کاش بارانی ببارد قلب ها را تر کند بگذرد از هفت بند ما، صدا را تر کند قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها رشته رشته مویرگ های هوا را تر کند بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را شاخه های خشک و بی بار دعا را تر کند جلیل_صفربیگی
«أيها الحزن؛ ألم تؤلمك ركبتاك من الجثو فوق صدورنا...؟!» ای اندوه؛ آیا زانوانت از زانو زدن بر سینههامان بهدرد نیامد...؟! - امین معلوف
محبوب من شما که می خواستید بروید، پس چرا این همه خاطره در کوچهی ما جا گذاشتید؟ محمد صالح علاء
گیسو بتکان دختر زیبای غزلها ... آب از سرِ من رفته و دیگر چه حجابی؟ دیشب زدم از خواجه پی هر دویمان فال میگفت: حلال است به ایام شبابی! زندان اگر آغوش تو، سلولِ تو بازوست؛ بَهبَه که چه بندی، چه قرنطینهی نابی!
تو صبحی...! از پشت پنجره میبینمت لپهایت گل انداخته؛ تارهای زرین گیسوهای طلاییات روی شانه ریخته؛ با گلهای آفتاب گردان دامنت بازی میکنی؛ زیر لب قصیده طلوع زمزمه می کنی و اصلا حواست به دلبریهایت نیست...
دستت را به من بده دستهایِ تو با من آشناست... ای ديريافته با تو سخن میگويم بهسانِ ابر که با توفان بهسانِ علف که با صحرا بهسانِ باران که با دريا بهسانِ پرنده که با بهار بهسانِ درخت که با جنگل سخن میگويد زيرا که من ريشههایِ تو را دريافتهام زيرا که صدایِ من با صدایِ تو آشناست... احمد_شاملو