بعد از یکماه دغدغهی ذهنی از دیروز صبح بالاخره ذهنم آروم گرفت. حس میکنم بار سنگینی از رو دوشم برداشته شد و تجربهی خوبی هم کسب کردم. در طول روز بارها با خودم میگم دمت گرم خداجون که هوامو داشتی.
ادا بازیهای خانم بیکازیان قابلیت اینو داره سالهای سال جزو سوژههای خنده دسته اول باقی بمونه. لاییی؟؟ هه هه نووووو ))
ینی یه مدته کار من کلا شده صبر و انتظار دیگه برا هرچیز مسخره ایم یه تایم طولانی انتظار تو برنامه هام میذارم کنار:/ اینا ک تا نیت میکنن سریع بدست میارن از کجا اومدن:/ امشب مهمونیه و صابخونه خیلی علاقه ب غذای خوشمزه درست کردن نداره:دی غذا بهونس مهم دور هم بودنه:دی این مدت زیر میزی خیلی داداشامو ساپورت مالی کردم و به کسیم نگفتم. دیشب بابام یه مبلغی برام زد و گفتم چرا؟ گف فکر کردی من نمیدونم مراقبشونی. تو مراقبشون باش و بذار به تو نزدیک باشن. من از پشت حواسم به تو هست. حس قشنگی بود که دیدم مث همیشه شش دونگ حواسش بهمون هست حتی از دور
ویلیام مایر شکنجه خاموش زندان بدون دیوار . . . حالِشون . . اسما عزیزم . . به این پاییز.. + مواظب خودتون، حالتون، احساسات قشنگی که داشتید یا دارید، باشید