راز و نیاز عاشق، محتاج گفتگو نیست وقت نماز عاشق، قبله که روبرو نیست ما بینیاز گفتن، بیگفتن و شنیدن در حال گفت و گوییم در لحظههای دیدن تو با دل صبورت در ماندن و عبورت با من به گفت و گویی در غیبت حضورت اردلان سرفراز
پيش از اينها فکر مي کردم که خدا خانه اي دارد کنار ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتي از الماس خشتي از طلا پايه هاي برجش از عاج و بلور بر سر تختي نشسته با غرور ماه برف کوچمي از تاج او هر ستاره، پولکي از تاج او اطلس پيراهن او، آسمان نقش روي دامن او، کهکشان رعدو برق شب، طنين خنده اش سيل و طوقان، نعره توفنده اش دکمه ي پيراهن او، آفتاب برق تيغ خنجر او مهتاب هيچ کس از جاي او آگاه نيست هيچ کس را در حضورش راه نيست بيش از اينها خاطرم دلگير بود از خدا در ذهنم اين تصوير بود آن خدا بي رحم بود و خشمگين خانه اش در آسمان، دور از زمين بود، اما در ميان ما نبود مهربان و ساده و زيبا نبود در دل او دوست جايي نداشت مهرباني هيچ معنايي نداشت هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا از زمين، از آسمان، از ابرها زود مي گفتند: اين کار خداست پرس وجو از کار او کاري خداست
خدایا گوشه چشمی از تو کافیست تا هر رنجی به رحمت هر غصه ای به شادی هر بیماری به سلامتی هر گرفتاری به آسایش وآسانی هر فراقی به وصل هر قهری به آشتی هر زشتی به زیبایی هر تاریکی به نور و هر ناممکنی به قدرت نامحدود خودت به ممکن تبدیل شود پروردگارا تمام وجود و هستیمان را، آرزوهایمان را غرق محبت و نگاه گرمت قرار بده
خدایا، به من توفیق تلاش در شکست، صبر در نومیدی، رفتن بی همراه، جهاد بی سلاح، کار بی پاداش، فداکاری در سکوت، دین بی دنیا، مذهب بی عوام، عظمت بی نام، خدمت بی نان، ایمان بی ریا، خوبی بی نمود، مناعت بی غرور،عشق بی هوس،تنهایی در انبوه جمعیت، و دوست داشتن، بی آنکه دوست بداند، روزی کن.
خدایا دانشی ده ؛ غم نگیرم، بده آرامشی ؛ ماتم نگیرم، خدایا از شهامت بی نصیبم، شهامت ده که آرامش بگیرم، خدایا ؛ این تفاوت بر من آموز، که در گمراهی مطلق نمیرم، ابرها به آسمان تكيه ميكنند، درختان به زمين و انسانها به مهربانی يكديگر... گاهی دلگرمی يک دوست چنان معجزه ميكند كه انگار خدا در زمين كنار توست. جاودان باد سايه دوستانی كه شادی را علتند نه شريک، و غم را شريكند نه دليل...