بیچاره نیایی ضرر میکنی ها... صبح ها با نوازش بیدارت می کنم صبحانه بوسه با طعم شعر! تا ظهر دورت می گردم! نهار بوسه با طعم عشق! چرت عصر گاهی ات را کنج دنج آغوشم میزنی و باز... تا شب دورت می گردم! شام بوسه با طعم دوستت دارم! تا صبح هم میتوانم با لبهایم روی تنت شعر بپاشم! لگد به بخت خودت نزن... هیچ کس مثل من تو را وسط رویا نمی نشاند! بلند شو زودتر بیا! از من گفتن... دیگر خود دانی !
عشق ، لرزشِ انگشتان است و لبهای فروبستهی غرقِ سوال ...! تو را در خلال اندوهم دوست میدارم ای دست نیافتنی ...
برایم شعر بفرست حتی شعرهایی که عاشقان دیگرت، برای تو میگویند؛ میخواهم بدانم دیگران که دچار تو میشوند تا کجای شعر پیش میروند، تا کجای عشق، تا کجای جاده ای که مَن در انتهای آن ایستاده ام.....
سی و چند سالگی یک زن را هرکسی نمیفهمد... سی وچند سالگی یک زن یعنی جمع دل فریبی و شیطنت ضرب در وقار و متانت زن سی و چند ساله را باید توی یک مهمانی با لباس شب مشکی و موهایی که از پشت سر جمع کرده، دید... لباس بلندی که گاه روی زمین کشیده میشود خرامیدنش و گام های شمرده، شمرده اش را... زن سی و چند ساله تازه اول پختگی ست سرشار از هوشی زنانه و زیبایی دوچندان شبیه نسیم خنکی که عصر یک روز تابستانی روی پوست عرق کرده میوزد شبیه صدای دل انگیز خوردن باران روی برگ ها شبیه هرچه که تو را وارد یک خلسهٔ شورانگیز می کند زن سی و چند ساله مخدری ست که زندگی را سرحال می آورد زن سی وچند ساله یک نقاشی بی نقص است از مجموعهٔ هرآنچه میتوان در یک قاب جمع کرد.