شروع موضوع توسط minaaa 10/12/10 در انجمن اشعار
هزار باغ گل از دامن تو می روید به هر کجا بروی باز در گلستانی
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
ستاره دیده فروبست و آرمید، بیا شراب نور به رگهای شب دوید، بیا
ای آرزوی آرزو آن پرده را بردار زو من کَس نمیدانم جز او مستان سلامت میکنند ... مولانا
در کجا علم سخن یاد گرفتی که هنوز ظاهرا معنی «برگرد» نمی دانی چیست
ترا که هر چه مراد است در جهان داری چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
یک شقایق بود بین خارها و سبزه ها گاه اگر یک لحظه پیش دوستان می ایستاد
دل بـه هـجـران تـو عمریست شکیباست ولی بــار پــیــری شــکــنــد پـشـت شـکـیـبـائـی را
آمد اما در نگاهش ان نوازشها نبود چشم خاب الوده اش را مستی رویا نبود
دردیست در دلم که دوایش نگاه توست دردا که درد هست و دوا نیست، بگذریم
نام های کاربری را با استفاده از کاما (،) از هم جدا کنید.