1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

اشعار هوشنگ ابتهاج

شروع موضوع توسط Zarirr ‏27/11/10 در انجمن معرفی شخصیتها، زندگینامه و کتاب

  1. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏14/11/10
    ارسال ها:
    3,600
    تشکر شده:
    940
    امتیاز دستاورد:
    113
    حرفه:
    دانشجو
    نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
    تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
    گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
    پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
    روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
    حالیا چشم جهانی نگران من و توست
    گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
    همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
    گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
    ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
    این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
    گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
    نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
    هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست
    سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
    وه ازین آتش روشن که به جان من و توست
     
    vakiloshoara از این پست تشکر کرده است.
  2. کاربر مفید

    تاریخ عضویت:
    ‏8/12/10
    ارسال ها:
    887
    تشکر شده:
    49
    امتیاز دستاورد:
    48
    ترانه

    تا تو با منی زمانه با من است
    بخت و کام جاودانه با من است
    تو بهار دلکشی و من چو باغ
    شور و شوق صد جوانه با من است
    یاد دلنشینت ای امید جان
    هر کجا روم روانه با من است
    ناز نوشخند صبح اگر توراست
    شور گریه ی شبانه با من است
    برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
    رقص و مستی و ترانه با من است
    گفتمش مراد من به خنده گفت
    لابه از تو و بهانه با من است
    گفتمش من آن سمند سرکشم
    خنده زد که تازیانه با من است
    هر کسش گرفته دامن نیاز
    ناز چشمش این میانه با من است
    خواب نازت ای پری ز سر پرید
    شب خوشت که شب فسانه با من است
     
  3. کاربر مفید

    تاریخ عضویت:
    ‏8/12/10
    ارسال ها:
    887
    تشکر شده:
    49
    امتیاز دستاورد:
    48
    پاسخ : برگزیده اشعار امیر هوشنگ ابتهاج 1

    تنگ غروب

    یاری کن ای نفس که درین گوشه ی قفس
    بانگی بر آورم ز دل خسته ی یک نفس
    تنگ غروب و هول بیابان و راه دور
    نه پرتو ستاره و نه ناله ی جرس
    خونابه گشت دیده ی کارون و زنده رود
    ای پیک آشنا برس از ساحل ارس
    صبر پیمبرانه ام آخر تمام شد
    ای ایت امید به فریاد من برس
    از بیم محتسب مشکن ساغر ای حریف
    می خواره را دریغ بود خدمت عسس
    جز مرگ دیگرم چه کس اید به پیشباز
    رفتیم و همچنان نگران تو باز پس
    ما را هوای چشمه ی خورشید در سر است
    سهل است سایه گر برود سر در این هوس
     
  4. کاربر مفید

    تاریخ عضویت:
    ‏8/12/10
    ارسال ها:
    887
    تشکر شده:
    49
    امتیاز دستاورد:
    48
    پاسخ : برگزیده اشعار امیر هوشنگ ابتهاج 1

    افسانه ی خاموشی

    چه خوش افسانه می گویی به افسون های خاموشی
    مرا از یاد خود بستان بدین خواب فراموشی
    ز موج چشم مستت چون دل سرگشته برگیرم
    که من خود غرقه خواهم شد درین دریای مدهوشی
    می از جام مودت نوش و در کار محبت کوش
    به مستی ، بی خمارست این می نوشین اگر نوشی
    سخن ها داشتم دور از فریب چشم غمازت
    چو زلفت گر مرا بودی مجال حرف در گوشی
    نمی سنجد و می رنجند ازین زیبا سخن سایه
    بیا تا گم کنم خود را به خلوت های خاموشی
     
  5. کاربر مفید

    تاریخ عضویت:
    ‏8/12/10
    ارسال ها:
    887
    تشکر شده:
    49
    امتیاز دستاورد:
    48
    پاسخ : برگزیده اشعار امیر هوشنگ ابتهاج 1

    قصه ی آفاق

    دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند
    سایه ی سوخته دل این طمع خام مبند
    دولت وصل تو ای ماه نصیب که شود
    تا از آن چشم خورد باده و زان لب گل قند
    خوش تر از نقش توام نیست در ایینه ی چشم
    چشم بد دور ، زهی نقش و زهی نقش پسند
    خلوت خاطر ما را به شکایت مشکن
    که من از وی شدم ای دل به خیالی خرسند
    من دیوانه که صد سلسله بگسیخته ام
    تا سر زلف تو باشد نکشم سر ز کمند
    قصه ی عشق من آوازه به افلک رساند
    همچو حسن تو که صد فتنه در آفاق افکند
    سایه از ناز و طرب سر به فلک خواهم سود
    اگر افتد به سرم سایه ی آن سرو بلند
     
  6. کاربر مفید

    تاریخ عضویت:
    ‏8/12/10
    ارسال ها:
    887
    تشکر شده:
    49
    امتیاز دستاورد:
    48
    پاسخ : برگزیده اشعار امیر هوشنگ ابتهاج 1

    سایه ی سرگردان

    پای بند قفسم باز و پر بازم نیست
    سر گل دارم و پروانه ی پروازم نیست
    گل به لبخند و مرا گریه گرفته ست گلو
    چون دلم تنگ نباشد که پر بازم نیست
    گاهم از نای دل خویش نوایی برسان
    که جزین ناله ی سوز تو دمسازم نیست
    در گلو می شکند ناله ام از رقت دل
    قصه ها هست ولی طاقت ابرازم نیست
    ساز هم با نفس گرم تو آوازی داشت
    بی تو دیگر سر ساز و دل آوازم نیست
    آه اگر اشک منت باز نگوید غم دل
    که درین پرده جیزن همدم و همرازم نیست
    دلم از مهر تو درتاب شد ای ماه ولی
    چه کنم شیوه ی ایینه ی غمازم نیست
    به گره بندی آن ابروی باریک اندیش
    که به جز روی تو در چشم نظر بازم نیست
    سایه چون باد صبا خسته ی سرگردانم
    تا به سر سایه ی آن سرو سرافرازم نیست
     
  7. کاربر مفید

    تاریخ عضویت:
    ‏8/12/10
    ارسال ها:
    887
    تشکر شده:
    49
    امتیاز دستاورد:
    48
    پاسخ : برگزیده اشعار امیر هوشنگ ابتهاج 1

    همنشین جان

    بی تو ای جان جهان ، جان و جهانی گو مباش
    چون رخ جانانه نتوان دید جانی گو مباش
    همنشین جان من مهر جهان افروز توست
    گر ز جان مهر تو برخیزد جهانی گو مباش
    یک دم وصلت ز عمر جاودانم خوش تر است
    بر وصال دوست عمر جاودانی گو مباش
    در هوای گلشن او پر گشا ای مرغ جان
    طایر خلد آشیانی خکدانی گو مباش
    در خراب آباد دنیا نامه ای بی ننگ نیست
    از منخلوت نشین نام و نشانی گو مباش
    چون که من از پا فتادم دستگیری گو مخیز
    چون که من از سر گذشتم آستانی گو مباش
    گر پس از من در دلت سوز سخن گیرد چه سود
    من چو خاموشی گرفتم ترجمانی گو مباش
    سایه چون مرغ خزانت بی پناهی خوش تر است
    چتر گل چون نیست بر سر سایبانی گو مباش
     
  8. کاربر مفید

    تاریخ عضویت:
    ‏8/12/10
    ارسال ها:
    887
    تشکر شده:
    49
    امتیاز دستاورد:
    48
    پاسخ : برگزیده اشعار امیر هوشنگ ابتهاج 1

    سایه ی گل

    ز پرده گر بدر اید نگار پرده نشینم
    چون اشک از نظر افتد نگارخانه ی چینم
    بسازم از سر زلف تو چون نسیم به بویی
    گرم ز دست نیابد که گل ز باغ تو چینم
    مرو به ناز جوانی گره فکنده بر ابرو
    که پیر عشقم و زلف تو داده چین به جبینم
    ز جان نداشت دلم طاقت جدایی و از اشک
    کشید پرده به چشمم که رفتن تو نبینم
    ز تاب آن که دلم باز سر کشد ز کمندش
    کمان کشیده نشسته ست چشم او به کمینم
    اگر نسیم امیدی نبود و شبنم شوقی
    گلی نداشت خزان دیده باغ طبع حزینم
    به ناز سر مکش از من که سایه ی توام ای سرو
    چو شاخ گل بنشین تا به سایه ی تو نشینم
     
  9. کاربر مفید

    تاریخ عضویت:
    ‏8/12/10
    ارسال ها:
    887
    تشکر شده:
    49
    امتیاز دستاورد:
    48
    پاسخ : برگزیده اشعار امیر هوشنگ ابتهاج 1

    حسرت پرواز

    چند یاد چمن و حسرت پرواز کنم
    بشکنم این قفس و بال و پری باز کنم
    بس بهار آمد و پروانه و گل مست شدند
    من هنوز آرزوی فرصت پرواز کنم
    خار حسرت زندم زخمه به تار دل ریش
    چون هوای گل و مرغان هم آواز کنم
    بلبلم ، لیک چو گل عهد ببندد با زاغ
    من دگر با چه دلی لب به سخن باز کنم
    سرم ای ماه به دامان نوازش بکذار
    تا در آغوش تو سوز غزلی ساز کنم
    به نوایم برسان زان لب شیرین که چو نی
    شکوه های شب هجران تو آغاز کنم
    با دم عیسوی ام گر بنوازی چون نای
    از دل مرده بر آرم دم و اعجاز کنم
    بوسه می خواستم از آنمه و خوش می خندید
    که نیازت بدهم آخر اگر ناز کنم
    سایه خون شد دلم از بس که نشستم خاموش
    خیز تا قصه ی آن سرو سرافراز کنم
     
  10. کاربر مفید

    تاریخ عضویت:
    ‏8/12/10
    ارسال ها:
    887
    تشکر شده:
    49
    امتیاز دستاورد:
    48
    پاسخ : برگزیده اشعار امیر هوشنگ ابتهاج 1

    آخر دل است این

    دل چون توان بریدن ازو مشکل است این
    آهن که نیست جان من آخر دل است این
    من می شناسم این دل مجنون خویش را
    پندش مگوی که بی حاصل است این
    جز بند نیست چاره ی دیوانه و حکیم
    پندش دهد هنوز ، عجب عاقل است این
    گفتم طبیب این دل بیمار آمده ست
    ای وای بر من و دل من ، قاتل است این
    کنت چرا نهیم که بر خک پای یار
    جانی نثار کردم و ناقابل است این
    اشک مرا بدید و بخندید مدعی
    عیبش مکن که از دل ما غافل است این
    پندم دهد که سایه درین غم صبور باش
    در بحر غرقه ام من و بر ساحل است این