تیشه بر ریشه این درد مباش نمکی بر سر این زخم مپاش کار از جای دگر ویران است مرحم این دل بیچاره فقط هجران است
دلم میخواست در این چرخ گردون حکایت سازم از لیلا و مجنون چگونه بعد این هجران و افسون دلم خوش باشد و رقصان و مفتون
نه همین مایل رویش من شیدا شده ام هر که آن عارض و رخ دید به او مایل شد بلبل از شاخ چرا خوار فتاده است به خاک مگر از فکر گل و ذکر خدا غافل شد ؟
آن پری آخر ز ما رخساره پنهان کرد و رفت بیوفائی کرد و نقض عهد و پیمان کرد و رفت آن که میگفت از فراقم خاطر خود جمع دار همچو زلف خود مرا خاطر پریشان کرد و رفت
تو میدانی که درد من در این دنیا نه پایان دارد و عقبا شراره میکشد هر دم نفیری از دلم از عمق این اندوه اندوه ها دریغ از یک نگاه گرم و یک دست محبت وار که آید سایه اش بر این سر پر سوز و پر سودا