دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد ... تکیه برعهد تو و باد صبا نتوان کرد آنچه سعی است من اندر طلبت بنمایم ... این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
چون هست وفا شیوه عشاق بلا کش جانا چه کنم گر نکشم بار جفایت هر کس طلبیده ز تو کامی و مرادی کام دل سودا زده ماست رضایت
ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده بیند دل کند یاد بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد به قلم باباطاهر عریان(قرن۶ یا قرن۷)
نیست در بازارِ عالم خوشدلی ور زان که هست شیوهٔ رندی و خوش باشیِ عیاران خوش است از زبان سوسن آزادهام آمد به گوش کاندر این دیر کهن کار سبکباران خوش است حافظ
چند روزی شد که حیرانم نمیدانم چرا رفت بیرون از بدن جانم نمیدانم چرا در شگفت استم که همچون صبح بیخود دمبهدم چاک میگردد گریبانم نمیدانم چرا به قلم سعید قصاب کاشانی(قرن۱۲)
چشمان سیاه تو مرا خواهد کشت افسون نگاه تو مرا خواهد کشت اینگونه که آه می کشد لب هایت پس لرزه ی آه تو مرا خواهد کشت