ملك الشعراء صبوري، به عنوان تخلص شعري خويش برگزيده بود و انتخاب آن به پيوند با احمد صبور باز ميگشت، پيوندي كه در خانوادة پدر بهار افتخاري بشمار ميآمد. صبور ازكاشان بود و ساكن آنجا؛ شاعري خوش سخن و قصيدهسرائي پر توان كه عباس ميرزا، پسرفتحعليشاهقاجار،ويراسختعزيزميداشت. پدر محمد كاظم، به علتي كه دانسته نيست، دل از كاشان بركنده و به خراسان رفته بود. پدر بهار در مشهد به دنيا آمد و بهار نيز؛ اما پيوند با كاشان و پيوند با صبور هرگز فراموش نشد. اما بهار در شرح زندگي خود و خانوادة خويش مينويسد كه نام پدرش محمد كاظم، متخلص به صبوري بود، كه در سال 1255 قمري به دنيا آمد، يعني تنها بيست و هفت سال پس از مرگ صبور. پدر او محمدباقروپدرمحمدباقرعبدالقدير خاراباف كاشي بود. از پسر و خاندان پسري صبور، تا جايي كه خبر داريم، شاعري نامآور بر نخاست، اما ذوق و استعدادي كه در وجود او بود گويا به خاندان دختري وي رسيد. اين استعداد در محيط كسب و كار بازار كاشان و مشهد چندي از شكفتن فرو ماند. نوه يا (به احتمال بعيد) داماد صبور، محمد باقر، جذب كار و حرفة پدرش، عبدالقدير خارا باف گشت، و چون از كاشان به خراسان رخت كشيد، به كار قناويز بافي پرداخت و پارچه هاي ابريشمين نيكو روانة بازارهاي داخلي و خارجي كرد و رياست صنف حرير بافان مشهد را يافت. اما محمد كاظم، سومين پسر او، به حرفة پدر علاقهاي نشان نداد و سرگرم فراگرفتن دانش روزگار خود شد و به شعر روي آورد، تا سر انجام به مقام شامخ ملك الشعرائي دربار آستان قدس رضوي رسيد و سرآمد شاعران زمان خود شد. پس از درگذشت محمود خان ملكالشعراء صبا كه ملك الشعراء دربار ناصرالدين شاه و نوة فتحعليخان صبا، بود، از محمد كاظم صبوري خواستند تا سمت ملك الشعرايي دربار ناصرالدين شاه را بپذيرد، ولي صبوري روي بر تافت و افتخار ملك الشعرايي آستان رضوي را بر ملك الشعرايي دربار ناصري ترجيح داد. صبوري كه از ميان سبك هاي شعر فارسي سر انجام به سبك خراساني روي آورده بود، در ساختن قصيده و غزل استادي بسياري از خود نشان داد، و در قصيده سرائي بيشتر پيرو سبك امير معزي بود. او، نخستين بار، در روز عيد فطر سال 1284 قمري، در سني حدود بيست و هشت سالگي، به فراز سرودن قصيدة مرسوم عيد در حضور والي خراسان و نايب التولية آستان قدس پرداخت، و ده سال بعد فرمان ملك الشعرائي خود را كه از سوي ناصرالدين شاه صدور يافته بود، دريافت داشت و از مزاياي آن فرمان كه مبلغ «چهل و چهار تومان نقد و مقدار بيست خروار جنس در ازاء مواجب» بود، همه ساله بهره مادر بهار دختر اين عباسقلي تاجر بود كه در تهران متولد شده، و بعدها با خانوادهاش به مشهد آمده بود. بهار دریکی از سرنوشت نامه های خود در رابطه با تبار و شخصیت خانوادگی پدر و مادر خودمی نویسد: «پدرم و مادرم از هر جهت به يكديگر شبيه بودند. از حيث تعصب و بستگي به ديانت، ايمان و تقوي اختلاف سليقه در ميان آنان نبود. هر دو از حيث خانواده و معشيت خانوادگي در يك رديف بودند يكي را مزيتي بر ديگري نبود. نزاع و ماجراهاي بين الزوجين هيچ وقت به وقوع نپيوست. هرگز از يكديگر ناراضي ديده نشدند. نصايحي كه مادرم و پدرم در كودكي، هر يك جدا جدا، به من كردهاند، همه در يك رديف و شبيه به هم و در معني از يك سنخ بوده است؛ و از اين قسمت هم ميتوان پي برد كه اخلاق آن دو تن كاملاً به هم شبيه بوده و تفاوت فكري و مغايرت عقيدتي نداشتهاند. مادر بهار در سال 1326 قمري بدرود زندگي گفت.. بهار، از كودكي تا پايان عمر بهار در دوازدهم ربيعالاول سال 1304 قمري، برابر با بيستم آذر ماه 1265 شمسي، در مشهد زاده شد. او ازیادهای دوران کودکی خویش چنین یاد می کند: « از كودكي به گل و نقاشي ميل مفرطي داشتم، پدرم گلباز بود و من گلچين. يك بار به جرم چيدن يك بوتة كوچك از زمين، در همان ايام بچگي، از پدرم كتك خوردم و بعد از آن دست به گل نميزدم . بهترين تعارفي كه مرا در اوان صباوت خشنود و شاد مينمود، گل بود. خالهاي داشتم كه در خانة آنها گل ياس و گل زنبق بسيار بود. او گاهي از آنها چيده براي من ميآورد و گاهي كه من [به خانة آنان] ميرفتم، از آن گلها به من ميداد. من آن زن را خالة گلدار نام نهاده بودم...... در نقاشي ذوق مفرطي داشتم. كتابهائي كه داراي تصاوير بود، يگانه مونس من بود و غالب اوقات آنها را، بدون فهم عبارت، ورق زده، از ديدن تصاويرشان خوشوقت ميشدم. رفته رفته، اين مطالعات پي در پي باعث شد كه خود قلم برگرفته، در پشت كتب و روي صفحات كاغذ، حتي روي اوراق قيمتي پدرم و هرچه بدست ميافتاد، نقاشي ميكردم..... از همان اوان كودكي، از باغ و كوه خيلي محظوظ ميشدم. جمعه ها داييهاي من، مرا به كوهسار مشهد كه به كوه سنگي و كوه خلج و كوه سنگتراشها معروف است، همراه ميبردند. آنها پياده بودند، و اوايل كه من چهار يا پنج ساله بودم، مرا به دوش نهاده، ميبردند، و از سن شش و هفت به بعد، با آنها پياده راه ميپيمودم. از ديدن گلهايي كه در دامنة كوه و خود كوه روئيده بود، از قبيل لالههاي پاكوتاه پررنگ و شقايق كه ما آن را « لاله دخترو» ميگفتيم و نوعي گل قرمز ريز كه بر بوتههاي كوتاه خار ميشكفت، بغايت شكفته خاطر و شاد ميشدم. از گنجشك آمخته و كبوتر خوشم ميآمد... دختر، صغري نام، هم سن من بود و با من درس ميخواند. من قرآن را نزد زن عمويم خواندم و وقتي كه در سن شش سالگي به مكتب مردانه رفتم، فارسي و قرآن را بخوبي ميخواندم . در هفت سالگي شاهنامه را نزد پدرم در ايام تعطيل ميخواندم و معاني مشكلة آن را پدرم به من ميفهمانيد و اين كتاب به طبع و ذوق من در فارسي و لغت و تاريخ ايران كمك بي نظيري كرد كه هيچ وقت فوائد آن را از خاطر نميتوانم برد؛ منجمله، بعد از يك دوره خواندن شاهنامه، توانستم در همان كودكي به همان بحر شاهنامه شعر بگويم و مورد تمجيد پدرم واقع شوم. .... من از هفت سالگي به شعر گفتن مشغول شدم. من اصول ادبيات را در نزد پدرم آموخته بودم. به هنگام مرگ وي هيجده سالداشتم. در اين وقت تحصيلات خود را در نزد اديب نيشابوريكه از ادبا و شعراي مشهور مشهد بود، دنبالكردم و مقدمات عربي و اصول كامل ادبيات فارسي را نخست در پيش پدر و سپس در مدرسة نواب درخدمت اساتيد آن فن تكميل نمودم و خلاصه ميتوانم بگويم كه تحصيلات من از هيجده سالگي، بعد از مرگ پدرم شروع شد.» مشهد براي بهار محيط كوچكي شده بود. در سال 1293 شمسي، مشهد را ترك گفت و به عنوان نماينده به تهران و به مجلس شوراي ملي آمد. او ديگر مديحه سراي آستانة قدس نبود، او شاعري ملي، روزنامه نويسي موفق و اديبي نام آور كه به سياست روي آورده بود، بشمار ميآمد. اما در پي وقايع قبل از كودتاي 1299 و پس از آن، به هنگاميكه اندكاندك نتايج دردآلود و منفي انقلاب مشروطه و بيهودگي كوششهاي آزاديخواهان آشكار ميشد، بهار گرانترين تجربة زندگي خود را آموخت: انقلاب مشروطه براي مردم آزادي و برابري نياورده بود. از پس هرج و مرج نخستين، اين خودكامگي بود كه مسلط ميشد. انقلاب كه از منطق و شعور فارغ بود، ضد خود را به قدرت ميرسانيد. بهار چون بسياري از انقلابيون صديق كه رويدادهاي آن دوره را لمسكرده بودند، دچار يأس شد و از اشعارش، مالامال بودن سينهاش را، از اندوه و خشمي بيپايان ميتوان دريافت؛ هر چند كه چون همة عمر، عشق به آزادي را از دست ننهاده بود. روز اول ارديبهشت ، مطابق 15 ماه رجب 1370 ه. ق ، ساعت 8 صبح ، در خانة خود در خيابان ملكالشعرا بهار ، خيابان تخت جمشيد بدرود زندگي گفت. دوم ارديبهشت ماه ، مطابق 16 ماه رجب 1370 ه. ق. بعد از ظهر جنازة او را از مسجد سپهسالار تا چهار راه مخب الدوله، بر سر دست بردند. و ساعت 4 بعد از ظهر همان روز او را در شميران در باغ آرامگاه ظهير الدوله ، به خاك سپردند.