بالای ارتفاع، انتهای ارتقاء کوچهی فرشتهها، جنب پارک اعتبار با پلاک عشق ناب، زنگ سوم حس پاک واحدم تو برج خاص، سر نزنی اشتباهست صادق
رهی معیری یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم در میان لاله و گل آشیانی داشتم گرد آن شمع طرب میسوختم پروانهوار پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
انچه که در سینه تنگم به ستوه امده است قلبی است که ریتم تپش ان به شوق تو به عشق مینوازد و هر گاه تو را نبیند سرد و خاموش میشود
تو در میان اتش شعر هایم شکفته میشوی و من بوسه زندگی بخش جاودانه شدن را همینجا به تو خواهم داد تو به اندازه زادگاه من زیبایی زیبا بمان
انجا که واژه ها برای تو گل میکنند انجا که حرف ها زمین افتاده اند دوباره سبز میشوند و دست های عاشقمان گره در کار سبزه ها می اندازند قرارمان زیر چشم های تو انجا که شعرم نم نم شروع میشود
چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم نیلوفر به همه زندگیم پیچیده بود در رگ هایش من بودم که میدویدم هستی اش در من ریشه داشت همه من بود کدام باد بی پروا دانه این نیلوفر را به سر زمین خواب من آورد