دوست دارم که دوست، عیب مرا همچـو آئینــه روبــــــــــرو گـوید نه که چون شانه با هزار زبان پشت ســر رفته، مـو به مو گوید
از هر چه می رود سخن دوست خوش ترست پیغام آشنا نفس روح پرورست هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای من در میان جمع و دلم جای دیگرست ابنای روزگار به صحرا روند و باغ صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست
شب آمد ، سیاهی جهان را گرفت غم تو ، گریبانِ جان را گرفت بیا ای درخشنده مهتاب من که عشق تو بُرد از سرم خواب من