وحشت از عشق که نه،ترسم از فاصله هاست وحشت از غصه که نه،ترسم از خاتمه هاست ترس بیهوده ندارم،صحبت از خاطره هاست صحبت از کشتن ناخواسته عاطفه هاست کوله باری پر از هیچ،که بر شانه ماست
من توی ذهنم دلیل برای نبودن میارم ولی اون دلیلاش برای بودن قوی تر میشه .. میبینم و حس میکنم چجوری داره تلاش میکنه برای به دست اوردن ولی من .. عزمم رو جزم کردم بهونه بیارم برای رفتن سناریو میچینم بارها و بارها مرورشون میکنم.. برای تک تک شون گریه میکنم برای تک تک شون the end های مختلفی مینویسم ولی .. تو همین مدت فهمیدم اون انقدر وابسته هست که من اگه برم نابود میشه داغون میشه مثه بچه ای که از آغوش مادرش جدا بشه بار مسئولیتی رو شونه هام سنگینی میکنه من مقصر همه این اتفاقاتم ! اما چه میشه کرد برام شده یه دندون لق که نه میشه کشیدش نه میشه نگهش داشت .. توی افکارم بودم که صدای گوشی اومد .. با خوندن پیامش درباره عکسم دوباره همه چیو فراموش کردم لبخند زدم :) : آخ که با موی پریشون که چقد دلبری ! موسیقی متن ! | پارت اول |
دل آدمها تنگ میشود... بالاخره یک روز از این ماسماسک های حرفه ای که دستشان به همه جا میرسد خسته می شوند و دلشان تلفن های دکمه بالشی می خواهد بالاخره خسته میشوند از دانستن همه چیز. از اینکه میفهمند حرفهایشان را خوانده یا نخوانده...دیده یا ندیده..آنلاین بوده یا نبوده .. بالاخره خسته میشوند از اینهمه عکسهای پروفایل..از اینهمه سلفی و... که کارشان را راحت کرده و لازم نیست کلی وقت بگذارند تا همدیگر را از نزدیک با عطرمخصوص هر آدم و لحن چشمهای همدیگر ببینند.. بالاخره یک روز هوس وقتی را میکنند که پیامشان را سند میکردند و زمان را تخمین میزدند که تا برسد و طرفشان بخواند و جواب تایپ کند و سند شود و بدستشان برسد و صدای پیام از موبایل بالشتی شان بلند شود چقدر میکشد.. بالاخره میرسد روزی که زده شوند از اینهمه دم دست همدیگر بودن.. از اینهمه در دسترس بودن.. بالاخره یک روز حالشان از این voice های پشت سر هم بهم میخورد که نه قطع و وصل میشوند نه از دسترس خارج میشوند و دلشان تنگ میشود برای آن تلفن حرف زدن های طولانی ..برای قطع و وصل شدن صدا ..برای مشترک مورد نظر... بعد یکهو یک چیزی توی سرشان صدا میکند که اصلاً مشترک مورد نظر تمام ناز و عشوه اش به همان گاهی در دسترس بودن هایش بوده است و حالا که مدام در دسترس است دیگرمشترک "مورد نظر" نیست و فقط مشترک است مثل بقیه مشترک ها... دل آدمها بالاخره تنگ میشود...
سكوت با سكوت فرق دارد . گاهي ما سكوت ميكنيم چون ترسيده ايم و احساس ميكنيم نميتوانيم از حقمان دفاع كنيم و گاهي سكوت ميكنيم چون ادم رو به رو را درك ميكنيم دردش را ميبينيم و ميفهميم چرا خشم و نفرت و حسادش را به ما نسبت ميدهد چون دركش ميكنيم ، ميدانيم اين رفتارها را براي محافظت از خودش در مقابل ما انجام ميدهد . شايد ما در ذهنش تهديدي هستيم و قطعا تهديد ترسناك است ،او ترسيده است و سعي دارد از خود دفاع كند .هر كسي كه وارد زندگي ما ميشود حرمت دارد حتي اگر يكبار به خانه مان امده حتي اگر يكبار با ما دردو دل كرده حتي اگر يكبار به ما محبت كرده است . و به اين حقيقت هم اگاه باشيم كه بسياري از ادمها بعد از شروع رابطه ارام ارام گره ها و خشم هايشان را ميخواهند تجربه كنند به همين علت در مقابل بسياري از ادمهايي كه زماني ميشناخته ايم بهتر است سكوت كنيم. سكوت با سكوت فرق دارد ، زماني كه قدرتش را داريم كه ضربه بزنيم ، اما تصميم ميگيريم كه اين كار را نكنيم .ان لحظه ي سكوت شماست . مهم نيست ادمهايي كه امده اند و خودشان را خالي كرده اند و قلبمان را شكسته اند چه فكري ميكنند حتي مهم نيست به ديگران چه تصويري از ما نشان ميدهند . ما هنوز خودمان ، خودمان را نميشناسيم چه ايرادي دارد ديگران ما را از دريچه ي ادم ديگري بشناسند؟ چه فرقي ميكند واقعا ادمها چه فكري كنند؟ قطعا ما هم در گذشته احساس تهديد كرده ايم و شايد خشم هايمان را اشتباهي بر روي شخص ديگري خالي كرده ايم ! در نهايت همه ما شبيه به هم هستيم فقط اگاهانه ميتوانيم ياد بگيريم كه چطور شبيه به هم واكنش نشان ندهيم و رد شويم . رد شويم و اجازه دهيم انها هم تجربه كنند ، شايد درست شبيه ما در گذشته مان . سكوت هاي اختياري تمرين خوبي براي فروتن تر شدن است و ما را به درك ادمها نزديك تر ميكند.