دلم تنگ می شود گاهی برای یک دوستت دارم ساده دو فنجان قهوه داغ سه روز تعطیلی در زمستان چهار خنده بلند و پنج انگشت دوست داشتنی....
دستهای تو چون چشمهای به سوی من جاری شد و من تازه شدم من یقین کردم یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم و در گهوارهی سالهای نخستین به خواب رفتم؛ در دامانت که گهوارهی رویاهایم بود...