ای زلیخا یوسف چاهت منم کشتهٔ آن صورت ماهت منم ای زلیخا لحظه ای بنگر مرا عابری تن تشنه درراهت منم من کنارت حس شادی میکنم عاشق لبخند گه گاهت منم ای زلیخا مست آغوشت شدم بردهٔ آن قلب چون شاهت منم کشته من را ای زلیخا عشق تو آنکه مرد از تلخی آهت منم
عشق یعنی...... دل یڪے دلبر یـــڪے باشد فقط در فراقش مثل باران لحظه ها بارش ڪنے عشق یعنے مثل پروانه بگـــردے دورِ یار هے بگویے دوستت دارم و تڪرارش ڪنے....
ای که دنیای مــنـــی روح منی! جان مـــنــی می شود یک قــدمـــی با من عاشق بـــزنـــی زیر باران، دو نـــفـــر در بغل هم چه شـــــود تو بگی عــــاشــقتم من بگم ای جانِ مــن
به چه خوش کنم دلم را؟ به توهم و خیالات؟ نه به دیدنت امیدی نه به بودنت وصالی شب و روز در عبورند و فقط خدای داند که چقدر خسته ام من ز گذشت این توالی
پروانه ی دلسوخته فکر پر نیست آتش، ثمرش به غیر خاکستر نیست معشوق ز دست رفته ام بازنگرد در من کشش تزلزلی دیگر نیست
غریبانه شکستم من اینجا تک و تنها... دل خسته ترینم... در این گوشه دنیا... ای بی خبر از عشق... که نداری خبر از من... روزی تو آیی. که نمانده اثر از من.. دل خسته ترینم... در این گوشه دنیا...
دگر حس شقایق را نداری هوای قلب عاشق را نداری از آن چشمان خون سرد تو پیداست که قلب تنگ سابق را نداری...!