از پیِ آن را که شب پردهٔ رازِ من است خواهم کز دودِ دل پرده کنم روز را لیک ز بیمِ رقیب وز پیِ نفیِ گمان راهِ برون بستهام آهِ درونسوز را به قلم افضلالدّین بدیل بن علی خاقانی شروانی
ای که در زنجیرِ زلفت جای چندین آشناست خوش فتاد آن خال مشکین بر رخِ رنگین غریب مینماید عکسِ مِی، در رنگِ رویِ مه وشت همچو برگِ ارغوان بر صفحهٔ نسرین، غریب حافظ
مگر حبیب کند چاره عن قریب مرا در این مرض چه مداوا کند طبیب مرا حیات محض شود موت تلخ در حلقم ز نوش داروی لب گر کند نصیب مرا به قلم حکیم سعد الدین نزاری قُهستانی(قرن۸)
ای نسیم سحر آرامگَهِ یار کجاست؟ منزلِ آن مَهِ عاشقکُشِ عیار کجاست؟ شبِ تار است و رَه وادیِ اِیمن در پیش آتش طور کجا؟ موعد دیدار کجاست؟ حافظ
تا نگویی که مرا بی تو شکیبایی هست یا دل غمزده را طاقت تنهایی هست نی مپندار که از دوری روی تو مرا راحت زندگی و لذت برنایی هست به قلم خواجه مجدالدین همگر