داشتن یه نفر که بدونی میتونی هر ساعتی که خواستی بهش پیام بدی و هرچیزی که خواستی بهش بگی ، بدونی قابل اعتماده ، قضاوتت نمیکنه ، شاید خودش پر از حرفه ولی فقط گوش میده اون لحظه، منتظر میشه تا خالی بشی ، بعد باهات شوخی میکنه ، آخر سر هم بهم تیکه میندازید ، بهم بد و بیراه میگید و با خنده خداحافظی میکنید بهترین حسِ ممکنه
مادر عادت داشت همه ی کارهای روزانه اش را یادداشت کند. چیزهایی که می خواست بخرد، کارهایی که باید انجام می داد و حتی تلفن هایی که می خواست بزند. من هم از سر شیطنت، همیشه سعی می کردم دستی در لیست ببرم و یا چیزی را به آن اضافه کنم. فقط برای اینکه در تنهایی اش و درست در یک لحظه ی معمولی که انتظارش را ندارد او را بخندانم. مثلاً اگر در لیست تلفن هایش نوشته بود زنگ به دایی جان، من جلویش می نوشتم ناپلئون. می شد زنگ به دایی جان ناپلئون! یا در لیست خرید نوشته بود خرید شیر. قبل و بعدش یک بچه و آفریقایی اضافه می کردم که بشود خرید بچه شیر آفریقایی . یا بار دیگر زیر لیست کارهای مهمش نوشته بودم: پیدا کردن یک عروس پولدار برای پسر گلم! خلاصه هر بار بعد از خواندنش که همدیگر را می دیدیم می گفت: اینا چی بود نوشته بودی؟ امروز حسابی خندیدم. خدا بگم چیکارت نکنه بچه! امروز که سرمای شدیدی خورده بودم و سردرد امانم را بریده بود به رسم مادر، کاغذی روی در یخچال چسبانده بودم که هنگام خرید یادم بماند. کنار چیزهای دیگر نوشته بودم مسکن برای سردرد. کنارش خط مادر نوشته بود: دردت به جانم!
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺯﻝ ﺯﻝ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻦ ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﯽ! ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦِ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻣﺶ ﻧﮑﻦ ﺟﯿﻎ ﺑﺰﻥ ، ﻣﺤﮑﻢ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﺑﮕﯿﺮ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺎﺭﺍﻧﺶ ﮐﻦ ...
به نظرم قشنگترین حرف به آدم میتونه این باشه که: من کنار تو خود واقعیمم... آدم کنار هر کسی نمیتونه خودش باشه!