1. مهمان گرامی، جهت ارسال پست، دانلود و سایر امکانات ویژه کاربران عضو، ثبت نام کنید.
    بستن اطلاعیه

بهترین جمله یا پاراگراف از كتابی كه خوندید رو اینجا بنویسید..

شروع موضوع توسط نگآر ‏12/3/15 در انجمن معرفی شخصیتها، زندگینامه و کتاب

  1. مدیر ارشد عضو کادر مدیریت ✪مدیر ارشد✪ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏21/10/15
    ارسال ها:
    16,467
    تشکر شده:
    75,072
    امتیاز دستاورد:
    149
    جنسیت:
    زن
    احساس میکنم از کتابها میترسم...هروقت خود را در میان کتابها میبینم با صراحت بی رحمانه ای احساس نادانی میکنم...جهل ...هیهات...با این جهل ثقیل و انبوه چگونه میتوان زندگی کرد...و آن را شناخت و توجیه کرد؟چگونه میتوان در سرنوشت آن دخالت داشت؟

    نون نوشتن...محمود دولت آبادی
     
    حــنا و m naizar از این پست تشکر کرده اند.
  2. Be weird : ) مدیر بازنشسته☕

    تاریخ عضویت:
    ‏10/9/19
    ارسال ها:
    1,814
    تشکر شده:
    13,980
    امتیاز دستاورد:
    123
    جنسیت:
    زن
    آدم‌ها به هم صَدمه می‌زنند . خواسته و ناخواسته برای هرکسی رُخ می‌دهد . قسمت خوب ماجرا اینجاست که می‌توانیم باز سَرپا شویم و ببخشیم .

    #ادی_السید
    بیا گم شویم
     
    Anoosh، Farzane، M @ H @ K و 4 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  3. داره خودمونی میشه!

    تاریخ عضویت:
    ‏9/1/21
    ارسال ها:
    65
    تشکر شده:
    1,967
    امتیاز دستاورد:
    96
    جنسیت:
    زن
    قرار بگذاریم شبیه خودمان باشیم، شبیه به خودمان رفتار کنیم، صادقانه و بدون توقع. اگر شبیه خودمان شدیم دیگر توقع نداشته باشیم که عکس العملی که انتظارش را داریم به ما نشان دهند، انتظار نداشته باشیم که درکمان کنند و انتظار نداشته باشیم که همه راضی و خوشحال باشند. اما انتظار یک چیز را می توانیم داشته باشیم: لذت خودمان بودن و آزادانه رفتار کردن. وقتی این رفتار را شروع کنیم آرام آرام توقعمان از آدم ها کم میشود. رفتارهایمان جدا از واکنش آدم ها پایدار باقی می ماند و ما از درون احساس ثبات و انسجام بیشتری میکنیم. احساساتمان نسبت به رفتارهای متعارض آدم ها کمتر نوسان پیدا میکند و این زیباست.

    تحمل کنیم که آدم ها با ثبات نباشند و تحمل کنیم نوسان های خودمان را، خشم و برداشت های شخصی خود را وارد رفتارمان نکنیم. قطعا رابطه هایمان امن تر خواهد بود اگر بیشتر تحمل کنیم و کمتر فتارهایمان را برای پاسخِ رفتار دیگران انجام دهیم

    تکه هایی از یک کل منسجم
    پونه مقیمی
     
    Anoosh، Farzane، m naizar و 4 نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  4. مدیر ارشد عضو کادر مدیریت ✪مدیر ارشد✪ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏21/10/15
    ارسال ها:
    16,467
    تشکر شده:
    75,072
    امتیاز دستاورد:
    149
    جنسیت:
    زن
    بهار، همه چیزش با تابستان، با زمستان و با پاییز فرق دارد.


    حق است که بهار را یک آغاز پر شکوه بدانیم؛ نه تنها به دلیل رویشی خیره کننده: امروز، بوته ی سبز روشن؛ فردا غرقِ صورتیِ گلِ محمدی؛ امروز، یاسِ بسته ی خاموش؛ فردا سیلابِ نوازنده ی عطر ...


    نه فقط به دلیل این رویش خیره کننده، بل به علت حسی از خواستن، طلبیدن، عاشق شدن، بالا پریدن، فریاد کشیدن، خندیدن، شکوفه کردن، باز شدنِ روح ...


    ✍ #نادر_ابراهیمی
    [​IMG] یک عاشقانه آرام
     
    Anoosh، Farzane، m naizar و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  5. مدیر ارشد عضو کادر مدیریت ✪مدیر ارشد✪ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏21/10/15
    ارسال ها:
    16,467
    تشکر شده:
    75,072
    امتیاز دستاورد:
    149
    جنسیت:
    زن
    a2cc032e-1e9b-4bde-a63a-2ebd175e1128.jpeg

    مادرم آن روزها همه چیز برایش حیف بود، جز خودش!
    یک صندوق چوبی بزرگ داشت پر از چیزهای حیف!
    در خانه ما به چیزهایی حیف گفته می‌شد که نباید آنها را مصرف می‌کردیم..!!
    نباید به آنها دست می‌زدیم،
    فقط هر چند وقت یک بار می‌توانستیم آنها را خیلی تند ببینیم و از شوق داشتن آنها حَظ کنیم و از حسرت نداشتن آنها غصه بخوریم!
    حیف مادرم که دیگر نمی‌تواند درِ صندوقِ حیف را باز کند و چیزهای حیف را در بیاورد و با دست‌های ظریف و سفیدش، آنها را جلوی چشمان پر احساسش بگیرد و از تماشای آنها لذت ببرد!
    مادرم هیچ وقت خود را جزو چیزهای حیف به حساب نیاورد...
    دستهایش، چشم‌هایش، موهایش، قلبش، حافظه‌اش، همه چیزش را به کار انداخت و حسابی آنها را کهنه کرد.
    حالا داشته‌هایش آنقدر کهنه شده که وصله بردار هم نیست...
    حیفِ مادرم که قدر حیف‌ترین چیزها را ندانست!
    قدر خودش را ندانست و جانش را برای چیزهایی که اصلا حیف نبودند تلف کرد...


    از بالای پله چهلم/محمود کیانوش
     
    Anoosh، Farzane و حــنا از این ارسال تشکر کرده اند.
  6. Be weird : ) مدیر بازنشسته☕

    تاریخ عضویت:
    ‏10/9/19
    ارسال ها:
    1,814
    تشکر شده:
    13,980
    امتیاز دستاورد:
    123
    جنسیت:
    زن
    حال را می‌شود با دَرد گذراند؛
    اما تصوّر درد آلود بودن آینده و دَوام بدون دگرگونی حال انسان را از پا در می‌آورد .
    بهشت وعده‌ی کامِلی نیست .

    #نادر_ابراهیمی
    مردانِ کوچک
     
    M @ H @ K، Anoosh، Farzane و یک نفر دیگر از این ارسال تشکر کرده اند.
  7. مدیر ارشد عضو کادر مدیریت ✪مدیر ارشد✪ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏15/6/15
    ارسال ها:
    5,930
    تشکر شده:
    35,968
    امتیاز دستاورد:
    200
    نابینائی در شب تاریک چراغی در دست و سبوئی بر دوش در راهی می رفت.

    فضولی به وی رسید و گفت: ای نادان! روز و شب پیش تو یکسانست و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟

    نابینا بخندید و گفت: این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلان بی خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند.

    قطعه

    حال نادان را به از دانا نمی داند کسی
    گرچه دردانش فزون از بوعلی سینا بوَد
    طعن نابینا مزن ای دم ز بینائی زده
    زانکه نابینا به کار خویشتن بینا بود

    # بهارستان جامی
     
    M @ H @ K و Anoosh از این پست تشکر کرده اند.
  8. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,794
    تشکر شده:
    27,675
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    بارها به فکر مرگ و تجزیهٔ ذرات تنم افتاده بودم،
    بطوری که این فکر مرا نمی ترسانید
    برعکس آرزوی حقیقی می کردم که نیست و نابود بشوم،
    از تنها چیزی که می ترسیدم این بود که ذرات تنم در ذرات تن رجاله ها برود.

    این فکر برایم تحمل ناپذیر بود
    گاهی دلم میخواست بعد از مرگ دستهای دراز با انگشتان بلند حساسی داشتم تا همهٔ ذرات تن خودم را به دقت جمع آوری می کردم
    و دو دستی نگه می داشتم تا ذرات تن من که مال من هستند در تن رجاله ها نرود.

    "بوف کور_صادق هدایت"
     
    Farzane از این پست تشکر کرده است.
  9. کاربر ویژه ゚・*.✿کاربر فعال✿.*・゚ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏18/4/19
    ارسال ها:
    8,794
    تشکر شده:
    27,675
    امتیاز دستاورد:
    118
    جنسیت:
    مرد
    "من این کتاب را برای مدح خدایان نمینویسم زیرا از خدایان خسته شده ام. من این کتاب را برای مدح فراعنه نمینویسم زیرا از فراعنه هم به تنگ آمده ام؛
    من این کتاب را فقط برای خودم مینویسم بدون اینکه در انتظار پاداش باشم یا اینکه بخواهم نام خود را در جهان باقی بگذارم. آنقدر در زندگی زجر کشیده ام که از همه چیز حتی امیدواری تحصیل نام جاوید، سیرم؛
    من این کتاب را فقط برای این مینویسم که خود را راضی کنم. هرچه تا امروز نوشته شده، یا برای این بوده که به خدایان خوشامد بگویند یا برای اینکه انسان را راضی کنند."

    "سینوهه : پزشک مخصوص فرعون – میکا والتاری"
     
    Farzane از این پست تشکر کرده است.
  10. مدیر ارشد عضو کادر مدیریت ✪مدیر ارشد✪ ~✿~

    تاریخ عضویت:
    ‏15/6/15
    ارسال ها:
    5,930
    تشکر شده:
    35,968
    امتیاز دستاورد:
    200
    زندگی به راستی تاریکی است، مگر آن که شوقی باشد
    و شوق همیشه کور است، مگر آن که دانشی باشد
    و دانش همیشه بیهوده است ، مگر آن که کار ی باشد
    و کار همیشه تهی است ، مگر آنکه مهری باشد

    و هرگاه با مهر کار کنید،خود را به خویشتن خویش می بندید و به یکدیگر و به خداوند خود .

    و اما کار کردن با مهر یعنی چه؟؟؟؟؟؟؟
    یعنی بافتن پارچه ای که تار و پودش را از دل خود بیرون کشیده باشی ،
    چنان که گویی دلدارت ان پارچه را خواهد پوشید .........
    .
    .
    .
    یعنی دمیدن دمی از روح خویش در هر آنچه میسازی ،

    و دانستن این که همه مردگانِ آمرزیده گرداگردت ایستاده اند و تو را می نگرند.

    - پیامبر و دیوانه - جبران خلیل جبران
     
    M @ H @ K، Anoosh و حــنا از این ارسال تشکر کرده اند.