دلم خلوتی ساده میخواهد … چند خطی شعر فروغ فرخ زاد با دو فنجان قهوه کمی سکوت و او، که پایان هر قطعه دستش را زیر چانه بزند و بگوید: باز هم بخوان…
خواستم گله کنم از نامهـربانی هایت امـا خوب که فکر میکنم من بی مقدمه عاشق تو شدم تقصیر تو نیست اشتباه من است
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟ کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من نه بستهام به کس دل، نه بسته دل به من کس چو تخته پاره بر موج، رها، رها، رها من ز من هر آن که او دور، چو دل به سینه نزدیک به من هر آن که نزدیک، از او جدا جدا من نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی که تر کنم گلویی، به یاد آشنا من ز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟ که گویدم به پاسخ که زندهام چرا من؟ ستارهها نهفتم، در آسمان ابری دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من سبمین_بهبهانی
منتظرت می مانم... هم از آن پیش...که شمارشِ بی حسابِ روز، هم از آن پیش...که چند و چونِ هنوز. منتظرت می مانم... می مانم تا آفتاب از مغربِ معجزه برآید وُ تکلم حیرت از حلولِ درخت.
اندوه که از حد بگذرد، جایش را میدهد به یک بیاعتنایی مزمن،دیگر مهم نیست بودن یا نبودن،دوست داشتن یا نداشتن،آنچه اهمیت دارد یک کشداری رخوتناک حسی است که دیگر تو را به واکنش نمیکشاند و در آن لحظه در سکوت فقط نگاه میکنی و نگاه میکنی.
سلام و وقت بخیر دو تاپیک کافه و کافه تنهایی باهم ادغام شدن با سپاس رفع اسپم دوستت دارم و پنهان کردن آسمان پشت میله های پنجره آسان نیست .