اسمش ملیحه بود صداش میزدیم دایه مادربزرگ پدرم .. وقتی میرسیدی بهش همون اول دست میکردم تو سوراخ سنبه های لباس و روسریش ی چیزی میداد بهت تا کامت رو شیرین کنی از مویز و کشمش و گردو نقل گرفته تا این جدیدا شکلات ازون خیلی قدیمی هاش اینها عشق ما بچه ها بود مهربون و مهربون ومهربون و بسیار زحمت کش .. دایه روحت شاد باشه و قرین رحمت خدا یعنی اگه شماها بهشت نباشین پس یعنی کیا بهشت رو پر میکنن؟؟ پ ن : عکس بسیار بسیار شبیه به دایه هست ولی عکس خودش نیست و اتفاقی دیدم.
اقا میلاد این عکس از عزیزه تازه از دست دادشو گذاشت یاد عزیزه خودم افتادم که دیگه نیست .. توذهنم یلدای امسال جرقه خورد...اون جو مسخره وغمگین..دیوارای خونه منو میخوردن انگار یلدای امسال... یادمه اون شب خیلی ناراحت بودم ...خیلی ! اصن بدترین شب یلدای عمرم بود.. دنیا خیلی نامرده ..اون شب تمام تایم به این سپری شد یلدای پارسال چه فرقی با یلدای امسال داشت ؟فرقش این بود ادمی که پارسال تو جمعمون بود امسال به خاطر کرونا پیش ما نبود وزیر کلی خاک ...حتی نمیشد که بری سرخاکش چون به خاطر کرونا درو بسته بودن وکسی رو راه نمیدادن ...قاب عکسش گوشه ی مبلا بدجور چنگ به دلم میزد .. همه داشتن خفه میشدن انگار ولی همه ظاهرو نگه داشته بودن .. دایی هام پسرخاله ام مامان بزرگم پسردایی هام بابا بزرگم خاله ام مامانمو...همه:) چقدر بده ادم عزیزشو به خاطر کرونا از دست بده ...اونم کسی که تو بیمارستان بوده!پیشش نبودی ..فقط بهت زنگ میزنن ومیگن خانم بیا مرده اتو از تو بیمارستان ببر و تو باید باید باید به خودت بقبولونی که ببین از این به بعد شبای یلدا شبای عید یا توعروسی ومراسمای خانوادگیت دیگه نیست ...نیست که نیست ...فوقش بتونی قاب عکسشو یه گوشه بذاری .. یادمه اون شب نمیخواستم حتی یه دونه عکس هم با کسی بندازم واخرم به زور واصرار مامان بابام چند تا عکس گرفتم... یلدا که گذشت ..امسال عید رو چجوری بگذرونیم ؟درسته کروناس وجمع نمیشیم ولی اصن ...چی بگم :) __________________ برای همه عزیزای از دست رفته یه فاتحه بخونیم امشب ینی هر کسی که دید پست رو ♡ خدا همه ی رفتگان خودتون رو هم رحمت کنه ♡ همین طور مادر بزرگ اقا میلاد
به پدر بزرگم میگفتیم باوه خلیل و به مادر بزرگم میگفتیم دادا و اسمش ام کلثوم بود .. ازین عکس حدود 26 27 سال میگذره خیلی عجیب ولی از دادا هیچ خاطره ای تو ذهنم نیست غیره اینکه خونمون بود و من بیرون فوتبال بازی میکردم خوردم زمین و شلوار تازه م پاره شد و دادا با مهربونی فراوان برام رفو کرد با همون روش قدیمی که بلد بود. ناز بود این رو خوب یادمه ، سالهای آخر عمرش رو مریض و مریض بود و آخرش سال 75 فوت شد وقتی من 10 سالم بود باوه خلیل تا وقتی زنده بود نه اسم زن دیگه ای رو آورد و نه تمایلی داشت یعنی تا بیست سال بعدش .. بیست سال تنهایی .. ی چیزی میگم ی چیزی میشنوید اصلا راحت نیست اصلا .. 11 سالش که بود با فوت پدرش میشه بزرگ 4 5 تا بچه ی قد و نیم قد از خودش کوچیکتر و زحمت و زحمت و زحمت .. رشید بود و قوی هیکل وقتی عصا دست میگرفت و پشتش خم شده بود تازه با منِ 181 سانتی هم قد میشد .. مناجات هاش وقت نماز صبح هنوز تو گوشم هست .. خودم چشمهای باوه خلیل رو بستم وقتی هنوز بدنش زیر دستم گرم بود ولی خودش پر زده بود .. دلتنگتونم امشب عزیزانم .. روحتون قرین نور و شادی انشالله پ ن : پدر بزرگ و مادر بزرگ مادریم دادا نفر دوم از راست