اثر زیبا باقی می ماند حتی اگر روزی صاحب اثر دیگر حضور نداشته باشد به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛ به من گفت:نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم. وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!!!
هنوز نمیدانم که سیل و باران چگونه در جان ما خواهد نشست اما خوب میدانم که تو مثل بارانی بی نهایت که شمیم خوشت در جانم رخنه کرده
دیگران ، چون بروند از نظر ، از دل بروند … تو چنان ، در دل من رفته ، که جان در بدنی .. بهت قول میــــدم همــــه غماتو بخـــرم فقط بهم قــــول بده کـــه خنــده هاتو به کسی نفــروشی
صابر همدانی ز دوری تو، ملالی که داشتم، دارم دلم فسرده و حالی که داشتم، دارم اگر چه با شب هجران گرفته خو دل من امید روز وصالی که داشتم، دارم چو از خیال تو فارغ نمی توان بودن بدل هنوز خیالی که داشتم، دارم
شعرم، تو نباشی سخن تازه ندرد دلتنگی ام از دوری ات اندازه ندارد آشفته ام از رفتنت آنگونه که روحم مانند کتابیست که شیرازه ندارد ناگاه بیا در دل من، گاه برون آی این شهر فروریخته، دروازه ندارد از هستی ما تا به عدم فاصله ای نیست خواب است و همین فرصت خمیازه ندارد مهلت بده ای مرگ، خودش را بشناسد این شاعر دیوانه که آوازه ندارد
میخواهم در بهترین جای شعر تو را جای دهم در ابتدای ان در وسط خای ان و شاید در انتها اصلا میخوهم در همه جای ان باشی شعری پر از تووو.....
چه زیباست حتی افتادن هنگامی که تو در دل من از آسمان ها سقوط کردی و افتادی در قلبم واژه ی افتادن هم با وجود تو معنا میگیرد