1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

شعرهای زیبا درباره ی مــــــــــــــادر

شروع موضوع توسط Zarirr ‏4/12/10 در انجمن اشعار

  1. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏14/11/10
    ارسال ها:
    3,600
    تشکر شده:
    940
    امتیاز دستاورد:
    113
    حرفه:
    دانشجو
    ای وای مادرم!

    آهسته باز از بغل پله ها گذشت

    در فكر آش و سبزی بیمار خویش بود

    اما گرفته دور و برش هاله ای سیاه

    او مرده است و باز پرستار حال ماست

    در زندگی ما همه جا وول می خورد

    هر كنج خانه صحنه ای از داستان اوست

    در ختم خویش هم به سر كار خویش بود

    بیچاره مادرم

    هر روز می گذشت از این زیر پله ها

    آهسته تا به هم نزند خواب ناز من

    امروز هم گذشت

    در باز و بسته شد

    با پشت خم از این بغل كوچه می رود

    چادر نماز فلفلی انداخته به سر

    كفش چروك خورده و جوراب وصله دار

    او فكر بچه هاست

    هرجا شده هویج هم امروز می خرد

    بیچاره پیرزن، همه برف است كوچه ها

    او از میان كلفت و نوكر ز شهر خویش

    آمد به جستجوی من و سرنوشت من

    آمد چهار طفل دگر هم بزرگ كرد

    آمد كه پیت نفت گرفته به زیر بال

    هر شب در آید از در یك خانه فقیر

    روشن كند چراغ یكی عشق نیمه جان

    او را گذشته ای است، سزاوار احترام :

    تبریز ما ! به دور نمای قدیم شهر

    در ( باغ بیشه ) خانه مردی است باخدا

    هر صحن و هر سراچه یكی دادگستری است

    اینجا به داد ناله مظلوم می رسند

    اینجا كفیل خرج موكل بود وكیل

    مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق

    در باز و سفره پهن

    بر سفره اش چه گرسنه ها سیر می شوند

    یك زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه

    او مادر من است

    انصاف می دهم كه پدر رادمرد بود

    با آنهمه درآمد سرشارش از حلال

    روزی كه مرد، روزی یكسال خود نداشت

    اما قطارهای پر از زاد آخرت

    وز پی هنوز قافله های دعای خیر

    این مادر از چنان پدری یادگار بود

    تنها نه مادر من و درماندگان خیل

    او یك چراغ روشن ایل و قبیله بود

    خاموش شد دریغ

    نه، او نمرده، میشنوم من صدای او

    با بچه ها هنوز سر و كله می زند

    ناهید، لال شو

    بیژن، برو كنار

    كفگیر بی صدا

    دارد برای ناخوش خود آش می پزد

    او مرد و در كنار پدر زیر خاك رفت

    اقوامش آمدند پی سر سلامتی

    یك ختم هم گرفته شد و پر بدك نبود

    بسیار تسلیت كه به ما عرضه داشتند

    لطف شما زیاد

    اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت:

    این حرفها برای تو مادر نمی شود.

    پس این كه بود؟

    دیشب لحاف رد شده بر روی من كشید

    لیوان آب از بغل من كنار زد،

    در نصفه های شب.

    یك خواب سهمناك و پریدم به حال تب

    نزدیك های صبح

    او زیر پای من اینجا نشسته بود

    آهسته با خدا،

    راز و نیاز داشت

    نه، او نمرده است.

    نه او نمرده است كه من زنده ام هنوز

    او زنده است در غم و شعر و خیال من

    میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست

    كانون مهر و ماه مگر می شود خموش

    آن شیرزن بمیرد؟ او شهریار زاد

    هرگز نمیرد آنكه دلش زنده شد به عشق

    او با ترانه های محلی كه می سرود

    با قصه های دلكش و زیبا كه یاد داشت

    از عهد گاهواره كه بندش كشید و بست

    اعصاب من بساز و نوا كوك كرده بود

    او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده كاشت

    وانگه به اشك های خود آن كشته آب داد

    لرزید و برق زد به من آن اهتزاز روح

    وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز

    تا ساختم برای خود از عشق عالمی

    او پنج سال كرد پرستاری مریض

    در اشك و خون نشست و پسر را نجات داد

    اما پسر چه كرد برای تو؟ هیچ، هیچ

    تنها مریض خانه، به امید دیگران

    یك روز هم خبر: كه بیا او تمام كرد.

    در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود

    پیچید كوه و فحش به من داد و دور شد

    صحرا همه خطوط كج و كوله و سیاه

    طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین

    دریاچه هم به حال من از دور می گریست

    تنها طواف دور ضریح و یكی نماز

    یك اشك هم به سوره یاسین من چكید

    مادر به خاك رفت.

    آنشب پدر به خواب من آمد، صداش كرد

    او هم جواب داد

    یك دود هم گرفت به دور چراغ ماه

    معلوم شد كه مادره از دست رفتنی است

    اما پدر به غرفه باغی نشسته بود

    شاید كه جان او به جهان بلند برد

    آنجا كه زندگی، ستم و درد و رنج نیست

    این هم پسر، كه بدرقه اش می كند به گور

    یك قطره اشك، مزد همه زخم های او

    اما خلاص می شود از سرنوشت من

    مادر بخواب، خوش

    منزل مباركت.

    آینده بود و قصه بی مادری من

    ناگاه ضجه ای كه بهم زد سكوت مرگ

    من می دویدم از وسط قبرها برون

    او بود و سر به ناله برآورده از مغاك

    خود را به ضعف از پی من باز می كشید

    دیوانه و رمیده، دویدم به ایستگاه

    خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع

    ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه

    باز آن سفیدپوش و همان كوشش و تلاش

    چشمان نیمه باز:

    از من جدا مشو

    می آمدیم و كله من گیج و منگ بود

    انگار جیوه در دل من آب می كنند

    پیچیده صحنه های زمین و زمان بهم

    خاموش و خوفناك همه می گریختند

    می گشت آسمان كه بكوبد به مغز من

    دنیا به پیش چشم گنهكار من سیاه

    وز هر شكاف و رخنه ماشین غریو باد

    یك ناله ضعیف هم از پی دوان دوان

    می آمد و به مغز من آهسته می خلید:

    تنها شدی پسر.

    باز آمدم به خانه چه حالی! نگفتنی

    دیدم نشسته مثل همیشه كنار حوض

    پیراهن پلید مرا باز شسته بود

    انگار خنده كرد ولی دلشكسته بود:

    بردی مرا بخاك كردی و آمدی؟

    تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر

    می خواستم به خنده درآیم ز اشتباه

    اما خیال بود

    ای وای مادرم

    سروده استاد محمد حسین شهریار​
     
  2. کاربر ویژه

    تاریخ عضویت:
    ‏23/1/13
    ارسال ها:
    8,476
    تشکر شده:
    16,998
    امتیاز دستاورد:
    116
    جنسیت:
    مرد
    [​IMG]

    شعر مادر

    مادر بهشت من همه آغوش گرم تست
    گوئي سرم هنوز به بالين نرم تست
    مادرحيات با تو بهشت است و خرّم است
    ور بي تو بود هر دو جهانش جهنّم است
    ما را عواطف اين همه از شير مادر است
    اين رقّتي كه دردل وشوري كه درسراست
    اغلب كسان كه پرده حــــرمت دريده اند
    در كودكي محبّت مــــادر نديده اند
    امروز هستيم به اميد دعـــــاي تست
    فردا كليد باغ بهشتم رضاي تست

     
    یک شخص از این تشکر کرد.
  3. کاربر ویژه

    تاریخ عضویت:
    ‏23/1/13
    ارسال ها:
    8,476
    تشکر شده:
    16,998
    امتیاز دستاورد:
    116
    جنسیت:
    مرد
    پاسخ : شعرهای زیبا درباره ی مــــــــــــــادر

    حديث از خــــــــــــــاتم پيغمبـــران است كه جنّت زير پـــــــــاي مادران است
    بزن بر پاي مــــــــــــــادر بوسه از شوق كه خاك پــــــاي او رشك جنان است
    گرچه در عالم پد ر دارد مقامي ارجمند ليكن افزون ازپدر قدر ومقام مادر است
    مادر دانا كند فرزند دانــــــــا تربيت هركه برهرجا رسدازاهتمام مادر است
     
  4. کاربر ویژه

    تاریخ عضویت:
    ‏23/1/13
    ارسال ها:
    8,476
    تشکر شده:
    16,998
    امتیاز دستاورد:
    116
    جنسیت:
    مرد
    پاسخ : شعرهای زیبا درباره ی مــــــــــــــادر

    مادر از ایرج میرزا :
    پسر رو قدر مادر دان که دایم
    کشد رنج پسر بیچاره مادر
    برو بیش از پدر خواهش که خواهد
    تو را بیش از پدر بیچاره مادر
    زجان محبوب تر دارش که دارد
    زجان محبوب تر بیچاره مادر
    از این پهلو به آن پهلو نغلتد
    شب از بیم خطر بیچاره مادر
    نگهداری کند نه ماه و نه روز
    تو را چون جان به بر بیچاره مادر
    به وقت زادن تو مرگ خود را
    بگیرد در نظر بیچاره مادر
    بشوید کهنه و آراید او را
    چو کمتر کارگر بیچاره مادر
    تموز و دی تو را ساعت به ساعت
    نماید خشک و تر بیچاره مادر
    اگر یک عطسه آید از دماغت
    پرد هوشش زسر بیچاره مادر
    اگر یک سرفه بی جا نمایی
    خورد خون جگر بیچاره مادر
    برای این که شب راحت بخوابی
    نخوابد تا سحر بیچاره مادر
    دو سال از گریه روز و شب تو
    نداند خواب و خور بیچاره مادر
    چو دندان آوری رنجور گردی
    کشد رنج دگر بیچاره مادر
    سپس چون پا گرفتی ، تا نیافتی
    خورد غم بیشتر بیچاره مادر
    تو تا یک مختصر جانی بگیری
    کند جان مختصر بیچاره مادر
    به مکتب چون روی تا باز گردی
    بود چشمش به در بیچاره مادر
    وگر یک ربع ساعت دیر آیی
    شود از خود به در بیچاره مادر
    نبیند هیچکس زحمت به دنیا
    ز مادر بیشتر بیچاره مادر
    تمام حا صلش از زحمت این است
    که دارد یک پسر بیچاره مادر
     
  5. داره خودمونی میشه!

    تاریخ عضویت:
    ‏10/4/16
    ارسال ها:
    155
    تشکر شده:
    170
    امتیاز دستاورد:
    43
    جنسیت:
    زن
    حرفه:
    والــیبــال & ویـــــولـــــن
    شعرهای زیبا درباره ی مــــــــــــــادر (5)
    مجموعه: شعر و ترانه


    [​IMG]

    اشعار زیبا درباره مادر



    شد صفحه روزگار تیره
    تا دفتر من گشود مادر


    از هستی من، نشانه ای نیست
    خود بودن من چه بود، مادر


    ناموخت مرا زمانه درسی
    رندانه ام آزمود، مادر


    من در یتیم و گردش چرخ
    از دست توام ربود مادر


    در دامن روزگارم افکند
    از دامن خود چه زود مادر


    حالیست مرا که گفتی نیست
    گریم همه رود رود مادر


    هر روز سپهر سفله داغی
    بر داغ دلم فزود مادر


    از اختر من شدست گویی
    دریای فلک کبود مادر


    این ابر منم کز آتش دل
    بر چرخ شدم چو دود، مادر


    با من همه بخت در ستیزاست
    من خاستم، او غنود، مادر


    ابریشم بخت من تهی گشت
    یکباره ز تار و پود، مادر


    این کودک درد آشنا را
    ایکاش نزاده بود، مادر


    شعریست که در غم تو، فرزند
    با خون جگر سرود مادر



    [​IMG]
     
    سایه و اشک قلم از این پست تشکر کرده اند.
  6. داره خودمونی میشه!

    تاریخ عضویت:
    ‏10/4/16
    ارسال ها:
    155
    تشکر شده:
    170
    امتیاز دستاورد:
    43
    جنسیت:
    زن
    حرفه:
    والــیبــال & ویـــــولـــــن
    اشعار زیبا درباره مادر





    دستت را هيزم و طناب بريده و زخمي کرده است
    قدت را نشاء و خرمن کوبي خم نموده است





    حتي يک لحظه در دنيا نياسودي
    عمرت در گشتن و دويدن در جنگل و صحرا تمام شده است





    لالالالا، به قربان تن خسته ات
    فداي بوي پيراهن مادرم بشوم





    به فدايت که مرا در گهواره تاب مي دادي
    به فدايت که شب ها برايم نمي خوابيدي





    برايم تا صبح لالايي مي خواندي
    به فدايت که برايم آرزوها داشتي





    لالا، به فدايت که دلم پر از حسرت و آرزوست
    بدون تو دنيا برايم زندان است





    به فدايت که کوله باري از هيزم بر پشتت نهادي
    به فدايت که دستانت پينه بسته است





    يا مشغول نشاء و يا به دنبال دام ها روانه بودي
    لالا، چشمم پر از اشک است، به فدايت





    تو خوشي دنياي من بودي
    خورشيد، حتي گوشه دل تو نمي شود





    بهار، نيز بنفشه دستانت نخواهد شد
    اگر تمام خوشي هاي دنيا برای من باشد





    هرگز ارزش خوابيدن در آغوش گرم مادر را نخواهد داشت


    لالا، به فداي غمخوار خودم


    به فدايش که اکنون تنش بيمار و رنجور است.


     
    سایه و اشک قلم از این پست تشکر کرده اند.
  7. داره خودمونی میشه!

    تاریخ عضویت:
    ‏10/4/16
    ارسال ها:
    155
    تشکر شده:
    170
    امتیاز دستاورد:
    43
    جنسیت:
    زن
    حرفه:
    والــیبــال & ویـــــولـــــن
    [​IMG]

    شعرهای زیبا درباره ی مـادر



    ای آن که تویی صبور خانه ، مادر
    ای شمع تویی فروغ خانه ، مادر



    ای عطر تو عطر هر بهار است ، مادر
    وای (وی) مهر تو در حد کمال است ، مادر



    ای نام تو ملک ،چه بی ریایی ، مادر
    هم شاه غم و ملک وفایی ، مادر



    ای آن که بهشت بود تو را ، ای مادر

    كآن وعده ی اوست ، خدا ، تورا ای مادر



    ای افضل و ای سرور و ای شاه کلیدم ، مادر
    زآن لحظه ی کودکی تویی امیدم ، مادر



    ای خواب تو بی خواب شده ، هر شب و روز
    زآن لحظه خدا تو را صدا زد ، مادر



    این نام تو ، نام توست زآن روز نخست
    زآن دم همه مبهوت ثنایت ، مادر​
     
    سایه از این پست تشکر کرده است.
  8. داره خودمونی میشه!

    تاریخ عضویت:
    ‏10/4/16
    ارسال ها:
    155
    تشکر شده:
    170
    امتیاز دستاورد:
    43
    جنسیت:
    زن
    حرفه:
    والــیبــال & ویـــــولـــــن

    [​IMG]



    آسمان

    را گفتم

    می توانی آیا

    بهر یک لحظه ی خیلی کوتاه

    روح مادر گردی

    صاحب رفعت دیگر گردی

    گفت نی نی هرگز

    من برای این کار

    کهکشان کم دارم

    نوریان کم دارم

    مه وخورشید به پهنای زمان کم دارم



    [​IMG]



    خاک

    را پرسیدم

    می توانی آیا

    دل مادر گردی

    آسمانی شوی وخرمن اخترگردی

    گفت نی نی هرگز

    من برای این کار

    بوستان کم دارم

    در دلم گنج نهان کم دارم



    [​IMG]



    این جهان را گفتم

    هستی کون ومکان را گفتم

    می توانی آیا

    لفظ مادر گردی

    همه ی رفعت را

    همه ی عزت را

    همه ی شوکت را

    بهر یک ثانیه بستر گردی

    گفت نی نی هرگز

    من برای این کار

    آسمان کم دارم

    اختران کم دارم

    رفعت وشوکت وشان کم دارم

    عزت ونام ونشان کم دارم



    [​IMG]



    آنجهان راگفتم

    می توانی آیا

    لحظه یی دامن مادر باشی

    مهد رحمت شوی وسخت معطر باشی

    گفت نی نی هرگز

    من برای این کار

    باغ رنگین جنان کم دارم

    آنچه در سینه ی مادر بود آن کم دارم



    [​IMG]



    روی کردم با بحر

    گفتم اورا آیا

    می شود اینکه به یک لحظه ی خیلی کوتاه

    پای تا سر همه مادر گردی

    عشق را موج شوی

    مهر را مهر درخشان شده در اوج شوی

    گفت نی نی هرگز

    من برای این کار

    بیکران بودن را

    بیکران کم دارم

    ناقص ومحدودم

    بهر این کار بزرگ

    قطره یی بیش نیم

    طاقت وتاب وتوان کم دارم



    [​IMG]



    صبحدم را گفتم

    می توانی آیا

    لب مادر گردی

    عسل وقند بریزد از تو

    لحظه ی حرف زدن

    جان شوی عشق شوی مهر شوی زرگردی

    گفت نی نی هرگز

    گل لبخند که روید زلبان مادر

    به بهار دگری نتوان یافت

    دربهشت دگری نتوان جست

    من ازان آب حیات

    من ازان لذت جان

    که بود خنده ی اوچشمه ی آن

    من ازان محرومم

    خنده ی من خالیست

    زان سپیده که دمد از افق خنده ی او

    خنده ی او روح است

    خنده ی او جان است

    جان روزم من اگر,لذت جان کم دارم

    روح نورم من اگر, روح وروان کم دارم



    [​IMG]



    کردم از علم سوال

    می توانی آیا

    معنی مادر را

    بهر من شرح دهی

    گفت نی نی هرگز

    من برای این کار

    منطق وفلسفه وعقل وزبان کم دارم

    قدرت شرح وبیان کم دارم



    [​IMG]



    درپی عشق شدم

    تا درآئینه ی او چهره ی مادر بینم

    دیدم او مادر بود

    دیدم او در دل عطر

    دیدم او در تن گل

    دیدم او در دم جانپرور مشکین نسیم

    دیدم او درپرش نبض سحر

    دیدم او درتپش قلب چمن

    دیدم او لحظه ی روئیدن باغ

    از دل سبزترین فصل بهار

    لحظه ی پر زدن پروانه

    در چمنزار دل انگیزترین زیبایی

    بلکه او درهمه ی زیبایی

    بلکه او درهمه ی عالم خوبی, همه ی رعنایی

    همه جا پیدا بود

    همه جا پیدا بود
     
    Boghz و سایه از این پست تشکر کرده اند.
  9. کاربر اخراج شده ⊘

    تاریخ عضویت:
    ‏7/12/15
    ارسال ها:
    515
    تشکر شده:
    2,820
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    بوی بهشت میدهد دست و دعای مادرم

    سجده پس از خدا برم بر کف پای مادرم

    اتش پاک عشق را دامن شوق میزند

    در دل خام سوز من حمد و ثنای مادر است
     
    Boghz، Hadi و سایه از این ارسال تشکر کرده اند.
  10. کاربر اخراج شده ⊘

    تاریخ عضویت:
    ‏7/12/15
    ارسال ها:
    515
    تشکر شده:
    2,820
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    همی نالم که مادر در برم نیست

    صفای سایه او بر سرم نیست

    مرا گر دولت عالم ببخشند

    برابر با نگاه مادرم نیست

    تقدیم به همه مادرانی که دستمون ازشون کوتاست:-(
     
    Boghz، Hadi و سایه از این ارسال تشکر کرده اند.