سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند دی گله ای ز طره اش کردم و از سر فسوس گفت که این سیاه کج گوش به من نمی کند
سیاه گناه چشم سیاه تو بود و گردن دلخواه که من چو آهوی وحشی ز آدمی برمیدم چو غنچه بر سرم از کوی او گذشت نسیمی که پرده بر دل خونین به بوی او بدریدم
الا ای آهوی وحشی کجایی مرا با توست چندین آشنایی دو تنها و دو سرگردان دو بیکس دد و دامت کمین از پیش و از پس
جمله حیرانند و سرگردان عشق ای عجب این عشق سرگردان کیست جمله مهمانند در عالم ولیک کم کسی داند که او مهمان کیست
ای عجب دردی است دل را بس عجب مانده در اندیشهٔ آن روز و شب اوفتاده در رهی بی پای و سر همچو مرغی نیم بسمل زین سبب
با آن که دلم از غم هجرت خون است شادی به غم توام ز غم افزون است اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب! هجرانش چنین است، وصالش چون است #رودکی
چشم من دور که شد چشم چَرانی کردند دست در دست تو دادند تبانی کردند من به دنبال تو هستم نه به دنبال بهشت با خرافات مرا باز روانی کردند