هر قطره اشک نشان دل شکستگی است هر سکوت نشان تنهایی است هر لبخند نشان مهربانی است هر پیام نشانی از دل تنگی من برای تو است
رفتم که نبینی پریشان شدنم را ، غمناک ترین لحظه ی ویران شدنم را … در خویش فرو رفتم و درخویش شکستم تا دوست نبیند غم تنها شدنم را
چنین که همت ما را بلند ساخته اند عجب که مطلب ما در جهان شود پیدا اگر تو آینه سینه را دهی پرواز هزار طوطی شیرین زبان شود پیدا کدام نوش که در وی نهفته نیشی نیست؟ نفاق بیشتر از دوستان شود پیدا
تو آسمانی و من ریشه در زمین دارم همیشه فاصله ای هست داد از این دارم قبول کن که گذشته ست کار من از اشک که سال هاست به تنهایی ام یقین دارم تو نیز دغدغه ات از دقایقت پیداست مرا ببخش اگر چشم نکته بین دارم محمدعلی_بهمنی
با من بگو چگونه به پایان رسیده ام! با من که در حوالی قلبت تپیده ام تقویم من به نیمه رسید و هنوز هم من نیم دیگر دل خود را ندیده ام پاییز میوزد به درختان و من هنوز از فصل خنده های تو سیبی نچیده ام محبوبه_بزم_آرا
پروانه امشب پر نزن اندر حریم یار من یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن ترسم که بوی نسترن مست است و هوشیارش کند پیراهنی از برگ گل از بهر یارم دوختم از بس لطیف است آن بدن ترسم که آزارش کند ای آفتاب آهسته نه پا در حریم یار من ترسم صدای پای تو خواب است و بیدارش کند پروانه امشب پر نزن اندر حریم یار من ترسم صدای شه پرت قدری دل آزارش کند
از حال خود شکسته دلان را خبر فرست تسکین جان سوختگان یک نظر فرست جان در تب است از آن شکرستان لعل خویش از بهر تب بریدن جان نیشکر فرست خاقانی