پر بود تکرار در گفتار ما تو خوشی بشنو که تکراری خوشست نعمت الله مست و جام می به دست باده نوشی با چنین یاری خوشست حضرت شاه نعمتالله ولی
ابریق می مرا شکستی، ربی بر من در عیش را ببستی، ربی من مِی خورم و تو میکنی بدمستی خاکم به دهن مگر که مستی، ربی
ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب مانند تو آدمی در آباد و خراب باشد که در آیینه توان دید و در آب سعدی
هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد خُداش در همه حال از بلا نگه دارد دلا مَعاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشتهات به دو دستِ دعا نگه دارد
هر که آمد عمارتی نو ساخت رفت و منزل به دیگری پرداخت برگ عیشی به گور خویش فرست کس نیارد ز پس ز پیش فرست
صفا و مهر ویكرنگی در این عالم قدیمی شد توقع از رفیق و مونس و همدم قدیمی شد به گرد شهر میگردی كه تا آدم كنی پیدا به جان حضرت آدم كه آدم هم قدیمی شد
چشمان تو خندید گرفتار شدم بی ذكر انا الحق به سر دار شدم آن شب كه سر شور تو بر سر افتاد هم بستر یك بسته سیگار شدم