ثانیه به ثانیه گذشت ومن هرگز نخواستم که از تو ، از نبودن تو چیزی را فاش کنم سعی کرده ام که نگذارم از پنجره ی چشمانم نمایان شوی همیشه نبودنت را در خودم حبس کردم مگر گاهی که هوا ابری می شد و پنجره،بارانی...
سعدی دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیب عاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست آخر ای کعبه مقصود کجا افتادی که خود از هیچ طرف حد بیابان تو نیست
صدای دلشوره آور سوت قطار صدای نفس های تند یک جامانده... و آسمانی که دست تکان می داد برای دلبرکی زیبا چشم ، که با قطار می رفت و چه غم انگیز می گریست آن ابر کوچک برای عاشقی که تنها یک دقیقه دیر رسیده بود... _بهزاد غدیری
ای دلِ دیوانه دلِ من لبریزِ بهانه دلِ من در خلوتِ خانه دلِ من از تنهایی گریه مکن از تنهایی گریه مکن از تنهایی گریه مکن .. _سالار عقیلی
و من تیغ تنهائی ام انگار اره میکشد بر شاخه دیدار و صدای خرد شدن استخوان لحظه هایم ذهن مرا درگیر خفگان میکند ....