آنکس که ز سر عاشقی باخبر است فاش است میان عاشقان مشتهر است وانکس که ز ناموس نهان میدارد پیداست که در فراق زیر و زبر است _مولانا
بر رهگذر بلا نهادم دل را خاص از پی تو پای گشادم دل را از باد مرا بوی تو آمد امروز شکرانهٔ آن به باد دادم دل را _مولانا
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی دودم به سر آمد زین آتش نهانی میگفتمت که جانی دیگر دریغم آمد گر جوهری به از جان ممکن بود تو آنی _سعدی
سیلاب گرفت گرد ویرانهٔ عمر وآغاز پری نهاد پیمانهٔ عمر بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد حمال زمانه رخت از خانهٔ عمر _حافظ