تو کــــه دور از منـــــی دل در برم نی هوایـــــی غیـــــر وصلت در سرم نی به جــــانت دلبــــرا کـــــز هر دو عالم تمنـــــای دگــــــر جــــز دلبــــــرم نی بابا طاهر
تا مهر فکند بر من آن سرو بلند مهر همه عالم از دل من برکند چون مهر ز چرخ بر زمی نور افکند مه را چه خطر باشد و که را چه گزند شرفالزمان قطران تبریزی
در عشق بتی دلم گرفتار شدست وز فرقت او رخم چو دینار شدست این قصه مرا ز دوست دشوار شدست دل در کف یارو از کفم یار شدست ارزقی هروی
بر عشق تواَم نه صبر پیداست نه دل بی روی تواَم نه عقل برجاست نه دل این غم که مراست کوه قافست نه غم ... این دل که تو راست سنگ خاراست نه دل رودکی
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد بسوختیم در این آرزوی خام و نشد به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد خواجه شمسالدین محمد شیرازی