَت نمیکنم .. من دوستت دارم اما .. [رهایت] میکنم .. ولی هرگز فراموش نکن ! تو ! زندگی ـاَم بودی .. NFS 94.2.25
امروز حالِ دلَم خوب است! میخواهَم کنارِ این حالِ خوب سفره ای پهن کنم، از عشق ازمحبت! میخواهم برایَش چایِ داغ بریزم... کمی دلم را گرم کنم! امروز میخواهَم برایش فالی بگیرم از حافظ! میخواهَم نویدَش بدهَم برایِ آتیه...! امروز میخواهَم لبخندی به رویِ ماهَش باز کنم میخواهَم بگیرَمش درآغوشَم تامبادا تنهایی برافکارَش هجوم بیاوَرَد! امروز کنار چایِ داغش دوحبّه قند میگذارَم تاشیرینیَش آب کند دلش را!... امروز خوبم... خداروشکر! "یکتـــــا" جمعه/اردیبهشت/۹۴
گاهی پنجره ها بی بهانه به اسمان بازست وگاهی با هزار بهانه و خواهش تمام درها چهارقفل بدبیاری این میان دل میشود لحاف چهل تکه مادربزرگ گاهی هزار کبوتر برایت خبر امدنش مرا میدهند وگاهی سکوت قاصدک سپید گیسوی تکرار است دل بیگناه ارام میگیرد وفریاد کم می اورد بی گناه به عشق یک نگاه...
شب در پرتوی صدای عابری به خواب رفته عابری که قصد عبور ندارد یارای حضور ندارد چشمها که مست هم اغوشی ماه و اسمان میشود دیگر زوزه ی یک گرگ خسته برایش لالایی باد ست دیگر نفسهای بریده ی افتاب برایش جنون انی لحظه هاست من به شدت درگیر حادثه ای هستم عجیب حادثه ای که طعم لبهای تو را شیرینتر میکند حادثه ای که موسیقی نگاهت را برایم موزونتر میکند این روزها به شدت درگیر حوادثم میترا
گاهی باید بگذری، چشم ببندی به رویِ خوبی ها به رویِ بدیها... گاهی باید نبینی آنچه را که میشکند وجودت را!... گاهی باید سنگ بود ! تاجلوی خوردشدن احساساتت را بگیری... گاهی باید مشت گره کنی ! تا شود سپر بلایت... گاهی باید لبخند به خرج دهی ! تا آباد کنی ویرانه هارا... گاهی باید آنقدر محکم باشی که کمرت دربرابر گستاخیها خم نشود !... گاهی هم باید بخشنده باشی تا ببخشی و بگذری... امروز ۴شنبه/۶تیرماه/۹۴ "یکتـــــا"
خوب است آدمی بعضی چیزها را یادگاری نگه دارد ... هر از چند صباحی نگاهی به آن بیاندازد و برای خودش مرور کند وقایعی را که گذشت ... زمین قانون عجیبی دارد، هفت میلیارد آدم و فقط با یکی از آنها احساس تنهایی نمی کنی و خدا نکند که آن یک نفر تنهایت بگذارد، آن وقت حتی با خودت هم غریبه می شوی . . .