1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

دلخوشی های کوچولو زندگی :)

شروع موضوع توسط erteash ‏13/10/21 در انجمن محفل تاپ فرومی ها

  1. مدیر تالار مذهبی عضو کادر مدیریت ❂مدیر انجمن❂

    تاریخ عضویت:
    ‏14/8/20
    ارسال ها:
    981
    تشکر شده:
    8,303
    امتیاز دستاورد:
    126
    جنسیت:
    مرد
    بچه که بودم خیلی ارزوها داشتم . حوصله کنم میخوام تو یک تاپیک همشون رو بنویسم . یکیش داشتن میکروسکوپ بود .خوب من هیچ وقت بهش نرسیدم ولی تولد هادی یکی از فامیل ها براش یک میکروسکوپ اورد ، خیلی حرفه ای نبود ولی خوب ساعت ها باهاش حال کردم :)
     
    bita.z و m naizar از این پست تشکر کرده اند.
  2. کاربر حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏12/11/14
    ارسال ها:
    1,497
    تشکر شده:
    3,568
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    زن
    یک شاخه گل
     
    Nafas1380 و m naizar از این پست تشکر کرده اند.
  3. Game Developer کاربر ارزشمند❤

    تاریخ عضویت:
    ‏26/11/10
    ارسال ها:
    23,931
    تشکر شده:
    6,139
    امتیاز دستاورد:
    113
    جنسیت:
    مرد
    حرفه:
    برنامه نویس بازی های کامپیوتری و موبایل
    :قهوه:
     
    Nafas1380 و m naizar از این پست تشکر کرده اند.
  4. مدیر بخش سرگرمی عضو کادر مدیریت ❂مدیر انجمن❂ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏3/12/21
    ارسال ها:
    487
    تشکر شده:
    7,241
    امتیاز دستاورد:
    127
    جنسیت:
    زن
    [​IMG]

    یِکیش ایشون :)​
     
    m naizar، Nafas1380، alfred. و 4 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  5. داره خودمونی میشه!

    تاریخ عضویت:
    ‏5/7/23
    ارسال ها:
    68
    تشکر شده:
    622
    امتیاز دستاورد:
    83
    جنسیت:
    زن
    نصفه شب ک از خواب، بیدار میشی آب بخوری یا بری دستشویی ...
    نگاه ک ب ساعت میکنی ،
    می بینی هنوزم کلی وقت داری برای خوابیدن ....
     
    erteash، m naizar، M @ H @ K و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  6. مدیر ارشد عضو کادر مدیریت ✪مدیر ارشد✪ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏15/6/15
    ارسال ها:
    5,838
    تشکر شده:
    35,493
    امتیاز دستاورد:
    200


    این قند شکستن یکی از اتفاقات شیرین کودکی ما بود.

    می نشستیم دور زیراندازی که قندها روش پخش شده بودن و منتظر بودیم یکی از اون تیکه های قند که با ضربه خیلی نرم شده بود نصیبمون بشه...

     
    erteash، f@rid69، Delane و 5 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  7. داره خودمونی میشه!

    تاریخ عضویت:
    ‏23/6/20
    ارسال ها:
    109
    تشکر شده:
    1,540
    امتیاز دستاورد:
    93
    :cry:
    دلم تنگ شد برای اون روزا
    البته ما با گوشت کوب میزدیم مگه میشکست حالا
    بعد مامانم با قندشکن که مثل انبر بود خورد میکرد
    اون پوکه هاش رو همیشه میخوردم حس میکردم بهترین شیرینی دنیا رو میخورم سفید خالص و نرم بود من میگفتم پوکه
    عموم میگفت هر کی اینا رو بخوره کله پوک میشه:| ولی من باز با ترس میخوردم و دعا میکردم کله پوک نشم:))
     
    erteash، f@rid69، Delane و 4 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  8. مدیر بخش سرگرمی عضو کادر مدیریت ❂مدیر انجمن❂ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏3/12/21
    ارسال ها:
    487
    تشکر شده:
    7,241
    امتیاز دستاورد:
    127
    جنسیت:
    زن
    اینکه صبح پا بشم ببینم پسری راحت خوابیده :)
    نه دل دردی داره
    نه رفلاکسی
    هیچی هیچی
    یه خواب خوب ۳ ۴ ساعتی ..
    هوم
     
    erteash، m naizar، f@rid69 و 2 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  9. کاربر فوق حرفه ای

    تاریخ عضویت:
    ‏23/5/20
    ارسال ها:
    3,140
    تشکر شده:
    14,712
    امتیاز دستاورد:
    116
    جنسیت:
    مرد
    [​IMG]
     
    erteash، m naizar، M @ H @ K و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  10. مدیر تالار مذهبی عضو کادر مدیریت ❂مدیر انجمن❂

    تاریخ عضویت:
    ‏14/8/20
    ارسال ها:
    981
    تشکر شده:
    8,303
    امتیاز دستاورد:
    126
    جنسیت:
    مرد
    تیرماه ۱۴۰۰ بود که کرونا در منطقه ما شدت گرفت . همه پشت سرهم کرونا گرفتن . جو وحشت بسیار شدیدی بر شهر حاکم شده بود . تست من هم مثبت شد ولی کرونام شدید نبود و فقط در حد یک شب تب و کمی سرفه تمام شد . پدرم هم بعد من کرونا گرفت و یک روز زنگ زد گفت حالم خوب نیست. بردمش بیمارستان و درصد اگسیژنش اومده بود زیر ۸۰ و ریه درگیر شده بود .‌ در بخش مخصوص بیماران کرونایی چند روزی بستری بود و تقریبا اون چند شب من بالا سر بابام موندم . متاسفانه چند نفر در اون چند روز فوت شدند و ترس بر مریضان و همراهان مستولی شده بود. پرستاران هم با لباس های مخصوص تردد میکردند و ترسناک بودند خخخخخ .‌ تخت کناری مون یک پسر جوون بود که مو کاشته بود و به دلیل استفاده از داروهای سرکوب کننده سیستم ایمنی خیلی شدید کرونا گرفته بود جوری که به دستگاه های اکسیژن تحت فشار وصلش کرده بودند و با صدای بسیار زیاد و بدی نفس میکشید . من دیدم وضع داره خراب میشه بخاطر روحیه پدرم ماسک رو گذاشتم کنار و تا ساعت اخر بدون ماسک پیشش موندم و باهاش این سلفی رو گرفتم و در واتساپ استاتوس کردم( البته خودم هم خفیف مبتلا بودم ) . زیرشم نوشتم پرسپولیسی هستم ولی ست آستقلالی من و بابام و بیمارستان :)) .یادمه خیلی ها زنگ زدن ، عده ای دلسوزی کردن که ماسک بزن خطرناکه . ولی یادمه پسرعمو بابام زنگ زد گفت دمت گرم . احسنت . پسرای من حتی برام غذا هم در بیمارستان نمی اوردن . اون روزهای سخت گذشت و خداروشکر همه سالم موندیم ولی همیشه از این کارم راضی ام. بودن پدر و مادر کنار ادم جزو بزرگترین دلخوشی هاست .... پدر مثل کوهه . کوه .
     

    پیوست ها:

    آخرین ویرایش: ‏3/12/23
    m naizar، مَـأوا، Farzane و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.