هوا یک طوری است... مثل طعم انار نوبرانه... مثل بوی بالش مادرم... چرا کلمات را معذب کنم؟! هوا امروز طعم تو را دارد...
زنی که قادر است با صدای کفتر چاهی و قورباغه ها به وجد بیاید زنی که با یک استکان چایی تازه دمش می تواند حال همه افراد خانواده را خوب کند زنی که می تواند مولانا گوش کند و خیاطی کند زنی که می تواند با خدا گپ بزند و قهوه بنوشد زنی که میتواند آنقدر ترانه بوی باران را بخواند که گندمزار گیسوانش بوی باران بگیرد زنی که میتواند وقت ظرف شستن بدون غیبت به دریا و جنگل برود زنی که می تواند با صدای بلند فکر کند همان زنی است که هیچکس نمی تواند او را شکست دهد!
امشب مرا به آغوش بکش و طواف کن کعبه ی سرزمین تنم را بگذار به عشق تو ایمان بیاورم ای جبرئیل عاشقانه هایم..
° گرم است دلم به دوست داشتنت... شبیهی به هر چیزی که زیباست به هر چیزی که دل آدم را می برد فرقی ندارد چه روزی از چه فصلی... تو عجیب شبیهی به زندگی...
خورشید برای من ساعت هفت غروب طلوع می کند آن هم از پشت میز یک کافه یعنی وقتی تو را می بینم... روز من از حضور تو شروع می شود شب من از غیبت تو... کاری کن روزهایم بلند باشند من از شب ها می ترسم...!