عرض شود که... اسم این گربه سوسن بود. چرا سوسن بود؟! چون برادرزادم که خیلی کوچک بود اولین بار که اینو دید یهو گفت سوسن، دلیلشم نمیدونیم هنوز چرا؟!! وقتی این گربه اومده بود(تقریبا 7/8 سال پیش) تو حیاطمونو موندگار شده بود دقیقا تو دورانی بود که انگار همه چی داشتم، نه که دارم برا این گربه عاشقانه مینویسما...نه!!! تو این زمان من همه چی داشتم؛ دوست خوبی که دیگه ندارمش، عسقی که دیــــــگه ندارم و حیفـــــــــ چون حداقل نفسهاش بود که دیگه نیست. روحت شاد عزیزم.... همه نداشتنام انگار با رفتن این گربه شروع شد. این گربه(همون سوسن) برام تداعی کننده خیلی خاطراته
اتفاقی این عکسو پیدا کردم...مال خیلی وقت پیشه...(حالا این خیلی وقت پیش که میگم میشه تقریبا پاییز سال قبل) یه کم نگاهش کردم؛دلم واسه حال و هوای اون موقع تنگ شد!دقیقا موقعی بود که همه رفته بودن مسافرت و من شیراز تنها بودم،تنهایی باید همه جا میرفتم و کارامو میکردم ولی روزای عجیب خوبی بود؛روزای سبکی بود روزایی بود که وقتی برمیگشتی خونه از فرط سنگینی اتفاقات روزت و فکرایی که توی سرته همونجا دم در نمی نشستی رو زمین و هی فکر رو فکر بیاری!روزایی بود که میگفتی بیخیال خستگی و یهو یک ساعت. پیاده راه خونه رو میرفتی،تو اتوبوس مینشستی به بچه های تو اتوبوس میخندیدی،واسه خودت تو خیابون شیرینی میخریدی و با عشق تمام تو هرکتابفروشی میدیدی سرک میکشیدی...نفس میکشیدی. روزایی بود که آسون بخشیدیم،آسون گذشتیم،آسون رفیق شدیم و آسون همه چیزو حل کردیم
این عکس دقیقابرمیگرده به 1سال پیش!: ) یادمه ازخونه مادرمامانم اومده بودم نشسته بودم توحیاط روپله هاآهنگ گوش میدادم که عکس گرفتم!