به سراغ تو شبی می آیم می آیم با دو صد بوسه نو با دو صد راز و نیاز به سراغ تو شبی می آیم می آیم با دلی خسته ز درد با غم و غصه زیاد
پنهانت میکنم پشت پرده ها زیر پوست در کلمه در دهان پدیدار می شوی در ندیدارها .. دست بر دهانت میگذارم و پنهانت میکنم در مرگ .. تابوت را می بندم و تاریکی تو را از تاریکی جهان جدا میکنم ..
با من بی کس تنها شده یارا تو بمان همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی ام تو همه بار و بری تازه بهارا تو بمان هوشنگ ابتهاج
تو رفته ای که بی من تنها سفر کنی من مانده ام که بی تو شب ها سحر کنم تو رفته ای که عشق من از سر به در کنی من مانده ام که عشق تو را تاج سر کنم...
خدایا جایی رو سراغ داری برای بنده ناشکرت جایی که فقط من باشم و افکار پریشانم میخواهم از بنده های خوبت دور شوم ، از خوبی بنده هایت لبریزم، به اندازه ای که میخواهم بالایشان آورم، آری من همان بنده ناسپاس تو هستم پس بگذار به حال خود باشم میخواهم آنقدر دور شوم حتی تو را هم احساس نکنم من را به حال خود گذار