من و دل هرچه نابلد بودیم، عشق در کارِ خویش وارد بود من و دل را نخوانده از بر داشت، تا نگاهش به دور و بر باشد
جناب مولانا در سرآغاز مثنوی دفتر اول در ابیاتی چنین می سراید : آتش عشقست کاندر نی فتاد جوشش عشقست کاندر می فتاد نی حریف هرکه از یاری برید پردههااش پردههای ما درید ...
حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است ز اهل معرفت این مختصر دریغ مدار
ماه تمام درست خانه دل آن توست عقل که او خواجه بود بنده و دربان توست روح ز روز الست بود ز روی تو مست چند که از آب و گل بود پریشان تو مولانا