1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

زندگینامه فریدون مشیری +اشعار

شروع موضوع توسط Zarirr ‏21/11/10 در انجمن معرفی شخصیتها، زندگینامه و کتاب

  1. کاربر ویژه

    تاریخ عضویت:
    ‏25/11/10
    ارسال ها:
    8,720
    تشکر شده:
    4,371
    امتیاز دستاورد:
    113
    حرفه:
    Telegram: vahid_yakamoz instagram: vahid_yakamoz

    من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
    همه اندیشه ام اندیشه فرداست
    وجودم از تمنای تو سرشار است
    زمان در بستر شب خواب و بیدار است
    هوا آرام، شب خاموش، راه آسمان ها باز
    خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
    رود آنجا که می بافند کولی های جادو، گیسوی شب را
    همان جاها ،که شب ها در رواق کهکشان ها عود می سوزند
    همان جاها ، که اخترها، به بام قصرها مشعل می افروزند
    همان جاها که رهبانان معبد های ظلمت نیل می سایند
    همان جاها که پشت پرده شب
    دختر خورشید فردا را می آرایند
    همین فردای افسون ریز رویایی
    همین فردا که راه خواب من بسته است
    همین فردا که روی پرده پندار من پیداست
    همین فردا که ما را روز دیدار است
    همین فردا ، همین فردا
    من امشب تا سحر خوابم نخواهد .....
    زمان در بستر شب ، خواب و بیدار است
    سیاهی تار می بندد
    جراغ ماه لرزان ، از نسیم سرد پائیز است
    دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است
    به هر سو چشم من رو می کند : فرداست
    سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند
    ....قناری ها سرود صبح می خوانند
    من آنجا چشم در راه توام، ناگاه.....
    تو را ،از دور می بینم که می آیی
    ،تو را از دور می بینم که می خندی
    تو را از دور می بینم که می خندی و می آیی
    نگاهم باز حیران تو خواهد ماند......
    سراپا چشم خواهم شد
    تو را در بازوان خویش خواهم دید!
    سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
    تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
    برایت شعر خواهم خواند
    ،برایم شعر خواهی خواند
    تبسم های شیرین تو را،با بوسه خواهم چید
    وگر بختم کند یاری
    در آغوش تو...
    ای افسوس...!
    سیاهی تار می بندد
    ،چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پائیز است
    هوا آرام ، شب خاموش ، راه آسمان ها باز
    زمان -در بستر شب- خواب و بیدار است
    فریدون مشیری
     
  2. کاربر مفید

    تاریخ عضویت:
    ‏30/5/13
    ارسال ها:
    694
    تشکر شده:
    1,963
    امتیاز دستاورد:
    113
    حرفه:
    کاربر تاپ فروم
    نور عشق
    رهروان كوی جانان سرخوش‌اند
    عاشقان در وصل و هجران سرخوش‌اند
    جان عاشق، سر به فرمان می رود
    سر به فرمان سوی جانان می رود
    راه كوی می فروشان بسته نيست
    در به روی باده‌نوشان بسته نيست
    باده ما ساغر ما عشق ماست
    مستی ما در سر ما عشق ماست
    دل ز جام عشق او شد می پرست
    مست مست از عشق او شد مست مست
    ما به سوی روشنایی می‌رويم
    سوی آن عشق خدايی می‌رويم
    دوستان! ما آشنای اين رهيم
    می‌رويم از اين جدايیی وارهيم
    نور عشق پاك او در جان ما
    مرهم اين جان سرگردان ما

    فریدون مشیری

     
    یک شخص از این تشکر کرد.
  3. کاربر مفید

    تاریخ عضویت:
    ‏30/5/13
    ارسال ها:
    694
    تشکر شده:
    1,963
    امتیاز دستاورد:
    113
    حرفه:
    کاربر تاپ فروم
    پاسخ : اشعار زیبای فریدون مشیری

    بگذار سر به سینه من تا که بشنوی:
    بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
    آهنگِ اشتیاقِ دلی دردمند را
    شاید که بیش از این نپسندی
    آزارِ این رمیده سر در کمند را
    بگذار سر به سینه من تا بگویمت
    اندوه چیست! عشق کدام ست! غم کجاست!
    بگذار تا بگویمت این مرغ ِ خسته جان
    عمری ست در هوای تو از آشیان جداست
    دلتنگم آنچنان که اگر بــینَمت به کام
    خواهم که جاودانه بنالم به دامنَت
    شاید که جاودانه بمانی کنار من
    ای نازنین که هیچ وفا نیست با منَت
    تو آسمانِ آبیِ آرام و روشنی
    من، چون کبوتری که پَرم در هوای تو
    یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
    با اشکِ شرمِ خویش بریزم به پای تو
    بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
    بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب
    بیمار خنده های توام بیشتر بخند
    خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب

    فریدون مشیری

     
    یک شخص از این تشکر کرد.
  4. کاربر مفید

    تاریخ عضویت:
    ‏30/5/13
    ارسال ها:
    694
    تشکر شده:
    1,963
    امتیاز دستاورد:
    113
    حرفه:
    کاربر تاپ فروم
    پاسخ : اشعار زیبای فریدون مشیری

    بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم
    بگذار، که بر شاخه این صبح دلاویز
    بنشینم و از عشق سرودی بسرایم
    آنگاه، به صد شوق، چو مرغان سبکبال،
    پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم
    خورشید از آن دور، از آن قله پر برف
    آغوش کند باز،همه مهر،همه ناز
    سیمرغ طلایی پرو بالی ست که چون من
    از لانه برون آمده، دارد سر پرواز
    پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست
    پرواز به آنجا که سرود است و سرورست.
    آنجا که، سراپای تو، در روشنی صبح
    رویای شرابی ست که در جام بلور است
    آنجا که سحر، گونه گلگون تو در خواب
    از بوسه خورشید، چو برگ گل ناز است،
    آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد،
    چشمم به تماشا و تمنای تو باز است!
    من نیز چو خورشید، دلم زنده به عشق است
    راه دل خود را، نتوانم که نپویم
    هر صبح، در آیینه جادویی خورشید
    چون می نگرم، او همه من، من همه اویم!
    او، روشنی و گرمی بازار وجود است
    در سینه من نیز، دلی گرم تر از اوست
    او یک سرآسوده به بالین ننهادست
    من نیز به سر می دوم اندر طلب دوست
    ما هردو، در این صبح طربناک بهاری
    از خلوت و خاموشی شب، پا به فراریم
    ما هر دو، در آغوش پر از مهر طبیعت
    با دیده جان، محو تماشای بهاریم
    ما، آتش افتاده به نیزار ملالیم،
    ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم،
    بگذار که سرمست و غزل خوان من و خورشید:
    بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم.

    فریدون مشیری
     
  5. کاربر مفید

    تاریخ عضویت:
    ‏30/5/13
    ارسال ها:
    694
    تشکر شده:
    1,963
    امتیاز دستاورد:
    113
    حرفه:
    کاربر تاپ فروم
    پاسخ : اشعار زیبای فریدون مشیری

    .. آغاز می کنم
    من ...
    روز خویش را ...
    با آفتاب ِ روی تو ...
    کز مشرق ِ خیال دمیده است ،
    آغاز می کنم !!

    من ...
    با تو می نویسم و می خوانم ؛
    من ...
    با تو راه می روم و حرف می زنم ؛
    وز شوق ِ این محال
    که دستم به دست توست ،
    من
    جای راه رفتن ...
    پرواز می کنم !!

    .
    .
    .
    آن لحظه ها که مات ...
    در انزوای خویش
    یا در میان جمع ،
    خاموش می نشینم ؛
    موسیقی نگاه ِ تو را گوش می کنم !
    .
    .
    .
    .
    گاهی میان مردم . . .
    در ازدحام شهر ...
    غیر از تو هرچه هست ...
    فراموش می کنم ... !!!

    فریدون مشیری

     
  6. کاربر مفید

    تاریخ عضویت:
    ‏30/5/13
    ارسال ها:
    694
    تشکر شده:
    1,963
    امتیاز دستاورد:
    113
    حرفه:
    کاربر تاپ فروم
    پاسخ : اشعار زیبای فریدون مشیری

    ای همزبان قدیمی
    تو تنها دری هستی، ای همزبان قدیمی
    که در زندگی بر رخم باز بوده ست.
    تو بودی و لبخند مهر تو، گر روشنایی
    به رویم نگاهی گشوده ست.
    مرا با درخت و پرنده، نسیم و ستاره،
    تو پیوند دادی.
    تو شوق رهایی، به این جان افتاده در بند، دادی.
    تو آغوش همواره بازی
    بر این دست همواره بسته
    تو نیروی پرواز و آواز من، بر فرازی
    ز من نا گسسته.
    تو دروازه ی مهر و ماهی!
    تو مانند چشمی، که دارد به راهی نگاهی.
    تو همچون دهانی، که گاهی
    رساند به من مژده ی دلبخواهی.
    تو افسانه گو، با دل تنگ من، از جهانی
    من از باده ی صبح و شام تو مستم
    من اینک، کنار تو، در انتظارم
    چراغ امیدی فرا راه دارم.
    گر آن مژده ای همزبان قدیمی
    به من در رسانی
    به جان تو، جان می دهم، مژدگانی

    فریدون مشیری
     
  7. کاربر مفید

    تاریخ عضویت:
    ‏30/5/13
    ارسال ها:
    694
    تشکر شده:
    1,963
    امتیاز دستاورد:
    113
    حرفه:
    کاربر تاپ فروم
    پاسخ : اشعار زیبای فریدون مشیری

    سبكباران ساحل ها
    لب دريا، نسيم و آب و آهنگ،
    شكسته ناله های موج بر سنگ.
    مگر دريا دلی داند كه ما را،
    چه توفان ها ست در اين سينه تنگ !

    تب و تابی ست در موسيقی آب
    كجا پنهان شده ست اين روح بی تاب
    فرازش، شوق هستی، شور پرواز،
    فرودش : غم؛ سكوتش : مرگ ومرداب !

    سپردم سينه را بر سينه كوه
    غريق بهت جنگل های انبوه
    غروب بيشه زارانم در افكند
    به جنگل های بی پايان اندوه !

    لب دريا، گل خورشيد پرپر !
    به هر موجی، پری خونين شناور !
    به كام خويش پيچاندند و بردند،
    مرا گرداب های سرد باور !

    بخوان، ای مرغ مست بيشه دور،
    كه ريزد از صدايت شادی و نور،
    قفس تنگ است و دل تنگ است، ورنه
    هزاران نغمه دارم چون تو پر شور !

    لب دريا، غريو موج و كولاك،
    فرو پيچده شب در باد نمناك،
    نگاه ماه، در آن ابر تاريك؛
    نگاه ماهی افتاده بر خاك !

    پريشان است امشب خاطر آب،
    چه راهی می زند آن روح بی تاب !
    « سبكباران ساحل ها » چه دانند،
    «شب تاريك و بيم موج و گرداب » !

    لب دريا، شب از هنگامه لبريز،
    خروش موج ها: پرهيز ... پرهيز ... ،
    در آن توفان كه صد فرياد گم شد؛
    چه بر می آيد از وای شباويز ؟!

    چراغی دور، در ساحل شكفته
    من و دريا، دو همراز نخفته !
    همه شب، گفت دريا قصه با ماه
    دريغا حرف من، حرف نگفته !

    فریدون مشیری
     
  8. کاربر مفید

    تاریخ عضویت:
    ‏30/5/13
    ارسال ها:
    694
    تشکر شده:
    1,963
    امتیاز دستاورد:
    113
    حرفه:
    کاربر تاپ فروم
    پاسخ : اشعار زیبای فریدون مشیری

    احساس
    نشسته ماه بر گردونه عاج .
    به گردون مي رود فرياد امواج .
    چراغي داشتم، كردند خاموش،
    خروشی داشتم، كردند تاراج ...
    فریدون مشیری
     
  9. کاربر مفید

    تاریخ عضویت:
    ‏30/5/13
    ارسال ها:
    694
    تشکر شده:
    1,963
    امتیاز دستاورد:
    113
    حرفه:
    کاربر تاپ فروم
    پاسخ : اشعار زیبای فریدون مشیری

    ارمغان

    چگونه ماهي خود را به آب مي سپرد !
    به دست موج خيالت سپرده ام جان را .
    فضاي ياد تو، در ذهن من، چو دريائي است؛
    بر آن شكفته هزاران هزار نيلوفر .
    درين بهشت برين، چون نسيم مي گذرم،
    چه ارمغان برم آن خنده گل افشان را ؟

    فریدون مشیری
     
  10. کاربر مفید

    تاریخ عضویت:
    ‏30/5/13
    ارسال ها:
    694
    تشکر شده:
    1,963
    امتیاز دستاورد:
    113
    حرفه:
    کاربر تاپ فروم
    پاسخ : اشعار زیبای فریدون مشیری

    ای همیشه خوب

    ماهی همیشه تشنه ام
    در زلال لطف بیکران تو
    می برد مرا به هرکجا که میل اوست
    موج دیدگان مهربان تو
    زیر بال مرغکان خنده هات
    زیر آفتاب داغ بوسه هات
    ای زلال پاک
    جرعه جرعه میکشم تو را به کام خویش
    تا که پر شود تمام جان من ز جان تو
    ای همیشه خوب
    ای همیشه آشنا
    هر طرف که میکنم نگاه
    تا همه کرانه های دور
    عطر و خنده و ترانه میکندشنا
    در میان بازوان تو
    ماهی همیشه تشنه ام
    ای زلال تابناک
    یک نفس اگر مرا به حال خود رها کنی
    ماهی تو جان سپرده روی خاک

    فریدون مشیری